توضیحات نو
|
دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بینام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنتگیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بینام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد.
در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.
|
|
بلاگچرخان
|
بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک دادهاند (یا هردو):
|
|
|
آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو
ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk
© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است
| |
 
Sunday, April 30, 2006
|
درخواست مرخصى براى چهار پنج هفته
بخش دوم گفتگوى من و اسد عزيز آماده انتشار شد. احتمالاً ايشان آن را دوشنبه صبح منتشر خواهند کرد. از اسد که براى مصاحبهها فراوان زحمت مىکشد بسيار سپاسگزار هستم. توضيحى مىخواستم بدهم براى بوالفضولانى که طعنه زده بودند چرا اسد آمده است سراغ من، ديدم آنها زبان مدارا و پاسخگويى نمىفهمند و جز بر مدار بخل و بدخواهى و فتنهانگيزى نيستند. هر چه بگويى چيزى ديگر پيدا مىکنند. براى آنان شفا آرزومندم.
بههرحال اگر مشکل خاصى پيش نيايد، مىتوانم مدتى از وبلاگشهر دور باشم. نه بابا نترسيد يا بعضىها خوشحال نشوند، اين خداحافظى نيست، تنها درخواست مرخصى از شما دوستان عزيز است. خيلى کار عقب افتاده در زندگى روزمره دارم که ميخواهم به آنها بپردازم. شايد چند هفتهاى نباشم. به هر حال نظرات و بحثهاى وبلاگستان را پيگيرى مىکنم و اگر نيازى بود توضيحى در وبلاگ خود مىدهم و گرنه که وعده ديدار ما حدود اواخر ماه مى و اوائل خردادماه خواهد بود.
بهار زيبا همچنان بر سرتان سايهفکن باد. دوستان ساکن نيمکره جنوبى هم ايام پاييزى باطراوت و خوبى داشته باشند. تذکر: باز تکرار مىشود، اگر احياناً دوستانى لينک به من دادهاند که من بىخبرم، لطفاً بنده را در جريان بگذارند. سپاسگزارم.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Monday, April 24, 2006
|
گفتگو با اسد عزيز
نشستن روى صندلى داغ و گفتگو با اسد جان که کارش را عالى انجام مىدهد. قصه تهيه عکس هم حکايتى بود که شرحش باشد براى بعد.
از لطف و محبت دوستان عزيز هم سپاسگزار هستم. به ويژه ناصر خالديان عزيز من را شرمنده کرده است.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Sunday, April 23, 2006
|
پارسانوشت ديپلماتيک (يک چيزى توى مايههاى لوموند ديپلماتيک!) مساله لينکهاى دوجانبه
اين لينک دادنها هم کار حساسى است و خودم هم که به کل در اين مورد روضهها خوانده بودم مجبور به حضور در بخش ديپلماتيک وبلاگستان شدم. به هر حال سخت نبايد گرفت. اما چند نکته بديهى بر مبناى سه اصل عزت، حکمت و مصلحت(!):
الف) هرکس با هر مرامى لينک پارسانوشت را بياورد، من موظف به گذاشتن لينک او در وبلاگ خود هستم. به دوشرط اول اينکه طرف جسارتاً (!) تروريست حرفهاى مجازى نباشد. (فعلاً که تا حالا خوشبختانه چنين موردى نداشتهام.) دوم اينکه وبلاگش متروک و خاموش- روشن نباشد و دست کم يکسال از فعاليت واقعى و مستمر آن گذشته باشد. مثل اين وبلاگهاى عجيبوغريب آدمهايى شديداً سياسى و خطى با نام مستعار که هر چند هفته يکبار چيزى مىنويسند و مشخص است که چند تا وبلاگ دارند و با بقيه آدمها دارند بازى مىکنند، نباشد. (اين نانهاى گندم دست مردم زياد ديدهايم) اما به وبلاگ هر فردى با هر مرام و هر مسلکى لينک متقابل خواهم داد. فقط خواهشمندم بنده حقير را در جريان بگذاريد که شرمنده نشوم. من با اين سوادم به فنآورى هستهاى فهميدن اينکه کى لينک من را گذاشته هنوز دست پيدا نکردهام، دوستانى هم که دست پيدا کردهاند تکنولوژى آن را به ماها نمىدهند، پس بىزحمت اگر لينک مىگذاريد، خبرم کنيد. در خدمت هستم.
ب) لينک به يک وبلاگ به معنى تاييد نظرات و همسويى با آن دوست عزيز وبلاگنويس نيست. به معنى تاييد کارهاى آن عزيز با ديگران در عرصه مجازى هم نيست. عکس قضيه هم در مورد آن دوست عزيز لينک داده صادق است و او هم با گذاشتن لينک پارسانوشت با من پسرخاله نشده است و کارهاى من را تاييد نمىکند، طبيعتاً هر وقت هر يک از عزيزان دوست داشت مىتواند لينک من را بردارد که با همان ترتيب من هم مجبور به اقدام متقابل هستم و سفيرمان را از آن کشور فرا مىخوانيم!
ج) در بعضى از وبلاگهاى دوستان عزيز لينکى به هيچجايى داده نشده است و ظاهراً تا قيام قيامت اين قضيه ادامه دارد. سخت نبايد گرفت، خود من هم وقتى لينکى به جايى نداده بودم مورد لطف و عنايت دوستان عزيزى قرار داشتم. پس به همين خاطر لينک به چنين وبلاگهايى بر حسب مورد، که اگر اجازه بدهيد خودم در مورد مصاديق آن تصميم بگيرم، داده خواهد شد. ممکن است با اجازه دوستان لينکى هم به وبلاگى بدهم که به من لينک نداده باشد.
د) گاهى وبلاگنويسى کارى عجيبوغريب مىکند و دست به افشاگرى مىزند يا آبروى وبلاگنويس يا فرد ديگرى را مىبرد، اينگونه موارد بعضى از دوستان توقع دارند که من لينک اين وبلاگنويس را بردارم. بهم اخيراً ايميلى زده شده است. من به اين جمعبندى نرسيدهام که لينک آن وبلاگنويس را بردارم، هر چند کار او را تقبيح مىکنم. منتها سکوت در بعضى موارد به خاطر مشغله و درگيرى است. من هم مثل شما در صدجاى ديگر ذهنم درگير است يا در حال بحث با دوست ديگرى هستم. نمىتوانم روند بحث را قطع کنم و درگير بحث بر سر موضوعى ديگر بشوم. به هر حال من هم يک وبلاگنويس هستم، قاضى ديوان بينالمللى لاهه نمىتوانم باشم.
داستان حکايت مورچه و کلهپاچه است. پارسانوشت خودش چيست که لينکش چه باشد و بحثهاى سر موضوع لينک چه! اما همين چيزهاى خيلى جزئى را ديدهايم که موجب کدورت و دعوا در وبلاگستان شده است. پس بگذاريد بيش از اينى که هست وضع وبلاگستان را خرابتر نکنيم و به خاطر اين چيزها لااقل سوتفاهم ايجاد نکنيم. براى همين مجبور به انتشار اين مطلب شدم. امان از اين دردسرهاى وبلاگنويسى و وبلاگدارى.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Saturday, April 22, 2006
|
به ما نخودىها مربوط نيست!
