<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Tuesday, November 29, 2005


سقوط دولت کانادا

اول. ماجراى خودمختارى استان فرانسوى زبان کبک در دهه نود را بايد به طور خلاصه توضيح داد. در اين رفراندوم جنجالى که توسط ژاک‌پاريزو (Jacques Parizeau) نخست وزير جدايى‌طلب استان کبک در روز تاريخى سى‌ام اکتبر سال ۱۹۹۵ انجام شد، عملاً با وقوع رويدادهاى زير به خودمختارى منجر نشد:

الف) تلاش‌هاى فوق‌العاده دولت مرکزى در جلب نظر بوميان (Natives) شمال استان
ب) راه اندازى يک کمپين گسترده تحت عنوان فدراليسم توسط دولت مرکزى و خصوصاً شاخه حزب ليبرال کبک
ج) تهديد نخست‌وزير وقت از حزب ليبرال ژان کرتين (Jean Chrétien) به قطع کامل روابط اقتصادى با کبک خودمختار (که منجر به تغيير نظر عده زيادى از طبقه متوسط شد)
د) برگزارى‌ راهپيمايى تاريخى مردم سراسر کانادا در شهر مونتريال سه روز پيش از برگزارى رفراندوم (به عنوان مثال يکى از دوستان ميگويد در آن روز اير‌کانادا قيمت بليط از ونکوور به مونتريال را به پنجاه دلار رسانده بود تا همه در اين راهپيمايى و اعلام حمايت از مردم مظلوم کبک شرکت کنند!)

به هر حال با اختلاف ميليمترى تنها پنجاه و چهار هزار راى (مقايسه کنيد با هشتاد و شش هزار راى باطله) از بين مجموع چهار ميليون و ششصد و هفتاد هزار راى، خودمختارى کبک راى نياورد.

دوم. از سال ۱۹۹۶ به دستور نخست وزير کرتين بودجه‌هاى دولتى و رسمى به سمت برنامه sponsorship program در راستاى حمايت و تقويت فدراليسم کانادا در استان کبک اختصاص داده شد. اين بودجه‌هاى دولتى قرار بود در جهت ارتقاى پيوندها و مراودات در کبک و کمک به فدراليست‌ها براى حفظ استان کبک و بهبود اوضاع و رفع تبعيض هزينه شود.

سوم. به تدريج معلوم شد که طرح هاى دولت چندان کارآمد نيستند و دستاورد چندانى از اين برنامه ها بدست نيامده است. RCMP (پليس فدرال کانادا) تحقيق و تفحص هاى جزيى را شروع کرد و به تدريج اتهامات و شايعات بالا گرفت. به دستور خود ژان کرتين در سال يک مميز به نام شيلا فريزر (Sheila Fraser ) براى بررسى و ارزيابى اين طرح به کار گذاشته شد. گزارش خانم فريزر قرار بود در پاييز سال ۲۰۰۳ منتشر شود که ژان کرتين متعاقب يک دعوا و رقابت درون حزبى، کناره‌گيرى و خود را از امور سياسى بازنشست کرد و به جاى او پل مارتين (Paul Martin) وزير دارايى کرتين از حزب ليبرال نخست‌وزير گرديد. گزارش خانم فريزر در فوريه ۲۰۰۴ منتشر شد و نشان داد که اوضاع خرابتر از اين حرفها است و آلفونسو گاليانو (Alfonso Gagliano) وزير امور عمومى و خدمات دولتى (اين آقا ايتاليايى الاصل است لاکردار!) که در زمان انتشار اين گزارش سفير کانادا در دانمارک شده بود، به عنوان متهم شماره يک مطرح گرديد. معلوم شد که حدود صد ميليون دلار از دويست و پنجاه ميليون دلار برنامه sponsorship خرج اتينا يا به عنوان رشوه و هديه کاملاً صرف امور شخصى شده است. عليرغم اينکه آن گزارش تا «دفتر نخست وزير» را هم زير سوال برده بود، مارتين بلافاصله اتهام آلوده بودن خودش را رد کرد و البته کرتين هم همينطور. گاليانو از سفارت هم برکنار شد. پاى مقامات پست کانادا و راه آهن VIA rail هم به ميان آمد.

چهارم. انتخابات در ژوئن ۲۰۰۴ برگزار شد و على رغم اينکه حزب ليبرال کميسيون قاضى گومرى (John Gomery) را براى تحقيق و تفحص بيشتر به کار گرفته بود، تنها موفق به کسب اکثريت ضعيف در پارلمان و مجبور به تشکيل کابينه اقليت و ائتلاف با حزب دست چپى‌تر NDP (نودموکرات‌ها) شد. کميسيون گمرى تحقيقات بيشترى به عمل آورد و خيلى‌ها را براى اداى شهادت فراخواند.

پنجم. به دنبال مشخص شدن ابعاد بيشترى از ماجراى sponsorship scandal (خصوصاً مورد Jean Brault که معلوم شد اين آقا سى ميليون دلار شخصاً بالا کشيده است. البته حرف هاى ضد و نقيض بعداً‌ بالا گرفت) احزاب محافظه کار و بلاک کبک در ماه مى امسال خواستار راى عدم اعتماد شدند که تنها با اختلاف يک راى ليبرال‌ها توانستند، در مصدر قدرت باقى بمانند. از آن تاريخ به بعد مارتين در بيم و اميد رفتن و ماندن بود.

ششم. گزارش رسمى قاضى گمرى در تاريخ اول نوامبر ۲۰۰۵ منتشر شد. کابينه از طرف احزاب مخالف کابينه فاسد و کلاهبردار لقب گرفت. پروپوزال بهداشت و درمان حزب NDP توسط حزب ليبرال رد شد و اين حزب هم از ائتلاف خارج شد و به هواداران طرح راى عدم اعتماد پيوست. نهايتاً‌ کابينه در راى گيرى ديروز ساقط شد.

انتخابات در بيست و سوم ژانويه انجام و گزارش نهايى قاضى جان گمرى در ماه فوريه منتشر خواهد شد.