مىگويد: (حالا که دارد مىگويد مهم نيست، پارسا طبق معمول آچار آلن چهارده به سرش خورده، خودش به خودش مىگويد!) «نظر تو راجع به اين بحثهاى شيرين پول (چمدان دلار سازمان سيا و موساد و چمدان ريال وزارت اطلاعات) چيست؟ کى گرفته است؟ چقدر گرفته است؟ کى مامور کجا است؟»
مى گويم الهى که من قربان آن هيکل ورزشى تو بروم. من يک وبلاگنويس با نام مستعار هستم و هيت وبلاگ من هم دو رقمى است، به زور بازو هم در تخصصى که هيچ ربط مستقيمى به سياست و روزنامه نگارى و روشنفکرى ندارد، در دهات ادمونتون دارم نان در مىآورم و مالياتش را هم به دولت محافظهکار استيو هارپر کلگرىچى مىدهم که سربازان مادر مرده کانادايى را ببرد افغانستان جلوى پاى جيپهايشان تروريستها هى بمب منفجر کنند. من همين که جواب اىميل خوانندگان عزيز خود را بدهم و راجع به مسائل وبلاگستانى ذرتى پرتاب کنم خيلى هنر کردهام. اين بحث شيرين پول مال آنهايى است که مىخواهند از راه خبرنگارى ويژه و فضولباشىگرى ارتزاق کنند. مال کسانى است که با کلهگندهها مىپرند. مال هيت سه رقمىها و چهار رقمىهاى وبلاگستان است که هوا برشان داشته. به من چه مربوط است که کى دارد چى مىخورد؟ با کى سکص دارد و پولش را از کجا آورده است؟ من کوپن مجازىام تا همين حد بهم اجازه مىدهد که از وبلاگستان بنويسم و براى خودم تئورىبافى و مدلبافى کنم. براى خودم سوت بزنم و از جغرافياى منطقه بنويسم از مهاجرت پرندگان در آلبرتا و ويژگى هاى سرزمين کانادا. بقيهاش مال کسانى است که با قدرت کار دارند و هى باهاش ور مىروند. در اين وضعيت هستهاى مزخرف که معلوم نيست کى مذاکره مىشود کى جنگ، اين وسط نمىدانم چرا کک به تنبان جماعتى افتاده است. داستان چيست؟ خدا عالم! به من چه مربوط است؟ به قول عباس معروفى هرکس اين وضع سياسى اره به ماتحت را به وجود آورده است، خودش درستش کند. داد و هوار پولپخشون و جاسوسيابى وسط اين معرکه گير کردن اره جالب است واقعاً. همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد. شما اگر فهميديد چه خبر است و ما ايرانىها چه کارهايم در اين دنيا و حرف حسابمان چيست، به بنده هم از طريق ايميل اطلاع بدهيد! فقط من وبلاگنويس نحيف و کلاس پايين را وارد اين صفآرايىها و جنگ و جدالهاى خودتان براى يافتن هر آنچه غير حقيقت است، نکنيد. ما نيستيم و در هيچ اردو و جبههاى خاصى هم شمشير نمىزنيم.
هيچ نگران نباشيد که من حالم خوب است، با يکى دو نوشته در مورد آلبرتا و کانادا برمىگردم!
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Friday, April 21, 2006
|
اصل اول اخلاق وبلاگدارى
اصل اول اخلاق وبلاگدارى اين است که اگر موجودى هتاک و مجنون آمد و در وبلاگ شما به هر کس که دلش خواست فحش داد، نام آن را آزادى بيان نگذارى و دستى به سر و گوش آن موجود نکشى بلکه برعکس بايد کامنت آن فرد هتاک و مجهول الهويه را که کاملاً بىارتباط با موضوع نوشته شما چيز نوشته و همکاران و دوستان شما را لجنمال کرده، پاک کنى. اين موضوع تازهاى نيست و خيلى البته مطلب پيچيدهاى هم نيست.
من براى آن موجود فلکزده که اصلاً تا به امروز کسى نفهميده چه مىگويد و حرف حسابش چيست، شفا آرزومندم. شايد هم نان زن و بچه خود را از اين راه در مىآورد. اما براى بعضى از وبلاگنويسانى که خودشان را فرهيخته و اهل فرهنگ هم مىدانند متاسف هستم. اين دوستان حواسشان نيست که چطور به نام آزادىبيان (کدام بيان؟ فحش رکيک به دهها وبلاگنويس؟) در خدمت تروريستهاى مجازى و دشمنان آزادى بيان در آمدهاند. زهى تاسف.
پىنوشت: موضوع اصلاً شخصى نيست. اين فرد کامنتنويس هر کجا که مىرود به پنج تا ده نفر فحش و مزخرفات نامربوط مىنويسد. راه چاره چيست جز اينکه به مدارا با اين تروريست پايان داده و به حقوق فردى همکاران وبلاگنويس خود احترام بگذاريم و عرصه را براى عرضاندام اين آدمهاى هتاک تنگ کنيم؟ چرا اينها وبلاگ نمىزنند و نظرات و هتاکىهاى شنيع خودشان را در وبلاگ خود مطرح نمىکنند؟ چرا از هيت بالاى دوستان استفاده مىکنند؟ آيا دوستان هيچ فکر کردهاند به اين موضوع؟
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Wednesday, April 19, 2006
|
روز سعدى مبارک باد
روز سعدى است. پارسال به همين مناسبت گزيدههايى از در و گوهرهاى «استاد سخن» آورده بودم. اين روز بر همه ادبدوستان، دلبران شوخوشنگ، جوانان نظرباز، عاشقان پير و همه بذلهگويان شيرينسخن و نيکخواه مبارک باد.
يک نکته بىربط: پارسانوشت هم دو سالش شد. چند هفته ديگر پارساى حقير وبلاگستان هم چهارسالش مىشود. خلاصه من و سعدى را کجا مىبريد؟!
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Monday, April 17, 2006
|
سيب قرمز اعلا تازه تازه رسيد
اينهم قسمت سوم مصاحبه اسد عليمحمدى با مهدى موذن جامى که اين روزها پسرش على را برده است شرق آمريکا. «حاليا» معلوم نيست شايد هم يواشکى رفته است سمرقند! چه مىدانيم.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
بستن کامنتدانى حق مسلم ماست!
سوال: چرا در کامنتدانى را بستهاى؟
سوال خوبى است. قبلاً مستقيم و غير مستقيم به اين سوال جواب داده ام اما به قول ف.م.سخن بايد مثل اين فيلمفارسىها همه چيز را کامل و جامع از نو توضيح داد. مثلاً مرحوم تقى ظهورى وقتى مىخواست هيزبازى در بياورد و به خانمى خوش بر و رو نگاه کند، کارگردان اول آن خانم را در حال عشوهگرى در يک مهمانى نشان مىداد. بعد در يک لانگ شات حاج تقى ظهورى را نشان مى داد که از دور محو تماشاى کمالات آن خانم است سپس دوربين را از دور مىبرد توى چشم ظهورى که از دويست مترى داشت آن خانم را رصد مىکرد، به همراه آن يک افکت صداى عجيب هم روى تصوير قرار مى گرفت. (مثل اين افکت صداهاى فيلم هاى هندى که دوربين خيلى سريع زوم مىکند روى يک پسرى که بعد از سى سال پدرش را ديده يا شناخته يا پيدا کرده!) بعد ظهورى چشم هايش را ريز مىکرد و نيشش تا بناگوشش باز مىشد، باز هم براى اينکه بيننده کاملاً متوجه شود ماجرا چيست، حاج تقى يک متلک چاروادارى هم مى انداخت مثلاً : « آبجى، تو هم توپ و تانکت بد نيست ها!» بگذريم. الان بزرگان عرصه مجازى ما را به ابتذال متهم مىکنند! اين فقط يک مثال براى تقريب به ذهن بود!
حالا شده وضعيت ما هر چند ماه يکبار بايد کامل و جامع توضيح بدهيم که چرا شمارنده نداريم و چرا در کامنتدانى را بستهايم. (به ويژه اينکه دوستان تا مىگويى احوالت چطور است و نظرى و سوالى مطرح مىکنى مى گويند تو چرا در کامنت دانى را بستهاى و مىزنند توى سر مال!) به روى چشم. سخنگوى دولت پاسخگوى پارسانوشت در مورد وبلاگ خود توضيح مىدهد(!):
همانطور که داشتن يا نداشتن شمارنده هر کدام مزايا و معايبى دارد، بخش کامنت يا کامنت دانى يا چه مىدانم اظهارنظردانى هم همينطور است. بايد ديد که هر کس چه نيازها، اهداف و توقعاتى يا بقول انگليسىزبانها کرايتريايى از وبلاگ براى خود تعريف مىکند. نمىشود گفت اين صفحه چون بخش نظرات ندارد، پس وبلاگ نيست. در کليات تعريف و مفهوم وبلاگ فعلاً همه ماندهاند چه رسد به اينکه وارد جزييات آن بشويم. وبلاگى بدون بخش نظرات و بدون شمارنده هم که خوشبختانه/متاسفانه فعال است و در سال گذشته به طور متوسط روزى يک مطلب منتشر کرده است که نويسنده آن براى هر کدام هم دست کم دو تا سه ساعت وقت گذاشته هم مى تواند وبلاگ تلقى شود و هنوز به نظر من وبلاگ است. ارتباط زنده با خوانندگان و وبلاگنويسان ديگر، شرکت در فعاليت هاى عرصه مجازى همراهى در بحثها، ديپلماسى وبلاگدارى و غيره نشان مى دهد که اين وبلاگنويس هنوز وبلاگنويس است و مثلاً بلاتشبيه مانند آن استاد بزرگ زبان شناس يا فيلسوف نيست که هر چهار ماه يکبار يک مقاله آکادميک جوندار در وبلاگش آپلود مىکند. فعال است اين بدبخت گردنشکسته. چه کند که از وبلاگ تعريفى خاص خود دارد يا دوست دارد وبلاگ خودش اينطورى باشد.