باز در اين مورد خواهم نوشت.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, November 28, 2005


کريسمس کمپين جديد و داغ داغ رسيد!

آقا خبر، خبر! دولت پل مارتين يکساعت پيش بدنبال راى عدم اعتماد ۱۷۱ به ۱۳۳ سقوط کرد. پل مارتين فردا صبح نزد فرماندار کل خواهد رفت و رسماً از او خواهد خواست که مجلس را منحل کند. احتمال زياد روز انتخابات چهاردهم ژانويه خواهد بود.

وبلاگ‌نويسان عزيز فارسى‌زبان کانادا! اين انتخابات را مدنظر داشته باشيد. در اين مورد باز خواهم نوشت.

پى‌نوشت: جسارتاً براى من جهان‌سومى و خاورميانه‌اى‌چى، سقوط دولت کارى غيرقابل‌باور و هيجان‌انگيز است. يعنى چه؟ مگر مى شود امروز دولت باشد فردا کلاً‌ نباشد و آب هم از آب تکان نخورد؟ مگر مى‌شود از نردبان قدرت با افتخار پايين آمد؟‌ مگر مى‌شود در سوز سرماى منفى چهل و پنجاه ماه ژانويه انتخابات برگزار کرد؟ خيلى عجيب است که اين سيستم آنقدر محکم و بادوام است. نيست؟‌ دموکراسى حزبى - هر چقدر هم که ايده آل نباشد و هزار عيب و نقص داشته باشد - چه زيبا با قدرت کنار آمده است. به هر حال امروز عصر در اتاوا دولت هفتمين کشور صنعتى جهان سقوط کرد، آنهم در شرايطى که اوضاع اقتصادى در بهترين و باثبات‌ترين شرايط طى چند دهه گذشته بوده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, November 26, 2005


روزنوشته امروز

الف) قبل از هر چيز اجازه بدهيد که دوباره حرف خودم را اصلاح کنم، بعضى از اين دوستان (وبلاگ‌نويسان برگزيده) که آنها را مشارکتى- کارگزارانى ناميده‌ام، واقعاً نه عضو مشارکت هستند نه کارگزاران. تنها قصد اين بود که منظور خود را برسانم. اين دوستان روزنامه‌نگاران روزنامه‌هاى موسوم به طيف اصلاح طلب بوده‌اند. اين توضيح را به همراه پوزش از ما بپذيريد.

ب) استاد مرتضى مميز هم درگذشت. يادش گرامى. معمولاً دير يادمان مى‌افتد که مميز و امثال مميزها دارند مى‌روند و … اين قصه خيلى قديمى و نخ‌نما است اما به هر حال ما آنقدر که با مردگان مهربانيم با زندگان نيستيم.

ج) کتابخانه ارزشمند دانشکده حقوق و علوم سياسى، قربانى جهل و بوروکراسى و بى‌مسووليتى‌ها شد. کک، کسى را هم نگزيد و شرط مى‌بندم که تغيير رييس دانشگاه تهران هيچ ربطى به اين موضوع نداشته است. استفاده از سيم آلمانى سال ۱۳۱۳ براى تغذيه ده‌ها کامپيوتر و مصرف‌کننده و بعد نابودى هفتاد درصد از مراجع و کتابها و تحقيق هاى بى‌نظير و بسيار ارزشمند، واقعاً به اين قصور جز بلاهت چه مى‌توان گفت؟ مطمئن باشيد که همين الان ده ها کتابخانه در سراسر کشور مستعد و بلکه منتظر اين وقوع عين همين حادثه هستند. مسوولين مربوطه و مردم پرسشگر هم البته رفته‌اند گل بچينند. (منتظر هستند ببينند آخرش چه مى‌شود و اين آخوندها چرا نمى‌روند؟!) در ايران علاج واقعه ده سال بعد از وقوع بايد کرد. يادمان باشد که اين اتفاق در کشورى دارد مى‌افتد که دوماه ديگر گوسفند همانند‌سازى شده مى‌دهد بيرون، ماهواره زهره آماده پرتاب است، ننو تکنولوژى دارد مى‌زند، دانش هسته‌اى دارد. براى چنين رشد ناهمگون، سرطانى و بى‌هويتى بايد شديداً نگران بود.

د) بفرما! شاهد ديگرى هم از غيب رسيد. مسوولين مربوطه مخابرات داشته‌اند کابل برگردان مى‌کردند، لطف کرده‌اند و براى چند ساعت کابل اورژانس تهران را قطع کرده‌اند!‌ (اورژانسى‌ها هم لابد خوشحال که: آخيش کسى به ما زنگ نمى زند(!)، پس برويم يک چرتى بزنيم.) البته مسوولين اورژانس مى گويند که کسى به ما خبر نداده بوده است! جالب است نه؟‌ ظاهراً همانطور که يکبار نوشتم جان رايگان نيست، به کسى که مقدار بيشترى آدم بکشد، جايزه مى‌دهند! (‌آدم کشى در ايران مثل اين بازيهاى کامپيوترى است که هر چه بيشتر بکشى امتياز بيشترى بهت مى‌دهند، اين کجا به معنى رايگان بودن جان انسان است؟ جان انسان يک کرديت بالقوه براى رسيدن به مدارج بالاى ترقى است!) حالا اين وسط اگر کسى از مسوولين مربوط يک بازخواستى کرد نگران نباشيد، بعد از کلى پيگيرى و دوندگى و تحقيق و تفحص و ازکجا آورده‌اى و غير ذالک (‌که هرگز چنين پيگيريهايى اتفاق نخواهد افتاد) مسوولين مربوط نهايتاً‌ براى اينکه هواى سرشان هم عوض شود، جابجا مى‌گردند! يکى از مخابرات مى‌رود به مرکز تحقيقات نيرو، يکى از سازمان بهشت زهرا مى‌آيد به اورژانس تهران. مردم هم صلوات مى‌فرستند و غائله ختم به‌خير مى‌شود! به همين سادگى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, November 25, 2005


ادب نقد

الف) وقتى در وبلاگشهر نقدى بر نوشته کسى مى‌نويسيم، بايد (‌بايد اخلاقى - عرفى) به او خبر بدهيم که مطلع باشد. اين حرف اول الفباى نقد و گفتگو است. يا قلم و کى‌برد به دست نگيريم و نقد ننويسيم (و به زعم خودمان مچگيرى نکنيم) يا اين قاعده بازى را رعايت کنيم. اين اتفاق تاکنون چند بار براى بنده در اين وبلاگستان پيش آمده است. وبلاگ‌نويسانى دوست، آشنا و يا ناآشنا صريحاً به نوشته بنده ايراد گرفته‌اند و بعضى از آنها چنان به من تاخته‌اند که يادشان رفته خبرى هم به متهم بينوا بدهند، شايد او دفاعيه‌اى از خود داشته باشد! (‌متاسفانه بعضى‌ها خبر دادن را کسر شان خود مى‌دانند(!) اما متلک پرتاب کردن و نيش زدن جزئى لاينفک از هنرنمايى‌شان در بااصطلاح نقد است. آنها معتقدند که صاحب فکر اشتباه، ارزش و لياقت خبر کردن ندارد. حکم قطعى دادگاه عدل خود را سريع صادر مى‌کنند! گاهى هم «نقد» چنان خشن و هتاکانه است که آقاى منتقد هر چند زود مى رود و براى اين روپايى و روکولى زدن مارادوناوار خود چند تا پپسى باز مى‌کند، اما رويش نمى‌شود که ايميلى هم به نويسنده مطلب مورد نظر که روحش هم خبر ندارد بزند!) اجازه بدهيد نام نبرم که چه کسانى و در کدام موارد اين بلا را بر سر خود من آورده‌اند. (بر حسب مورد به بعضى از آنها جواب داده‌ام و براى بعضى ديگر آرزوى توفيق کرده‌ام با اينکه جوابيه‌اى داشته‌ام براى نقدشان.) بعضى ها البته گمان مى کنند که نويسنده مطلب حتماً خودبخود نقدشان را مى‌خواند و نيازى به خبر دادن نيست که البته چنين فکرى از ادب و انصاف به دور است. بگذريم. براى انبساط خاطر داستانى مرتبط با اين موضوع بگويم و اين پاراگراف را ببندم. چند روز پيش نوشته بنده در نقد سايت روز آنلاين در وبلاگ گروهى فانوس منتشر شده بود و آليوس و من دربدر به دنبال آدرس ايميل سردبيرى روز مى‌گشتيم که با مشقت بسيار آن را پيدا کرديم و رسماً بهشان خبر داديم که جسارتاً چيزى به نام نقد نوشته‌ايم! فکر مى‌کنيد شوخى مى‌کنم. اگر توانستيد در روز آنلاين ايميل سردبيرى را در کمتر از نيم ساعت پيدا کنيد، من خودم شخصاً به شما جايزه مى‌دهم! (اين البته مشکل سايت هاى ديگر هم هست. ديروز در جايى مصاحبه اخير سعيد حجاريان را (نه آنچه که به طور خلاصه در گويا نيوز آمده) خواندم. مطلبى در اين مورد نوشته بودم. بعد که بازگشتم که لينک بدهم حدود يکساعت گشتم و آخر مطلب حجاريان را پيدا نکردم و از خير انتشار مطلب خودم هم گذشتم!)

ب) نقد دقت و جديت مى خواهد. شوخى، خنده و مزاح به جاى خود، (بنده خود در خنده و شوخى و طنز به قول معروف هميشه پايه هستم) اما وقتى داريم نقد مى‌نويسيم لازم است به شدت دقيق و جدى باشيم و در عين رعايت اختصار اگر گاهى لازم باشد، به طور منسجم ولى بدون حاشيه پردازى مقصود خود را بيان کنيم. نقد در فضاى آميخته به شوخى‌هاى کلامى که حالت نوشتارى پيدا کنند و نيز مضحکه و لودگى سوتفاهمات را زياد مى‌کند و نقد را به کل زير سوال مى‌برد. پسرخاله شدن منتقد با کسى که نوشته‌اش دارد نقد مى‌شود، نيز مشکلى را حل نمى‌کند و بر سوتفاهمات مى‌افزايد. اين فرق مى کند با صميميت و حفظ احترام.

ج) نقد بايد توام با حفظ احترام متقابل باشد. به خودت احترام بگذار و به ديگرى نيز تا ديگران به تو احترام بگذارند. من متاسفانه ديده‌ام بعضى از استخوان خرد کرده‌هاى فلسفه را که وقتى مى‌خواهند نقد کنند متاسفانه لجن داخل جوى را بر مى‌دارند و پرتاب مى‌کنند به سمت طرف مقابل. (‌همين اخيراً هم چند نمونه ديده‌ام و ديده‌ايد.) به هر حال بامزه، نمکين و با‌احساس هستيم و بايد مزه خودمان را بريزيم. (گاهى به جاى مزه بايد کلمه زهر گذاشت.)

د) صدام در جنگ شهرها مى‌گفت: باشد آتش بس را قبول دارم اما آخرين موشک را من بايد بزنم. کسى که در نقد چون‌اين مى‌گويد و رسمش اين است که جوابيه را حتماً جواب بدهد، جنگى و صدامى فکر مى‌کند. با او وارد بحث نبايد شد. دوستى‌ها به جاى خود اما ادب بحث آدابى دارد. عرصه بحث و نقد تشک کشتى يا ميدان جنگ و حتى صفحه شطرنج هم نيست.