الف) بخش نظرات براى انتقال نظرات/انتقادات يا پيشنهادها ايجاد شده است نه براى گپ زدن، کنف کردن، مچگيرى، ضدحال زدن، خوشمزه بازى، بذل دوستى و محبت و احتمالاً مراودات حسن همجوارى و ارتباطات ديپلماتيک. اين چيزهاى آخر هم عيب نيست و جزيى از کار است اما مىتواند با ابزارهاى ديگرى نيز تحقق پيدا کند. بخش نظرات نشاندهنده دموکرات بودن يا نبودن نويسنده نيست. چون روشهايى سالمتر براى انتقال نظرات/انتقادات يا پيشنهادها هم هست. ديگر معلوم شده است که اکثر قريب به اتفاق کامل کامنتنويسان خود وبلاگنويس هستند. غير از آدم هاى مجهولالهويهاى که بيمار هستند يا شايد هم بابت اين خوش رقصىها از جايى حقوق ثابت مىگيرند و پشت سر اين و آن در بخش نظرات ديگران چرنديات به قصد لجنمالى و يا شايد براى جلف نشاندادن وبلاگستان و ايجاد دعوا و درگيرى مىنويسند، بقيه کامنتنويسها حتى آنهايى که به نامهاى ناشناس و مستعار غير از نام مجازى خود، کامنت مىگذارند همه وبلاگنويس هستند و اگر مسوولانه و به قصد نيکخواهى و حقيقتجويى چيزى در چنته داشته باشند و بدون غرض و مرض بخواهند عقيده اى را نقد يا تکميل کنند، مىتوانند به راحتى آن نظر انتقادى را هر چه که هست در وبلاگ خود منتشر کنند و به وبلاگ مبدا دنبالک يا به صاحب وبلاگ اىميل، آفلاين يا sms بفرستند. اين روش بهترى است و تعدادى از دوستان فعال وبلاگنويس ديگر مانند ناصر خالديان يا کورش عليانى نيز احتمالاً بر همين عقيده هستند و بر همين اساس وبلاگهاى خودشان را دارند مديريت مىکنند. اين کار چند حسن دارد. اول اينکه کامنتهاى احساسى به تدريج جاى خود را به نظرات پختهتر مىدهند چون فرصت بيشترى براى فکر کردن و سنجيدن نظرات هست. دوم اينکه امکان قضاوت و داورى را براى وبلاگنويسان ديگر فراهم مىکنند. مطالب وبلاگها بهتر و بيشتر خوانده مىشوند تا بخش نظرات آنهم در وبلاگهاى شلوغ و پلوغى که دوازده نفر دارند در بخش نظرات با هم شوخى يا بحث مىکنند و يکى دارد ابى مىخواند ديگرى شجريان. عده اى هم مشغول شيرينکارى هستند و تعدادى هم دارند نفر-ساعت پر مىکنند که حقوق آخر ماهشان را بگيرند و يک لقمه نون حلال ببرند براى زن و بچه! ديگر اينکه آدم در وبلاگ خود مراعات ادب را بيشتر مىکند تا در بخش نظرخواهى ديگران به ويژه اينکه اگر بخواهد از امکان جعل نام و سربسر ديگران گذاشتن استفاده کند. تا به حال چنين نکرده ام و چنين نخواهم کرد اماهمه ما ديدهايم کسانى را که وبلاگنويس هاى محترم و متشخصى هم هستند اما کمى شيطنتشان گل کرده است! کامنتهاى کليشهاى را هم که همه مىدانيم چه ناکارآمد هستند. آدم دلش مىسوزد وقتى کسى چنان مستاصل به دنبال خواننده مىگردد. ديگر اينکه روابط کامنتى تبديل به ديد و بازديد دوستانه مىگردد. «حضورت مغتنم است نازنين» ، « نظر جالبى بود، استفاده بردم» و … تکرار و تکرار و تکرار بعد از مدتى آدم احتياج پيدا مىکند که دوستان ديگرى به مجموعه خود اضافه کند که با آنها به ديگران پز بدهد و باز تکرار و تکرار و تکرار . آدم عادت مى کند که در وبلاگ دوستان کامنت بگذارد. در حاليکه واقعاً هيچ نظرى ندارد. مطلب خوب و جالب است اما واقعاً آدم هيچ حرفى براى گفتن ندارد.
ب) بخش نظرات وقت زيادى از من مىگرفت. چه سرکشى مرتب که گاهى کارى سخت و گاه استرسآور بود برايم و دوست نداشتم آدمى خوشمزه يا بىتربيت بيايد و براى من يا ديگرى فحش بنويسد. صبح کله سحر به وقت محلى که بعدازظهر اروپا و عصر ايران است از خواب برمىخاستم و سرى به وبلاگ مىزدم ببينم کسى حملهاى تروريستى کرده يا نه؟ در محل کار وقت ظهر که شب ايران است و وبلاگنويسان داخل ايران کار شبانه خود را شروع کردهاند، تنها مىتوانستم چک کنم و به دلايل فنى امکان حذف نبود. خوشبختانه خيلى کم پيش آمد که چيزى را حذف کنم. به هر حال حکايت کلهپاچه مورچه بود. از کنترل و بوروکراسى و ايجاد تشکيلات حفاظت اطلاعات هم خوشم نمىآمد چرا که آدم را نسبت به ديگران ظنين مىکند. من چنين وقتى را ندارم.
ج) ايميل من هميشه هست و فعال هم هست و اگر کسى وقت گذاشته باشد و لطفى کرده باشد و خواسته باشد نظرى بدهد حتماً آن را مى خوانم، دقيق هم مىخوانمش.
د) ديالوگ آدمها به معنى گپ زدن بين آنها نيست. نوشتهها سالمتر و رسمىتر مىتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. شخصاً خودم که مشکل زياد دارم اما مشکل بعضى دعواهاى وبلاگى را در پسرخاله شدن بيش از حد آدمها و نامشخص بودن توقعات و انتظاراتى که از همديگر دارند مىبينم. من از بودن در وبلاگستان ناراضى نيستم و دوستى ها هم به جاى خود اما راستش اين پسرخاله شدن ها گاهى کينه و کدورت به همراه داشته است. البته آدمهاى خيلى باظرفيتى هم بر خلاف خودم ديدهام که ضمن دوستى، نظرات انتقادى ما را تحمل کردهاند و کماکان اين صميميت ها ولو به طور حداقلى و بهداشتى ادامه داشته است و به اين ارتباط و به همديگر صدمه نزدهايم. بستن بخش نظرات کمکى است به حفظ فاصلهها و حرمتها به شرط اينکه آدم حواسش باشد که مطلبى را قبل از بررسى نهايى و چند بار خواندن در زمانهاى مختلف پست نکند! اصلاً به جاى اينهمه روده درازى بهترين کار اين است که اين نوشته ناصر خالديان را دوباره باهم بخوانيم که با همه آن موافق هستم!
حرف آخر اينکه: بىادب نيستم و دست کم سعى مىکنم نباشم. من هم يک وبلاگ نويس هستم مثل بقيه. ادعايى هم ندارم و اشتباه هم زياد مىکنم. اگر ظاهر وبلاگم با بقيه متفاوت است آن را در چارچوبى متکثر ببينيدش. نه به خاطر اينکه من آدم ويژهاى هستم و قر و اطوارم زياد است اينطور شده است، بلکه به اين خاطر که فکر مى کنم بستن کامنت به نفع من و شما بوده است. اين حق من است که وبلاگم اينطور باشد. اگر نقدى برايم نوشتهايد در وبلاگ خود، آنرا حتماً به خودم اطلاع دهيد تا بخوانمش. اگر جوابى به نقد شما ندادم از روى بىادبى نيست، شايد بخشى يا همه آنرا قبول کردهام و شايد ملاحظاتى در جواب دارم. اگر چيزى نوشته ايد و مطلب تند است و خجالت مىکشيد يا عارتان مىآيد که به من خبر دهيد، بگوييد دوستان ديگر به بنده خبر بدهند. بنده علم غيب ندارم.