ه) فکر را بايد آنهم عادلانه نقد کرد نه صاحب فکر را. همه اشتباه مى‌کنيم و داريم همديگر را تصحيح مى‌کنيم. نه کسى از خواندن نقد سازنده و تذکر و نشان دادن خطاى فکر بايد دلخور شود و نه کسى بايد از يک اشتباه بهره بردارى کند که يک شخص را بکوبد و حکمى کلى در مورد او صادر کند يا کار را به کلى گويى بکشاند و يک انديشه جمعى را بکوبد. (ديده‌ايم دوستانى را که نوشته يکى را نقد مى‌کنند و بعد صداى خرد شدن استخوانهاى آن انديشه کلى را هم مى‌شنوند.) البته نقد واقعاً کار سخت و دقيقى است و صاحب اين قلم هم ادعا ندارد که خودش از خطا در اين وادى مبرا است. به هر حال امکان اشتباه هم هست. سعى کنيم اشتباهات را کمتر کنيم.

انتظار از وبلاگها حد‌اقلى است اما دردسرهايش حداکثرى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, November 24, 2005


معيار کيلويى بود!

هه… !
آقا کلنا اجمعين سرکار بوديم! معلوم شد، حدسى که مى‌زديم درست بود. يک ليست حسين درخشان داده بوده به مقامات دويچه‌وله و آنها هم نامردى نکرده‌اند و هشت تاى اول آن ليست را عيناً گرفته‌اند و به عنوان کانديداهايى که صلاحيتشان احراز شده است، اعلام کرده‌اند! به همين سادگى! واقعاً که …

من حالا آتش نسوزانم ديگر اصلاً به من چه. اما خجالت دارد واقعاً. بگذريم. شرط مى‌بندم عده اى از دوستان خردورز اصلاً به روى مبارک خودشان نخواهند آورد که چه اتفاقى افتاده است.

من از فرصت استفاده کرده، اعلام کنم که از فردا بخش خواندنى‌هاى روز با قوت و مستمراً به کار خود ادامه خواهد داد. ضمناً اهالى مملکت شيطان بزرگ اين آخر هفته روز شکرگزارى دارند. تقبل الله حاج آقا! اون بوقلمون رو وردار بيار.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, November 23, 2005


توضيحى بر مطلب «مسابقه وبلاگ برگزيده دويچه‌وله»

علاوه بر آنچه که به عنوان پى‌نوشت ذيل مطلب «مسابقه وبلاگ برگزيده دويچه‌وله» اضافه کرده‌ام با خواندن نظرات محسن مومنى عزيز، ضمن تشکر از ايشان و همينطور از مسعود برجيان عزيز، لازم ديدم که توضيحى مجدداً اضافه کنم:

بر خلاف آنچه که در مطلب بنده به نظر مى رسد که ظاهراً در جهت ارائه معيارهاى تعيين وبلاگ برتر و مصداق‌هاى آن بر‌آمده‌ام (يا چنين برداشتى صورت گرفته است)، بايد ياد آورى کنم که بنده معيارى قطعى معرفى نکردم و تنها به عنوان يک معيار نمونه ( که البته معيار شخصى خود بنده هم هست و مى تواند مشمول تيغ داورى قرار بگيرد که البته بحثى جدا است.) خواسته‌ام، ضعف داورى را نشان بدهم. خوشبختانه شاهد هم دارم. به اين جمله لطفاً توجه کنيد:‌ «‌اما سوال اين است که واقعاً اين وبلاگ‌‌هاى برگزيده محترم چه ويژگى‌هاى چشمگيرى دارند که مثلاً وبلاگ‌هاى وزين آدم‌هاى اهل انديشه که براى هر پستشان وقت مى‌گذارند و فسفر مى‌سوزانند و ايده‌اى نو دارند و طرحى مى ريزند و اتودى مى‌زنند و با دقت و وسواس کلمات را بالا و پايين مى‌کنند، ندارند؟» قيد خيلى خيلى مهم «مثلاً» اينجا نشان مى دهد که من تنها در بيان مثالى براى معيار بوده‌ام، و معيار دم‌دستى پارسا هر چند به قول دوست منتقد «خيلى خيلى اشتباه» باشد، تنها يک متر سنجش است و نويسنده خواسته است که مطلبش را بر مبناى آن ادامه دهد. من در يک استدلال دارم سوال مى‌کنم که بر چه اساسى وبلاگ‌نويس (الف) از وبلاگ‌نويس (ب) بالاتر مى‌نشيند؟ مخاطب سوال البته صاحبان عزيز وبلاگ هاى برگزيده نيستند. چه آنها نيز نيازى به اين جايزه‌ها ندارند و دارند کار خودشان را مى‌کنند و کار نيکو و مبارکى هم مى‌کنند و اجازه ما هم دست آنها است و منکر شايستگى هاى آنها نه در عرصه مجازى و نه در عرصه واقعى و کار روزنامه نگارى و خبرنگارى نيستيم. مخاطب اين سوال هيات داوران و دست اندرکاران دويچه‌وله هستند. وارد بحث فرعى «معيار» شدن چيزى را حل نمى کند. هر کس براى خود معيارى دارد. (مثلاً يکى عاشق مسعود کيميايى است يکى ميخواهد سر به تنش هم نباشد. اين ميانه هم يک طيف رنگارنگ از نظرات وجود دارد.) بحث اين است که معيار دويچه‌وله چه بوده است؟ مى‌خواهيم بپرسيم معيار آقايان داور (‌که هويت مجازيشان هم غير از يک مورد تاکنون ناشناخته مانده است) چه بوده است؟‌ آيا معيار، روزنامه‌نگار يا ژورناليست بودن يک وبلاگ‌نويس موفق بوده است (‌که در اين صورت بدون تسامح بايد پرسيد چرا وبلاگ قوى اميد معماريان در اين بين غايب است؟‌ چرا سيد آبادى جايزه نگيرد؟‌ سوال مى‌کنم. هيچ قصد و غرضى هم ندارم.) يا ژورناليستى نوشتن بوده است؟ (‌که در اين صورت سوال اين است که چرا وبلاگ‌نويس‌هاى اين عرصه غايب هستند؟) اگر معيار تعداد لينک است که ديگر چه احتياجى به جايزه دادن بود در حاليکه آمارها قبلاً درآمده بود؟ (‌و سوال اين است که خورشيد خانم، شيده پينکفلويديش و هاله سرزمين آفتاب و زيتون چرا در اين ليست نيستند؟ اگر ترتيب رعايت نشده يا دوستانى از اين جمع جا مانده اند به بزرگوارى خود ببخشند) آيا معيار اشتهار و تعداد خوانندگان است؟ در اينصورت ديگر حسين درخشان عزيز بايد جايزه را به خودش ميداد. آيا ترکيب خطى از معيارهاى بالا است؟ در اينصورت مى‌پرسم که پس چرا همه آنها روزنامه نگار مشارکتى-کارگزارانى از کار در آمده‌اند؟‌! (‌که همه هم - اگر اجازه بدهند - تاج سر بنده هستند) بالاخره معيار چيست؟‌ آيا دوستان منتقد حدسى مى‌توانند بزنند که معيار آقايان دويچه‌وله چه بوده است؟

اگر از ديد آقاى محسن مومنى «اصولا انتخاب‌ کردن در میان وبلاگ‌ها کاری ناپسند‌ است»، پس ديگر چگونه که يکى از معيارها و متر انتخاب کردن «خيلى خيلى اشتباه» باشد؟ به عبارت ديگر چگونه ميشود که يک معيار از معيارها و متر انتخاب کردن «خيلى خيلى اشتباه» باشد به خاطر اينکه به زعم ايشان «انتخاب کردن ناپسند است.» مثل اين است که بگوييم «وزن کردن نور ناپسند است اما معيار وزنى پوند انگليسى خيلى خيلى اشتباه است». يکجاى اين گزاره مى لنگد! نه؟ جداى از آن از استدلال محسن سر در نمى‌آورم که مى گويد چون «اين معيار کيفى است»، پس «خيلى خيلى اشتباه است.» وارد اين قسمت عجيب نمى‌شوم که «پيچيدگى‌های این عرصه که محل توجه فراوان تحلیل‌گران فلسفه است، آن‌قدر هست، که جرات قدم‌گذاشتن در آن را، از آدم نیک‌اندیش بگیرد.» از دوست عزيز، مى‌پرسم چطور شد؟ متر بنده را شما از دستم گرفته‌اى و پاره کرده اى حالا مى گويى عرصه پيچيده است و واردش نمى شوى؟‌! چون «معيارى است که در آن قدرت زبان و فکر در بوته‌ى محک قرار مى‌گيرند.»؟! مگر قرار بود چه چيز ديگر در بوته محک قرار بگيرند دوست عزيز؟! اگر فکر قرار نگيرد چه چيز قرار بگيرد؟ جمال، جلال، پولمند بودن باباى طرف؟!‌ از طرف ديگر چطور مى‌شود که «معيار کمى» برتر از «معيار کيفى» بنشيند؟ با کدام دليل؟ کدام کميت آنهم؟ دوست ما معيار کمى اش را از کجا آورده است؟‌ چه کسى اين جواز را به دوست منتقد ما داده است؟ غير از اين است که او هم تلويحاً دارد معيار خودش را بيان مى کند وقتى معيار کمى را (‌که آنهم محصول انديشه خودش است) بالاتر از معيار کيفى (‌که باز هم آن هم پرورده دستگاه فکرى خودش است) مى‌نشاند؟ حالا اين را بگذاريد در کنار اين مطلب که «اصولا انتخاب‌ کردن در میان وبلاگ‌ها کاری ناپسند‌ است». پس‌ معيار درست يا به قول دوست ما غير «ناپسند» بالاخره کدام است؟! درست و نادرست و خلط آن با «پسند» و «ناپسند» را فعلاً‌ بگذاريد کنار، «خيلى خيلى اشتباه بودن» يک معيار از کدام دستگاه منطقى آمده است؟ چطور مى شود که يک گزاره «خيلى خيلى اشتباه» باشد؟ اگر منطق مورد نظر خيلى مهندسى و شيک و شبيه منطق فازى است، در اين صورت مى پرسم، معيار «خيلى خيلى درست» يا دست کم «معيار درست» که طبيعتاً «ناپسند» هم نباشد چيست؟ نمى شود که همينطورى محض خاطر جمال دوست، يک معيارى «خيلى خيلى اشتباه» باشد و بقيه معيارها هم به تکافو ادله (‌که هيچ معلوم نيست اين ادله ناديده کجا هستند) رسيده باشند هيچ رجحانى بين آنها نباشد و مبهم و چارچنگولى بين زمين و آسمان مانده باشند. اين کدام منطق نقد است؟‌

نيز دوستان را به خواندن اين مطالب دعوت مى‌کنم:
يادداشت روز تولد وبلاگ هاى فارسى (‌لطفاً پاراگراف پايين ده وبلاگ برگزيده را بخوانيد)
يادداشت جشن تولد وبلاگ‌ها (پاراگراف کامل را که مد نظرم هست در اينجا مى‌آورم)

«در همين راستا بنده سال گذشته پيشنهادى داده بودم که به جهت حفظ تفرد در وبلاگستان يا وبلاگ‌شهر که ذاتاً مرکزى بى‌مرکز است، هر کس که مايل است نام ده وبلاگ برگزيده را از ديد خود و با توجه به حوزه علاقه خودش مشخص کند. به اين ترتيب هر کس يکسال فعاليت وبلاگستان را مرور مى‌کند و وبلاگ‌هاى برگزيده را از ديد خود انتخاب و از آنهايى که شايسته‌تر مى‌داند تجليل مى‌کند. نيز فرصت خوبى است که صرفنظر از همه دوستى‌ها و پيوندهاى عاطفى دوجانبه ميان وبلاگ‌نويسان يا وبلاگ‌داران، اينکار به گسترش نوعى فرهنگ نقد و ارزيابى هم بيانجامد.»

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, November 22, 2005


ياد آر …


فراموشتان نمى‌کنيم.