قصد من از اين نوشته بيان نقاط ضعف داشتن بخش نظرات بود. طبيعتاً اينکار نقاط قوتى هم دارد. شايد کسى به جمع بندى ديگرى برسد. بر خلاف بعضى از دوستان معتقد هستم ما اينجا نيامدهايم که هى به هم جواب بدهيم و همديگر را متقاعد کنيم اما اگر کسى سوالى مطرح کرد بايد به او جواب داد. البته اگر کسى نظريهاى بيان کند، بايد آنرا به طور کامل و دقيق تبيين کند. اين يک نظريه نبود و تنها سليقه خود را توضيح دادم. وبلاگنويسى به همين خاطر کارى شاق و پردردسر است اما فوايدى هم دارد. نه؟
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Sunday, April 16, 2006
|
سوالى از نيکآهنگ عزيز
نيکآهنگ کوثر عزيز ظاهراً در مورد حريم خصوصى و عمومى همچنان به روشنگرى مشغول است. ظاهراً من به عنوان يک وبلاگنويس و خواننده مطالب نيکان مجاز هستم سوالى از اين دوست عزيز بکنم و در او آنقدر ظرفيت و بزرگى مىبينم که نهايتاً برگردد و اگر دوست داشت جوابى نه به من فضول و شرخر بلکه به همه مخاطبان خود بدهد.
با مسائل خصوصى هيچ کسى کار ندارم يا سعى مىکنم نداشته باشم اما راستش از برخورد دوگانه نيکآهنگ کوثر عزيز و محبوب (با توجه به منطق و جهانبينى خودش در مورد تفاوت قائل شدن بين زندگى خصوصى آدمهاى معمولى با زندگى خصوصى روزنامه نگاران يا اهالى قدرت) در تعجب هستم.
شايعاتى در مورد يک نويسنده مشهور و از قضا دوست و همکار نيکآهنگ در همين وبلاگستان بالا گرفته است، نمىخواهم به موضوع دقيقاً اشاره بکنم، اما آن شخصى که چنين نوشته است براى دومين بار محکم و قاطع صحبت مىکند و در وبلاگ خود هم چنين نوشته است. نيک آهنگ عزيز به يک تلفن از ولايت اسراييل استناد کرد اما ايشان به عنوان کسى که زندگى خصوصى تعدادى از روزنامهنگاران يا وبلاگنويسان را برملا کرده است و عقايدى محکم هم در اين مورد براى خود دارد - که شخصاً با همه آنها موافق نيستم - براى دومين بار نوشته اين وبلاگنويس و ادعاهاى ايشان را در اين مورد کاملاً ناديده مىگيرد و سکوت مىکند. برخورد تبعيضآميز نيکآهنگ با توجه به منطق خودش قابل پرسش است. برخورد دوگانه او به چه معنى است؟ آيا اصلاً اين برخورد دوگانه را قبول دارد يا نه؟ نيت من از طرح اين سوال ربطى به خود سوال ندارد. قصد مچگيرى و آتشسوزاندن هم داشته باشم که ندارم، تازه مىشوم مثل بعضى از دوستان عزيز ديگرمان در وبلاگستان!
شما خواننده عزيز! نيز خوشحال مىشوم اگر اشکال و ايراد اين نوشته را به خود من گوشزد نماييد و نظر خود را با ايميل اطلاع دهيد.
پىنوشت: اين هم پاسخ نيکآهنگ عزيز. ممنون نيکان جان! به قول خودت: «استاد شرمندهمان کردى!» به زودى مطلبى خواهم نوشت و توضيح خواهم داد که چرا در کامنتدانى را بستهام.
پىنوشت دو: نيکآهنگ عزيز ايميلى فرستاد و موضوع را بيشتر باز کرد. متاسفانه اخلاقاً قادر به اشاره به دلايل او نيستم. اما همينقدر بدانيد که اين سکوت نيکآهنگ آنطور که از جوانب امر بر مىآيد به خاطر صدمه نزدن به اطرافيان آن شخص يا اشخاص صورت گرفته است. من يکى که جواب خود را گرفتم و البته همانطور که نوشته بودم به هر حال بهترين کار اين است که آدم کلاً در اين مسائل کنجکاوى نکند.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Friday, April 14, 2006
|
معماها بسيارند و من هم نادان معماى حيات، ظاهراً معمايى حلناشدنى است. هيچ وقت نتوانستم به يک درک ساده با توجه به معلومات کم خود برسم و بفهمم چطور شد که اينطور شد؟ دين و دولا راست شدنهايش هم راضىام نکرد.
زيبايى را هم سعى مىکنم بشناسم اما نمىفهمم چيست. نمونهاش عکسى که مهدى جامى گذاشت و مسعود برجيان هم چيزى درباره آن نوشت. زيبا است اما چرا زيبا است؟ زيبايى چيست؟ تحليلهاى فيلسوفان، روانکاوان و تئورىهاى «ژن خودخواه» طبيعتگرايان هم راضىام نکرده. در بدبينانهترين بررسى اگر با يک زيبارو سکص داشته باشم چه مزيتى دارد تا با يک نازيبارو که در کار خود وارد است سکص داشته باشم؟ چرا بايد به خاطر سکص از او خوشم بيايد؟ چون اگر در عالم خيال بعد از انجام صکس با آن زيبارو نسل بعد از من زيبارو مىشود، من از ديدن او حال مىکنم؟ اما چرا از شنيدن يک موسيقى لذت مىبرم؟ قرار است با او هم سکص داشته باشم؟ چرايى زيبايى را من نمىفهمم.
مسخره است. چيزى نمىدانم.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Wednesday, April 12, 2006
|
سوژه جهانى شدهايم!
محمد قائد مطلبى خواندنى نوشته است که وصف الحال هر روزه ما ايرانيان خارج از کشور است.
اتفاقاً چند روز پيش وقتى به يک همکار ايرلندى زبل گفتم پرشن هستم مچم را گرفت و گفت: «چرا نمىگويى ايرانى هستى؟» طرف از اين ايرلندىهاى کله خراب بود و به شوخى ادامه داد: « چيه؟ فکر مىکنى مردم مىآيند کشوهايت را مىگردند براى اورانيم؟» ! اينجا بود که فهميدم کلک «پرشن» به جاى «ايرينين» ديگر قديمى و دستمان رو شده هم پيش آژانس هم پيش اينها!
خلاصه کار از جواب دادن و شوخى را کش دادن يا موضوع را عوض کردن گذشته است. کار يک نفر دو نفر هم نيست که موضوع را برجسته کنى پيش بالادستىها و حال طرف را بگيرى. ديگر بعضى از اين کاناداييهاى خنگ و تنبل که فرق بين ايران و عراق را هم نميدانستند، اين روزها ديگر در جريان آخرين تحولات و سخنرانى کيک زرد احمدىنژاد نيز هستند! از طرف ديگر بعضى از اين گىهاى ضد آمريکايى دارند اين روزها عشق مىکنند و تحولات هستهاى ايران را از نزديک دنبال مىنمايند. خوب که دقت کنى مىبينى ته دلشان هم قندى براى احمدىنژاد آب مىشود! مالهکشىهاى گاه و بيگاه ما هم که معمولاً غريزى و براى دفع متلک و اين چيزها انجام مىشود، ديگر کارساز نيست و جو عمومى (لااقل در شهرى که من زندگى مىکنم) در اين جهت است که ايران دارد بمب مىسازد و عدهاى هم البته معتقد هستند که واقعاً «حق مسلم» ماست و دم ماها گرم که داريم پوز آمريکاييهاى متکبر را مىزنيم!! خلاصه که در سطح جهانى سوژه شدهايم و همه جا بهمان گير مىدهند و مخالف و موافق حرف ما را دارند مىزنند. اگر شانس بياوريم و متلکى حوالهمان نشود يا برخورد بد و توهين آميزى نبينيم که بايد کلاهمان را بياندازيم بالا. اينجا که کانادا است حالا ببين در آمريکا چه خبر است!
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Tuesday, April 11, 2006
|
يک نکته پيرامون خبر خوش!
احمدىنژاد خبر خوش اصلى را در پيام نوروزى خود گفته بود که «ايرانيان همه اعضاى يک خانواده هستند». طنزنويسان به راحتى از کنار اين سوژه گذشتند و از دست رفت. احمدى نژاد آمد تا همه ما را با هم فاميل اعلام کند و اين خبرى خوش بود!
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
چنين گفت مانى
«مانى ب.» عزيز نويسنده وبلاگ ۴ديوارى در نامهاى به من چنين نوشته است:
« اشتباه است که خودتان را «بنده حقیر» مینامید. به دو دلیل: نه خودتان خودتان را بنده حقیر میدانید و نه خوانندههای وبلاگ شما. به نظر من يک «من» صمیمانه بهتر از هزار کیلو «بنده حقیر» ریاکارانه است. البته من شما را به ریاکاری متهم نمیکنم. دورباد. اما اتهام به پيروی از «سنت»ی که از محتوا خالی شده است، به شما چندان ناروا نیست.
روز بخیر مانى ب.»
درود بر مانى عزيز. يادآورى نکتهاى بجا است. از ايشان اجازه گرفتم که نامهشان را منتشر کنم.
اما توضيح من: ضمن اينکه حرف مانى عزيز را در کل قبول دارم اما گاهى اين قضيه را در خودمانى کردن زبان و ارتباط بهتر با مخاطب بايد ديد. البته مضرات خودش را هم دارد که فعلاً نمىخواهم به اين موضوع بپردازم، چون ممکن است سوتفاهم ايجاد شود.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Monday, April 10, 2006
|
توضيحى تکميلى در مورد نوشته سخن
ف.م.سخن عزيز به خاطر نوشتهاى در مورد نيکآهنگ عزيز تلويحاً به مطلب بنده ارجاع داده است، احتمالاً منظور ايشان نوشته ناقابل من بوده است:
«در مقابل کسانى مثل ناصر خالديان يا نيک آهنگ کوثر با پرداختن به هر دو جنبه سرگرمسازى (به مثابه برنامهسازى هنرى) و نيز ارائه پيام خود لابلاى موضوعات سرگرم کننده سال پربار و موفقى را پشت سر گذاشتند.» (*)
يا اينجا
«سال گذشته سال بسيار موفقى براى نيکآهنگ کوثر، ناصر خالديان و مهدى جامى بود. آنها نشان دادند که رسانه وبلاگ را خوب مىشناسند و مىتوانند خستهترين وبلاگنويسان را نيز براى مطالعه و خواندن مطلب خوب و در عين حال جذاب به وبلاگ خود بکشانند.» (*)
چيزى هم پريروز راجع به باربيکيو نوشته بودم. يادمان باشد حمله به وحيد پوراستاد بعد از مرگ مشکوک دو خبرنگار ورزشى صورت مىگيرد. کاش اين تحليل شوم درست نباشد.
با اجازه شما دوستان بنده امشب به خاطر اين سه شاهکارى که زدهام، يک پپسى خانواده براى خودم باز مىکنم!
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Sunday, April 09, 2006
|
يک وبلاگ و سيصد عامل براى دلخورى!
يک پوزش و عذرخواهى مجدد از دوست عزيز حامد قدوسى بابت اينکه با تعابير «مقام شامخ علمى»، «اقتصاددان مغرور» يا «آقاى اقتصادى» از ايشان ياد کردهام و باز مثل اينکه موجب رنجش اين دوست عزيز شدهام. هر چند که باور کنيد اينبار قصد بىادبى نداشتم و نمىدانم حامد عزيز را چطور بايد خطاب کنم. تلاش من بر اين بود که بگويم سو تفاهمات هميشه هستند و از پارساى کمسواد تا سروران محترم (که اميدوارم آنان به بنده ايميل شکايت آميز و تند نزنند که چرا بهشان بابت لقب «سروران محترم» توهين کردهام) همه گرفتار آن هستيم. آيا به نظر دوستان «آقاى اقتصادى» جز به معناى مثبت در مورد کسى که همين ديروز خشتک مبارک دکتر توکلى را به روى سرش کشيد، به کار رفته است؟ «آقاى اقتصادى» مثبتتر است يا «خرمگس» به معنى مثبت آن به زعم حامد عزيز، اصلاً اگر مشکل اين است من باز هم معذرت مىخواهم از اين دوست عزيز و تازگيها زودرنج. به هر حال حامد قدوسى عزيز اقتصاددان مغرورى نيست. ايشان «يک ليوان چاى داغ» را مىنويسد و فردى هوشمند و اقتصادخوانى ويننشين و نکتهسنج و شاگرد دکتر نيلى است. اميدوارم خداحافظى ايشان از وبلاگنويسى به خاطر اين چيزهاى پيش پا افتاده نبوده باشد و اميدوارم که ايشان به کار اصلى خود برگردد و هيچ بابت اين چيزها از آدمهاى مجازى چون بنده دلخور نشود.
بالاخره اگر کسى قبول کرد پارسا خرمگس است، خرمگس با آدمهاى مغرور کار دارد ديگر. خرمگس که با عمه خودش که کار ندارد. بالاخره مغرور اين وسط کيست؟ حال اگر باز حامد از بازتاب حرف خودش ناراحت شده است. چشم ما باز هم معذرت مىخواهيم. هم خرمگس و هم دماغ آن آدم مغرور هم خود بنده هستم آن هم با جان و دل اين القاب را از دوست عزيز حامد قدوسى به معناى مثبت آن قبول مىکنم .
من براى پنجمين بار از حامد عزيز از ته دل عذرخواهى مىکنم و يکى مىزنم توى گوش خودم. آخ!
پىنوشت: اىميل آخر حامد عزيز هم رسيد و به خواسته خودش آن را اينجا منتشر مىکنم. اميدوارم همه سوتفاهمات حل شده باشد:
پارسای عزیز سلام
نوشته شما در وبلاگتان را ندیده بودم. الان دیدم. من را شرمنده نکنید. نیازی به معذرت خواهی برای بار پنجم نیست همان طور که در بار اول نیز نیازی نبود. من صمیمانه می گویم که وجود دوستانی مثل شما در وبلاگستان قوت قلبی برای وبلاگ نوشتن است. این را شوخی نمی کنم. کاملا جدی می گویم. ضمن این که آقای اقتصاددان و بقیه تعابیر حداقل برای من ناراحت کننده نیست خصوصا که خودم شما را خرمگس خطاب کرده ام. تعطیلی موقت وبلاگ من دلایلی نسبتا فنی دارد که به زودی توضیح خواهم داد.
به هر حال بسیار سپاس از نوشته تان حامد
پ.ت: این ایمیل خصوصی نیست. فرض کنید به جای کامنت در وبلاگ شما نوشته ام و لذا ممنون می شوم ذیل نوشته تان منتشرش کنید.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
مهدى جامى سيبها را نشان مىدهد
آدم خواننده مطالب آقا مهدى و آقا اسد باشد و از اين مصاحبه به قولى «تاريخى» ياد نکند؟ خلاف صواب است و نقض آراى تعداد قابل توجهى ابوالبلاگر و اولىالالباب!
مواجهه تاريخى شرق و غرب ايران است اين. يک خراسانى در مقابل يک لر. هر دو هماکنون اروپانشين، يکى در کپنهاگ ديگرى در لندن و هر کدام آمده از مسيرى جدا و سرنوشتى رسيده به يک فصل مشترک. دو پير وبلاگستان. سرد و گرم روزگار چشيده و اينک اين ديدار تاريخى آنها است که در فراسوى زمان مرزهاى خيال و واقعيت را در مىنوردد و … (شد مثل اين تبليغ فيلمها، به جاى صداى حسين باغى با صداى بم تهامى بخوانيدش که بيشتر به اين فضا مىخورد)
اينجايش ديگر تقصير آشپزباشى است، نگوييد پارسا باز اذيت کرد. مقام محترم آشپزباشى پيشنهاد دادهاند که اسد آقاى مهربان را «لارى کينگ وبلاگستان» بناميم. بنده هم موافق هستم، فقط جسارتاً با يک تغيير کوچک و آن اينکه در تلفظ انگليسى نام ايشان را بايد چنين نوشت: «لرى کينگ وبلاگستان». البته اگر کسى هم لام را با ضمه بخواند، تقصير بنده چيست؟!
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Saturday, April 08, 2006
|
نقد در وبلاگستان مساوى است با مرگ
نيکآهنگ اين پسر خوب و شيطان ولى صادق گفته است او را نقد کنند. نيک آهنگ جان، تو را به دست بريده حضرت عباس بگذار ما نان و ماستمان را بخوريم. آخر تو که همه چيز خودت را صادقانه مىنويسى، چه احتياجى به نقد آدمهايى مثل من دارى؟ تو هم خودت خودت را نقد مىکنى و هم در مورد خودت همه آنچه که مىدانى و نمىدانى مىنويسى. براى همين هم هست که همه آدمها با عقايد مختلف عليرغم بعضى عقايد متعصبانهات دوستت دارند. بابا اصلاً کل اين قضيه وبلاگنويسى سوتفاهمزا است. در حوزه وبلاگدارى هر چه که بنويسى، طرف آن چيزى که دوست دارد مىخواند. دستم بشکند ديگر در اين حوزه چيزى بنويسم چه برسد بخواهم چيزى نقد کنم. شرمندهام رفيق عزيز ناديده که گاهى هم حالى به بنده مىدهى. من همينقدر که اين وبلاگ را بگردانم و خوراک براى خوانندگان بزرگوار مهربان که تعدادشان هم به عدد کم است فراهم کنم و موجب رنجش کسى نشوم هنر کردهام. به قول اين باباى هندى مو وزوزى: «مفيد باش و صدمه نزن!».