عکس از کليپ «يه شب مهتاب» کار کاميار هوبخت در وبلاگ ايهام

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, November 21, 2005


براى پاسارگاد

عباس معروفى عزيز فراخوانى ديگر زده است. به روى چشم. اگر با اين لينک کوروش کبير از غرق شدن نجات پيدا ميکند، ما با کمال ميل در خدمت هستيم.

لينک به مطلب عباس آقا معروفى در حضور خلوت انس
لينک به سايت پاسارگاد و حومه (چه بلبشوييه اينجا! شتر با بارش گم ميشه)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


مسابقه وبلاگ برگزيده دويچه‌وله

منتظر شدم تا مسابقه وبلاگ برگزيده دويچه وله تمام شود و سوتفاهمى براى هيچيک از دوستان ايجاد نشود. قبل از هرچيز به عزيزان و سروران پرستو دوکوهکى و آرش غفورى تبريک گفته و موفقيت هاى بيشترشان را خواهان هستم.

اين چند جمله اى که مى‌نويسم به عنوان دلخورى يک عضو کوچک از خانواده بزرگ وبلاگ‌نويس‌ها است. صاحب اين قلم هيچ ادعايى ندارد اما به عنوان يک وبلاگ‌نويس حق دارد در مورد مسابقه اى چنان پر طمطراق سوالاتى بکند و انتقاداتى داشته باشد. مى‌شد مثل خيلى از سروران عزيز، با کرامت گذشت و رفت. اما چه کنم که دقيقاً لازم ديدم و به قول آقايان احساس تکليف کردم که اين چند جمله را بنويسم هر چند که بعضى از دوستان و سروران نيز قبلاً اين انتقادات را مطرح کرده بودند. (از جمله خود پرستوى عزيز يا رضا شکراللهى خوابگرد)

قبل از هر چيز دويچه‌وله بايد مشخص کند که انتخابات دو مرحله‌اى بر چه روالى صورت گرفته و هيات داوران چه کسانى بودند که با پياده کردن سيستم «استصواب» به سراغ وبلاگ‌نويسان روزنامه نگار از طيف فکرى مشارکتى- کارگزارانى رفته‌اند و بقيه را کلهم اجمعين از دم تيغ گذرانده‌اند و حتى بنا را بر «استصحاب» هم نگذاشته‌اند. تا اينجاى کار معلوم شده است که حسين درخشان عزيز در تيم داورى بوده‌ است.

اما سوال اين است که واقعاً اين وبلاگ‌‌هاى برگزيده محترم چه ويژگى‌هاى چشمگيرى دارند که مثلاً وبلاگ‌هاى وزين آدم‌هاى اهل انديشه که براى هر پستشان وقت مى‌گذارند و فسفر مى‌سوزانند و ايده‌اى نو دارند و طرحى مى ريزند و اتودى مى‌زنند و با دقت و وسواس کلمات را بالا و پايين مى‌کنند، ندارند؟ مجبور هستم نام ببرم: سيبستان مهدى جامى، خوابگرد شکراللهى، ف.م.سخن، شبح، مجيد زهرى، زوال، ملکوت داريوش، حسن درويش پور، حضور خلوت انس عباس معروفى، نقطه‌ته‌خط ناصر خالديان، چاى داغ حامد قدوسى، زنانه‌هاى مهشيد، فرنگوپوليس و در کنار اينها صدها وبلاگ ادبى، شعر و داستان پردازى و ترجمه و نقد و گپ فرهنگى و قس على هذا … (چند مثالى که جسارت کردم و نام عزيزان را آوردم به قول معروف از همه گروه‌ها و جناح‌ها و حاوى سليقه‌ها و مشارب فکرى مختلف و تنها ذکر تعدادى براى نمونه بود. با بعضى از اين دوستان اصلاً بنده پسرخاله که نيستم هيچ، ارتباطمان در حد کاردار هم نيست.) حتى در بين سياسى نويسهاى همسو با مشارکت آيا مسعود برجيان و يا حتى از اولترا اصلاح‌طلب‌ها نيک آهنگ را مى‌توان ناديده گرفت؟‌ فانوس چه؟ آيا واقعاً فانوسى که هفت هشت نفر تويش يک لک و لوکى مى‌کنند و قديمى‌ترين و بااستمرارترين وبلاگ گروهى وبلاگستان است ديده نشد؟ قصه را کوتاه کنم. منکر شايستگى‌هاى دوستان برگزيده نيستم اما معتقدم که شايسته‌تر‌ها همه رد صلاحيت شده‌اند. .

سوال اين است که با اين انتخاب‌ها چه وبلاگ‌هايى را داريم به عنوان نماينده وبلاگ‌‌داران و وبلاگ‌نويسان معرفى مى‌کنيم؟ واقعاً آيا وبلاگها همه از نوع سياسى آنهم اصلاح‌طلب درون نظامى و روزنامه‌نگار هستند؟ اين نمونه‌اى از همان دخالت‌هاى ناورايى است که معتقديم از بيرون در وبلاگستان مى‌کنند. بنده البته وکيل وبلاگشهر نيستم، بخيل هم نيستم البته و اميدوارم هميشه به دوستان روزنامه‌نگار جايزه بدهند. ما هم يک گوشه نوشته خودمان را مى‌نويسيم و کارى به اين دخالت‌هاى اروپايى‌ مسلکى نداريم. اما اين راه و رسمش نيست. البته سکوت و بى‌اعتنايى خيلى از دوستان نسبت به اين مسابقه خود يک واکنش و اعلام نظر منفى بوده است.

پى‌نوشت:
الف) همانطور که نوشته شد، قصد مقايسه وبلاگ‌ها با هم نبوده و نيست، بلکه قصد اين بود که پرسيده شود معيار سنجش وبلاگ برتر چيست؟ سوال اين‌ بود که چگونه از اين پروسه پيچيده نام روزنامه‌نگاران جوان عزيزمان که اتفاقاً شخصاً اگر اجازه بفرمايند و وصله ناجور نباشيم، احترام زيادى برايشان قائل هستم، بيرون آمده است؟ مخاطب سوال دويچه‌وله است البته.