بيا حالا پارساى بىسواد کان کرمکى بود و به مقام شامخ علمى حامد قدوسى در وبلاگستان گير داده بود و سبقت غيرمجاز گرفته بود و بدون راهنماى راست پيچيده بود جلوى شخصيتش. حسين درخشان مرض داشت «چوناين» سربسر کورش عليانى بگذارد. خود تو يکدفعه به قول خودت رگ سيدىات گل کرد و آمپر چسباندى و دوربين مخفى را بردى داخل اتاق خواب مردم. اين را چه مىگويى؟ ايندو دوست «محمود فرجامى» و «رضا شکراللهى» (سيد آل وبلاگ) ديگر چرا به همديگر مىپرند؟ حالا يک چيزى نوشته محمود خان فرجامى (خان به خاطر سبيلش!) - که اتفاقاً بد و هجو آميز هم ننوشته بود و خواسته بود سربسر دوست و مهمانش داريوش ارض ملکوت که يک کم مثل بنده حقير چيزها را جدى مىگيرد و شوخىخورش ملس است بگذارد - سيد دقيق و داستان نويس ديگر چرا کاتيوشا مىزند به رفيق؟ طورى مىشود که مهدى جامى «موقعيت خندهناک» خود را رها مىکند و تلفن را بر مىدارد براى ميانجيگرى. خود مهدى سکانس «خيابان آرام» دو ماه پيش خودش با حضور تعداد قابل توجهى از بزرگان و چند وبلاگنويس مثل بنده حقير گردنشکسته (يا به قول آن اقتصاددان مغرور، خرمگس) را فراموش کرده مگر؟ من هيچ تحليلى ندارم جز اينکه احتمالاً زود هيجان زده مىشويم از روى دلسوزى مىخواهيم نکتهگيرى کنيم و يک نيمچه مانورى هم بدهيم و پا بدهد مىخواهيم احساس ايرانىبازيمان نيز هوايى بخورد، طرف مقابل هم که بيکار ننشسته، او هم کارش را بلد است. بلافاصله چنان جنگى در مىگيرد که بيا و ببين. همهمان را که امت هميشه در صحنه و به قول ناصر خالديان هميشه آنلاين هستيم، عرض مىکنم. شدت و ضعف دارد اما همه گرفتار هستيم. بزرگان عرصه مجازى به جاى خود، بنده آن پايينها براى مطرح کردن خودم، خود را نخود هر آشى مىکنم. دوستانى که وارد اين عرصه تعامل در وبلاگستان نمىشوند خوش به حالشان. بهترين کار آن است که سربسر همديگر نگذاريم و اصلاً به همديگر جوابيه ندهيم و جسارتاً يبسبازى در بياوريم. هر کس حرف خودش را بزند و کارى به بغل دستى نداشته باشد. در نوشتههايمان هم به عقايد ديگران نپريم و احترام بگذاريم. اصلاً چون ربوت براى ديوار مطلب بنويسيم. (آخر مگر روبوت هم مطلب مىنويسد؟!)
خلاصه نيکان جان، دور من يکى بنده حقير را قلم بگير. نقد کردن جگر شير مىخواهد و قلم سالم که ما مثل اينکه فعلاً هيچکدامش را نداريم. آدم ويژهاى نيستم در اين وبلاگستان. کار خودم را بکنم و گهگاه چيزهاى مزخرف بنويسم و خودم را سرگرم کنم، خيلى هنر کردهام. بقيه سروران و همه کسانى که تاج سر بنده هستند هم هر طور خود مىدانند عمل کنند و به بنده هم بابت اين مطلب نپرند.
بزرگان هم که سروران ما هستند و وبلاگستان هم هيچ عيب نقصى ندارد اگر هم داشته باشد کوپن مجازى بنده در آن حد نيست که به اين عزيزان نقدى بزنم. آدم اينکار هم نيستم. ضمن اينکه چنان سوتفاهم روى سوتفاهم گره زده مىشود که در آخر کار مىبينى چند نفر بىگناه هم اين وسط شربت شهادت نوشيدند! مرض داريم مگر؟
ايام و روزگارتان خوش.
پىنوشت: نشان به آن نشان که نوشته من پر است از «بنده حقير»، دوستى مانند آقاى اقتصادى ممکن است همه اينها را به حساب پپسى باز کردن من براى خودم بگذارد. شايد حق با او است. اما اگر به جاى «بنده حقير» بگذارم «من»، آيا وضع بدتر نمىشود؟ و وقتى آنها را پاک کنم نمىگويند توى پارسا اصلاً کى هستى خودت را با بزرگان وبلاگستان در يک رديف و مقام گذاشتهاى؟ اگر از خودم حرف نزم و تنها از بزرگان بنويسم آيا نمىگويند تو خودت فکر مىکنى که هستى که هى از اين و آن ايراد مىگيرى؟ آيا نمىگويند خودت از آنها بدترى؟ خلاصه من چه شکرى قهوهاى رنگ بايد بخورم و چطور بايد اين مطلب را مىنوشتم؟ غير از اينکه عاقلانهترين کار اين بود که اصلاً اين مطلب را هم نمىنوشتم؟ براى همين است که تعامل با وبلاگها و وارد بحث و نقد و داورى شدنها کار بسيار حساس و سوتفاهم برانگيزى است و معمولاً به دعوا و دلخورى منجر مىشود. سوتفاهمها و بدفهمىها را دست کم نگيريم.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
خودتى!
داستان چيست؟ از کى تا حالا «مقام عظماى ولايت»، «رهبر معظم انقلاب»، «ولىامر مسلمين» يا «امام المسلمين» شده است، «سيد على خامنهاى» ؟ به قول پيرمردهاى فاميل که همگى نسل اندر نسل بچه ناف شانزهليزه هستيم(!): «خير است انشاالله» اما مىترسم پشت همه اين پشتک بالانسها و آزمايشهاى پيچيده براى تعيين درجه خلوص و تصحيح ضريب ولايت پذيرى، آنها برنامه باربيکيو کردن دوسه نويسنده و روشنفکر را هم داشته باشند. آخر همه راهها به چزاندن چند نويسنده ختم مىشود و مردم هم صلواتى محمدىپسند ختم مىکنند و مىروند دکانشان را باز مىکنند. تا بوده همين بوده. يادتان باشد که گاهى «فرمان کندن» به معنى «تنبان کندن» هم هست!
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
جمله قصار معروف ولتر
جمله زيبايى بين نوشتههاى روشنفکران و وبلاگنويسان بعضى وقتها به چشم مىخورد که گمان مىرود ولتر فيلسوف و نويسنده فرانسوى آن را گفته است: «من با تو مخالف هستم اما حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانى حرفت را بزنى»
در ويکىپديا نوشته شده است که اين جمله از گزيدهها و جملات قصار ولتر نيست و در جايى و نوشتهاى آن را نياورده است. بلکه مرام و منش ولتر چنين بوده است. بعدها خانم اولين بيتريس هال (Evelyn Beatrice Hall) که بيوگرافى ولتر را مىنوشت، اين عبارت را در مورد منش ولتر نوشت و به تدريج به عنوان جمله قصار خود ولتر معروف شد. اصل جمله هم چنين است: "I do not agree with what you say, but will defend to the death your right to say it" «من با آنچه تو مىگويى موافق نيستم اما تا حد مرگ از حق تو براى بيان آن دفاع مىکنم.»
اين جملات زير مال خود ولتر هستند البته:
"Truth is a fruit that can only be picked when it is very ripe"
"If God did not exist, it would be necessary to invent him"
"A witty saying proves nothing"
"Common sense is not so common"
"Think for yourselves and let others enjoy the privilege to do so too" "Now now, dear man, this is not the time to be making enemies" (on his death bed when a priest asked him to renounce satan)
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Friday, April 07, 2006
|
غازها دارند عبور مىکنند
امروز روز زيبايى است. کمکم بوى بهار از نسيم خنک و آسمان آبى به مشام مىرسد. البته صبح با هواى بارانى ونکوورى برخاستيم. عجيب است که مىگويند در مهاجرت در هر شهر که فرود بيايى، هر چند سختىهاى زيادى خواهى کشيد اما آن شهر مثل زادگاهت مىشود و چه درست است اين حرف. اما البته زادگاه اصلى خود آدم زيباتر به نظر مىرسد. الان آسمان کاملاً باز شده و آفتاب پرتوان آلبرتا دارد همهجا را خشک مىکند. ديگر کمتر جايى اثرى از برف است. چمنهاى کنار خيابانها کمکم دارد سبز مىشود و اين نشان مىدهد که بهار ديررس ادمونتون دارد امسال زودتر مىآيد. ديروز يک اسکادران بزرگ(!) از غازهاى مهاجر را ديدم که به سمت شمال مىرفتند. اين نشانه خوبى است. چه راحت اين پرندگان کوچ مىکنند و چه خوب مقصدشان معلوم است. کاش ما آدمها هم از آنها الهام مىگرفتيم. سالهاى سخت بر من و همسرم گذشت تا فهميديم که تازه مهاجرت يعنى چه. کسانى که هيچوقت جدى به مهاجرت فکر نکردهاند و هنوز به صورت غيرفيزيکى در ايران هستند و نيز کسانى که قدم به اين راه نگذاشتهاند متوجه سختىهاى اينکار نمىشوند. بعضى از عصبها را بايد سوزاند و بعضى از دندانهاى طمع را هم بايد کشيد. آنوقت است که زندگى شيرين مىشود. شيرينىهاى مهاجرت در کل بيشتر است و آدم البته بايد حواسش باشد که غذاى بيمارستانى بخورد و زياد از خود بيخود نشود که بعداً همه نوع صورتحساب مىآيد دم در منزل!