ب) ديدم که مسعود برجيان عزيز از نوشته بنده گلايه‌مند شده است. من تنها خواستم چند مثال زده باشم چه جاى اين توضيح هست که وبلاگ مسعود به شهادت اين نوشته قبلاً جز ده وبلاگى که برگزيده‌ام آمده است و نيازى به توضيح بيشتر نمى‌بينم. (مثلاً در ليست قبلى بنده آقاى خلجى بود که در اينجا هم نيست، تعمدى در اينکار نبوده و سعى کردم تيپ هاى مختلفى از وبلاگ نويسان را مثال بزنم. مثلاً تريبون فمينيستى به نظر من در اين ليست گلچين شده فراموش شده است! يا فانوس هم بايد معترض شود که «به بيرون پرتاب شده است») اما در مورد ادعاى بنده مبنى بر «همسويى ايشان با جبهه مشارکت» ظاهراً اشتباه از من است و عذرخواهى مى‌کنم. چون به هر حال ايشان تنها گهگاه حضورى فيزيکى در دفتر جبهه مشارکت اصفهان دارند ولى ظاهراً عضو اين حزب نيستند. همسويى را من از موضع انتخاباتى دوست عزيزمان برداشت کرده‌ام و بنا به قول خود ايشان برداشتى شتابزده و عجولانه بوده است.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


نقدى بر کار «روز آنلاين» در فانوس نوشته‌ام. .

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, November 20, 2005


چرخه سوخت!

در ايران کتابخانه قديمترين دانشگاه و آنهم دانشکده حقوق و علوم سياسى به احمقانه ترين وضع ممکن سوخت و هفتاد درصد کتابهاى مرجع از بين رفت. دود شد. نابود شد. صدايى هم از جايى برنخاست. چرا چنين شده‌ايم؟

پى نوشت: فداى سرت «چرخه سوخت» و اون «سگ آستان رضوى» رو بچسب، کتاب مى‌خواهى چه کنى؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, November 19, 2005


مشکل کوچک هسته‌اى


در اين شرايط که صداى زوزه موجوداتى لطيف به نام […] در شب سرد زمستانى و سوت و کور، تا اينجا هم رسيده است و ما هم خبردار شديم که اوضاع از چه قرار است و در صحنه نبودن دوستان از کجا است، در اين شرايط با توجه به حساسيت‌هاى اخير اما بد نديدم که چند کلمه هم بنده راجع به سو‌تفاهم هسته‌اى (و نه پرونده هسته‌اى) ايران بنويسم. به قول معروف کدو تنبل هم خودش را قاطى ميوه‌جات کرده است. البته خوشبختانه آقاى خامنه‌اى در نماز جمعه ماه رمضان فرمودند که هيچ نگران نباشيد که مسوولان مشکل را با عقلانيت و تدبير حل مى‌کنند. ما هم خوشحال شديم که وکالت بلاعزلى که به دستور الهى به مسوولان عزيز و واليان امور داده‌ايم خيال ما را از همه جهت راحت کرده و اصلاً نيازى به داشتن هيچگونه دغدغه خاطر نيست. بگذريم.

پس اين نوشته را اگر از مامورين امنيتى نظام الهى کسانى مى خوانند آن را حمل بر افاضات وبلاگى يک وبلاگ‌نويس خودشيفته نمايند که معمولاً در هر سوراخى دستى رد مى‌کند، حالا نتيجه چه بشود، والله اعلم. البته تمام سعى خود را خواهد کرد که در اين چند جمله ذيل خداى ناکرده به امنيت ملى کشور خدشه‌اى وارد نشود. مى‌بينيد که مجبوريم خيلى خودمان را تحويل بگيريم و از «حاج منوچ» و مترجمش و نيز «حميد چاخان» هم ديپلماتيک تر و دقيقتر صحبت کنيم. اتفاق است ديگر. يک تير غيبى، دشنه‌اى، لنگه کفشى، حکم بازداشتى چيزى ناغافل و البته اشتباهى و کاملاً غيرعمد مى‌آيد مى‌خورد به پس‌کله‌مان. بعد ميبينيم که به خاطر مطلبى پيزورى که اصلاً معلوم نيست چند نفر آن را خوانده اند (و به احتمال قريب به يقين از صد نفر بيشتر نيست)، سيد اولاد پيغمبر از شاهرود دوباره مجبور است يک بسته کلينکس تمام کند. آقا يک چند تا کلينکس بياريد بگذاريد اينجا مردم کار دارند و ولى‌نعمت ما هستند!

[خودسانسورى در آخرين لحظه انتشار به احترام دوستان ايران‌نشينى که ساکت شده‌اند]
[…]
[…]
[…]

ديدم خوشبختانه با وجود آقاى دکتر على لاريجانى مدير فنى و نيز جواد وعيدى ديپلمات خوشتيپ، خوش‌بيان، جوان و تازه نفس و دونده نظام و اين تيم قوى امکان ندارد که ما ببازيم. رفتن ما به جام جهانى و باشگاه دارندگان تکنولوژى هسته‌اى مستقل و صلح آميز حتمى است. اصلاً نگران نباشيد. همانطور که موقع بازى برگشت ايران - استراليا هيچ نگران نبوديد. آب نبات بدهم خدمتتون؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, November 16, 2005


به بهانه رفت و آمدها

ديروز متنى نوشته بودم در مورد دوستان فراموش شده و کسانى که درگذشتگان دنياى مجازى هستند. (‌امروز ديدم خوشبختانه يکى از دوستان که مى‌خواستم يادى ازش بکنم، برگشته است.) براى من که چهار بار خداحافظى کرده‌ام و هر بار با بازنگرى و رويه‌اى نو بازگشته‌ام، حس و حال دوستانى که استعفانامه مى‌نويسند و مى‌روند کاملاً قابل درک است. بگذاريد حس خود را از آخرين بارى که شروع کرده‌ام تاکنون برايتان بيان کنم:

الف) هيچ اميدى به هيچ نوع اثربخشى روى جامعه داخل ايران ندارم.