کول باشيد !
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Wednesday, April 05, 2006
|
آب شدن يخها و ايجاد تنش
با گرم شدن زمين و آب شدن بيشتر يخهاى اقيانوس منجمد شمالى، به تدريج اهميت اين اقيانوس دارد بيشتر و بيشتر مىشود چرا که يک مسير ميانبر براى کشتيرانى بين کشورهاى اروپايى و شرق آسيا است. دولت جديد محافظهکار هارپر علىرغم ارتباط ارگانيک خوبى که با دولت بوش دارد، از همين بدو کار خود را درگير يک چالش سياسى با آمريکايىها کرده است. نکته ديگر اينکه زير اين اقيانوس ذخاير نفت فراوانى هم وجود دارد، به اين ترتيب کمکم تنش بين کانادا، آمريکا، روسيه و نيز دانمارک (به خاطر گرينلند) بالا خواهد گرفت.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Tuesday, April 04, 2006
|
بهانهاى براى دعوت به نقد خود
الف) لازم است از همه دوستان عزيزى که بنده نوازى کردند و نظرات خود را به بنده ايميل کردند، تشکر کنم. لطف و محبت داشتند اين دوستان عزيز. از پشتگرمىهاى عدهاى از اين جمع بزرگوار نيز سپاسگزار هستم.
ب) به نظرم آمد که بعضى از دوستان گمان مىکنند که تحمل و مداراى پارساى حقير کم شده است. چنين نيست و هرگز چنين مباد! احتياجى به پپسى باز کردن هم براى خود ندارم اما مجدداً تاکيد مىکنم که گاهى جدىگرفتنها در بحثها چنين مىنماياند که بنده خيلى خطى و حذفى دارم برخورد مىکنم يا اينکه برنامه اين است که هر بار به يکى گير بدهم و به خيال خودم پوزش را بزنم. هرگز چنين نيست. بنده مگر مريض هستم که براى پوززنى به اين و آن گير بدهم؟ بعضى از دوستان فکر کردهاند، بنده کشتىگير هستم و از پنجه در انداختن با وبلاگنويسان مشهور، افتخارى نصيبم مىشود. گمان نکنم چنين باشد. آدم منتقد گاهى فکر مىکند که انتقاد از نوشتهاى لازم است و مرتکب فعل شنيع و معصيت بىلذت نقد مىشود. خود نقد هم مصون از نقد نيست و گاهى اينکار به بحثى مىانجامد که در نهايت اگر در چارچوب سالمى پىگيرى شود، به نتايجى هم ممکن است برسد و عقايد صيقل بخورند و نظراتى هم بازنگرى و بازخوانى شوند. ليکن مشکل از آنجا پيدا مىشود که کسانى متاسفانه ظرفيت نقدپذيرى زيادى ندارند هر چند که شعارها و ادعاهاى زيادى هم مطرح کنند. خود من هم ممکن است آدم انتقاد پذيرى نباشم - که چنين البته فکر نمىکنم، نگاه بيندازيد که در مقابل خيلى از انتقادها کوتاه آمدهام و آنها را وارد دانستهام. گاهى هم بنده را ملقب به لقب ترسو کردهاند! شايد هم نقد ناپذير باشم، در اين مورد محبت کنيد و منت بگذاريد و نقدم کنيد - اما به هر حال منتقد اگر در جواب نقدش بىمسووليتى ، ناپاسخگوبودن و گاه تحقير و تخفيف از طرف مقابل ببيند، دفعه بعد ديگر نوشتهاى را نقد نمىکند و مىگذارد که بعضىها همچنان در تعصبات خود گرفتار باشند و دلشان خوش باشد که تعدادى برايشان هورا مىکشند. صحبت از فرد خاصى نيست، حرف از مشکلى کلى مىزنم که ممکن است خودم هم تاحدى گرفتار آن باشم. ج) گاهى بعضىها فکر مىکنند که ديگران به عنوان کسانى که تخصص لازم را ندارند، حق وارد شدن به حوزه کارشان را ندارند. دکترا را هنوز نگرفته روزى دو سه استاد و پيشکوت رشته خود را با خاک يکسان مىکنند، بعد از ديگران براى نقد، مدرک تخصصى مطالبه مىکنند! با يک مطلب وبلاگى در عرصه انديشه زلزله مىخواهند به پا کنند. بعد ديگران و منتقدان را به جدى گرفتن بيش از حد متهم و محکوم کرده مسخرهشان مىکنند. بعضىها نيامدن جواب را در وبلاگستان نشانه پيروزى نظريه خود مىبينند! (البته گاهى آدم کمسواد بيکارى مثل پارسا ممکن است پيدا شود که با سواد کم خود نيز حوصله اين بزرگان مجازى را سر ببرد و آنان را به راههاى ديگرى بکشاند.) خير! آنها خيلى اشتباه مىکنند که گمان دارند اگر چيزى گفتند و جوابى نيامد آن چيز درست است. اين سوتفاهم اساساً در وبلاگستان خيلى طرفدار دارد. نقد و جوابيه نيامدن در وبلاگشهر دليل بر حقانيت نيست، به هيچ وجه. پارسا هم نبايد به خود غره شود که چون جوابش ندادند يا براى مدتى اگر نظراتش را نقد نکردند دارد درست پيش مىرود. مساله اينجا است که پارسا مشکلات و گرفتارىهاى خود را مىداند يا سعى ميکند بداند. ديگران را هم دعوت مىکند که نقدى به خود بزنند و عملکرد و رفتار خود.
د) گفتنى زياد است و مجال گفتن نيست. من يک وبلاگنويس معمولى، يک مهندس کمسواد با نام مستعار هستم که حد و حدود خود را هم خوب مىدانم. اين را که آدم بدردبخورى بودهام يا نه، به قضاوت عموم مىگذارم. از اشتباه هم به هيچ وجه مصون نيستم و بارها از نقدهايى که به بنده شده است استقبال کردهام. در همين وبلاگستان هم دوست باانصاف حزباللهى دارم، هم رزمنده، هم اصلاحطلب، هم اولترا اصلاحطلب، هم چپى تند، هم جمهورىخواه، هم راست خردوزر، هم راست نئوکان تندوتيز، هم سلطنتطلب رضاشاهى و هم آدمهاى مستقل يا غيرسياسى با نظرات گوناگون، هم دوست فمينيست دارم هم دوست منتقد فمينيسم، باهمه اينها دوست وبلاگى هستم و البته در اکثر موارد نيز همديگر را نديدهايم. خودم هم ضمن احترام بهشان و عقايدشان نظرات خود را دارم و فارغ از همه دوستىها اگر انتقادى داشته باشم در جلا و خفا بهشان مىگويم و مىنويسم. زمانى حسين درخشان را بهتندى نقد مىکنم، زمانى اگر لازم بدانم از او حمايت مىکنم. البته نام و نانى هم از اينکارها نصيب بنده نشده است. (کسانى اگر باور ندارند خودشان محبت کنند اينکارها را امتحان بفرمايند.) نامم را هم عدهاى بسيار معدود از دوستان مىدانند. اگر صلاح بدانم خود روزى نامم را خواهم گفت. البته از چيزى هم هراس ندارم و هر وقت تشخيص بدهم نوشتههاى کسانى را که احساس مىکنم ظرفيت نقد دارند به مهر نقد مىکنم و صد چندان محتاج نقد هستم. براى دوستان کمتحمل هم آرزوى موفقيت دارم.
ه) همه دوستان را دعوت مىکنم که در يک برنامه عمومى و هماهنگ، نقدى به نوشتههاى خود بزنند. خيلى جدى بنشينيم و نوشتههاى خودمان را خودمان نقد کنيم. آيا کسى هست که اين دعوت را لبيک بگويد؟
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Monday, April 03, 2006
|
داستانهاى مجازى (۲)
براى مسافرانى عزيز که بار برداشتند.
نوشت ديگر نمىنويسم و رفت. ايندفعه از رضازاده هم مصممتر و کلهخرابتر بود. چند هفته بعد داشت از درد به خود مىپيچيد. يک شب پنهانى از کنار رودخانه آمد بالا و خودش را خواند. تاريک بود و عجله داشت. دلش براى خودش تنگ شد. پايين قلبش تيرى کشيد و وسوسهاى به جانش افتاد. کورمال کورمال چيزى نوشت، پاکش کرد. داد کشيد سر خودش. چيز ديگرى تندتند نوشت. دستش مىلرزيد، يک سيلى به خودش زد و کل وبلاگش را پاک کرد. از بالادستها و دامنه کوه صداى همهمهاى مبهم و دلهرهآور مىآمد. از خودش بيشتر از صداها مىترسيد. تمام سرازيرى را دويد. شب سردى بود.
چند ماه بعد جسد مجازى او را پايين دست رودخانه پيدا کردند. يک کامنتنويس او را شناسايى کرده بود. در تشييع جنازهاش سه چهار نفر از دوستان مجازى آمدند. هنگام خاکسپارى بحثى در گرفت و پنج بار دعوا و دلخورى پيش آمد.
چند وبلاگنويس خير به نوشتههاى قبرش لينک دادند. يکسال بعد کسى اسم او را بهياد نمىآورد.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Saturday, April 01, 2006
|
پاى زندگى شخصى را وسط نکشيم
اشاره: ظاهراً رايزنىها و تلاشهاى ديپلماتيک تعدادى از دوستان و فرستادن ايميلها (و از جمله بنده حقير به عنوان تربى که خود را قاطى ميوهجات کرده است) جهت متقاعد کردن نيکآهنگ کوثر عزيز براى قبول آتشبس(!) نتيجه داد و او مطالب و کاريکاتور خود را در مورد آن وبلاگنويس مشهور برداشت. بنده هم برهمين مبنا مجبور به اصلاح نوشته خود هستم، باشد که اگر روزى بين دو وبلاگنويس اختلاف نظر به جاهاى باريک کشيد، دوستان عزيز شهروند وبلاگستان به جاى انفعال يا احياناً تحقير دو طرف، پادرميانى و تلاش کنند که کار به خصومت بيشتر کشيده نشود. به هر حال اصل نوشته را با تغييراتى باقى مىگذارم که بماند. اين دغدغهها هميشه هستند.
ما براى حرف زدن و بحث کردن با يکديگر و به قول معروف تضارب آرا و گاه تضارب مشت و لگد همين الان با هم هزاران مشکل داريم. مىخواهيم چيزى بگوييم، چيز ديگرى نوشته مىشود و صدها چيز ديگر بين مخاطبين مختلف خوانده مىشود. مساله را به قول فرنگىها subjective مىکنيم. نقدى هم به سخنگو مىزنيم. با اين وضع مشکل مفاهمه هست و صدها معضل ديگر که قبلاً در اين رابطه مفصل توسط اهالى عزيز وبلاگستان بحث شده است. خلاصه بساطى که ملاحظه مىفرماييد و غير از کسانى که غبارى به دامن کبريايى آنها نمىنشيند و خودشان را وارد هيچ بحث و گفتگويى نمىکنند و بالطبع نمره آنها بيست است، بقيه ما گرفتار اين قضيه هستيم و البته داريم تمرين ميکنيم که کمتر اشتباه کنيم و بهتر با هم گفتگو کنيم.
حال در اين شرايط پيچيده، گاهى دوستانى روى لجولجبازى يا رقابت سراغ زندگى شخصى ديگران رفته خصوصاً روى دو موضوع پول و صکس مانور مىدهند. کنجکاوى مىکنند و افشاگرى آنچنانى که اينکه کى از کجا دارد در مىآورد، منبع مالى او چيست و کجا زندگى مىکند. يا اينکه با چه کسى يا چه کسانى رابطه دارد و چرا به شريک زندگى خود خيانت کرده است. اينکارها مذموم و اشتباه است. نه به خاطر اينکه غير اخلاقى است که اين هم هست - بنده هم البته معلم اخلاق نيستم و خود نيز آشکارا اشتباهاتى کردهام در اين چند روز - بلکه به اين خاطر که نه تنها اصل بحث و موضوع به حاشيه مىرود و حاشيهسازى جاى اصل را مىگيرد بلکه چنان وضعى مىشود که هرکس از راه مىرسد کارش مىشود تجسس در امور ديگران و آتو گرفتن و استفاده از آن براى کوبيدن ديگران. نکته ديگر اينکه اگر اين سوژهها به دست کسانى مثل سازندگان «نيمه پنهان» بيافتد، محملى براى کوبيدن و سرکوب روزنامهنگاران و نويسندگان ايجاد خواهد شد. بالطبع ترکشهاى اين کوبيدنها وبلاگنويسان را هم در برخواهد گرفت. پس يادمان باشد که زندگى شخصى آدمها به خودشان مربوط است.
حرف حق را بايد گفت و بايد خودمان هم البته به آن عمل کنيم. خود آدم هم حواسش نيست و از اين اشتباهات مىکند. پاى زندگى شخصى آدمها را پيش نکشيم. هرکس برنامهها و توقعاتى گوناگون از وبلاگنويسى دارد. يادمان باشد باب گفتگو را نبايد ببنديم در عين اينکه حواسمان باشد که اين فرآيند پيچيده را پيچيدهتر از اين نکنيم و سبب اضمحلال آن نشويم.
نياز به تمرين هست و مدتها بايد بگذرد تا کمکم بهبود اين وضعيت نشان داده شود.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
داستانهاى مجازى (۱)
در خيابان مىدويد، به قدرى عجله داشت که توى مترو پريد توى شکم يک خانم چاق مهربان، لپ سرخ و عينکى. مثل يک تشک خوشخواب نرم بود. سريع چند بار عذرخواهى کرد در مقابل لبخندى تحويل گرفت. ساعتش را نگاه کرد، عقربهها کند حرکت مىکردند. خوشحال شد که زمان را فتح کرده اما هر چه فکر کرد که کجا مىخواست برود يادش نمىآمد. قطار مىرفت و او هم داشت فکر مىکرد که کدام ايستگاه قرار بود پياده شود، مسافران کم شدند و او داشت فکر مىکرد که نکند آلزايمر گرفته. اما چند بار خودش را چک کرد. اسم دوستهايش يادش بود. اما هر چه فکر کرد يادش نيامد آخرين مطلبى که در وبلاگش پست کرد کدام بود؟ قطار ايستاد و احمدىنژاد باىباىکنان سوار شد. ته قطار يک عده سياهپوش شروع به سينه زدن کردند. همينطورى ايستگاه بعدى بىهدف پياده شد، يادش آمد که قرار بود مطلبى آماده کند که مثل بمب صدا کند. بعد توى دلش به يک وبلاگنويس کچل و خوششانس فحش داد. رفت کنار اسکله. کاپيتان نمو منتظرش بود که مدتى باهم بروند زير آب و در اعماق اقيانوس بحث هاى زبانشناسانه کنند. نوتبوکش را باز کرد، گيرى به دوست وبلاگنويس رقيبش داد و سوار شد. کاپيتان نمو بهش گفت کاش سمرقند کنار اقيانوس بود تا آنجا يک کله مىرفتند و سيزده را آنجا در مىکردند. بيست هزار فرسنگ زير دريا بحث کردند طوريکه ساعت خسته شد و ايستاد. او هم از لج ساعت وبلاگش را براى مدتى تعطيل کرد.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
آخرين خبر
بفرما. سناتور ژوزف بايدن با هواپيماى C-130 آمريکايى حامل کمکهاى امدادى براى زلزلهزدگان وارد تهران شد. گفته مىشود او حامل پيام مهمى از طرف رييس جمهور آمريکا براى مقامات ايران است. خوب به سلامت و مبارکى. به نظر مىرسد فرصت خوبى براى آب شدن يخ مذاکرات و شکستن تابوى ارتباط با آمريکا گشوده شده است. اصل خبر را اينجا پيدا کردم. البته هنوز خبرگزارىهاى ديگر اين خبر را تاييد نکردهاند.
حميدرضا آصفى احتمالاً اصل قضيه را تکذيب خواهد کرد. ميگيد نه؟ صبر کنيد تا بعد از سيزده.
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
|