ب) چندان اميدى به بهبود اوضاع در کوتاه مدت (‌ده سال آينده)‌ در ايران ندارم. البته مشکلات سياسى ايران درصد کمى از مشکلات اين جامعه را نشان مى‌دهند.

ج) براى خودم چيزى را که خواندنى باشد (‌و نه خاطرات شخصى صرف، ضمن احترام به شخصى‌نويس‌هاى وبلاگشهر) در وبلاگ مى‌نويسم و اين کار را نوعى هم‌انديشى و تبادل اطلاعات و گپ دوستانه مى‌دانم. هر کس به اندازه خودش هست و مقامى دارد. بعضى از دوستان کم‌پيدا و گوشه‌گير همينجا هستند که واقعاً علاقمند هستند به اين کار ضمن اينکه در حرفه خود هم سر آمدند: پروژه‌هاى ميليون دلارى زير دستشان است و يا استاد دانشگاه يا صاحب دکترا و مدير کل، پزشک، ناخداى کشتى هاى غول پيکر، نويسنده دود چراغ خورده، شاعرو کلاً آدم‌هاى اهل علم و دانش هستند. با اين وجود قاعده بازى مجازى را رعايت مى‌کنند. احترام همديگر را نگه مى‌دارند و همه را به يک اندازه تحويل مى گيرند. حرف را به خود حرف مى‌سنجند نه به سخنگو. دنبال قدرت، اشتهار و پول نيستند. هندوانه زير بغل هم نمى‌دهند و پپسى براى هم باز نمى‌کنند. بحثى مى‌کنند و چيزى مى‌خوانند و چيزى مينويسند اما هنوز هم همان آدم متين و سربزير هستند و هدفشان چيز ديگرى است. آمده اند ياد بگيرند و گپى بزنند و بروند. گاهى هم چيزهايى مى‌نويسند. ادعايى هم ندارند.

معتقدم با وبلاگ‌نويسى نميتوان وزير و وکيل شد، نمى‌توان پول درآورد و راى جمع کرد و عضو شوراى شهر شد. با وبلاگ نمى‌شود سردبير شد و نمى‌شود هنرمند يا حتى روشنفکر شد و حتى نمى‌شود نويسنده شد. (‌نويسندگى تحمل، پختگى و پرکارى مى‌خواهد که با وبلاگ نويسى بدست نمى آيد) با وبلاگ نمى‌شود «جانم بسيج» کشيد و کانديداى مورد نظر را بر کرسى نشاند. همه اين راه ها آزموده‌ شده‌اند. به همه اينها اضافه کنم با وبلاگ نمى‌شود جاه‌طلبى را ارضا کرد. (‌حتى جاه طلبى ممدوح نه مذموم)‌ سلبريتى هم نمى‌شود شد. با وبلاگ نمى‌شود آرزوهاى دور و دراز را برآورده کرد. شايد کسانى با اين نظرات مخالف باشد. به هر حال اين نظرى است ديگر.

به هر حال انتظارات من از وبلاگ حداقلى است. ديگر معتقدم که با وبلاگ تنها مى‌شود دوست مجازى کم توقع و پرفايده پيدا کرد و گپى زد و رضايت خاطر پيدا کرد. همين! (‌دوست داشتن و دوست داشته شدن ولو اگر مجازى هم باشد يک ارزش و مايه تشفى خاطر است) روشنفکر بازى هم اگر بخواهيم در بياوريم بايد بگوييم راه‌حل «معماى تجدد» اين است که با هم مدارا کنيم و تمرين کنيم وقتى که طرف مقابل عقيده اى دارد، لزومى ندارد که عقيده اش را ابطال کنيم (‌اصلاً لزومى ندارد که به او جواب بدهيم، حتى اگر معتقد باشيم که حق با او نيست.) بماند که خيلى از اوقات حق با کسى نيست!

براى کسى چون من که از دوستان دنياى واقعى معمولاً جز صميميت و حفظ خود اصول دوستى، هيچ توقعى ديگر ندارد و معمولاً چيزى از کسى نمى خواهد، زندگى در دنياى مجازى يک ضرورت برايم شده است. دوستى‌هاى دنياى مجازى اگر بى‌چشمداشت و بى‌دريغ بمانند دوستى‌هاى سالمى هستند. در عين اينکه گاهى آدم جدى مى شود و بحث هاى جدى راه مى اندازد اين اختلاف نظر ها را چندان جدى نمى بينم و به دوستى‌ها بيش از اين بها مى‌دهم. ديگر کمتر لى‌لى به لالاى هر دو دنياى مجازى و واقعى مى‌گذارم و نکات منفى هر کدام را سعى مى کنم با نکات مثبت ديگرى جبران کنم. همين باعث مى‌شود که مثبت ها را ببينم. تنهايى نسبى در کانادا را با دوست‌هاى دور افتاده دنياى مجازى تاخت زده‌ام و شلوغى وبلاگ‌ها را با آرامش زندگى نسبى در اينجا. هر چيزى هم در جاى خودش نيکو است. البته دنياى واقعى در حال تغيير است و همين موجب تغيير انتظارات ما از دنياى مجازى مى‌شود. همه ما دوست داريم که ديده شويم. بعضى‌ها خوش اشتها هستند و دوست دارند با هر ترفندى هم که شده چند هزار نفر ببينندشان، بعضى ها هم دوست دارند که چند نفرى به اندازه انگشتان دست ببينندشان يا دست کم به يادشان‌ آنها باشند. همين کافى است. گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را.

من به همين دلخوشم و هستم و حالا حالا هم خواهم بود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, November 14, 2005


محمود احمدى‌نژاد
مرد علمى سال ۲۰۰۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

احمدى نژاد نشان داد که تنها در قبال شهروندان راى دهنده به خودش مسوول است (‌اولين نوبل در فلسفه سياسى. روسو و لاک و ميل بايد بروند دمبل بزنند)

احمدى نژاد نشان داد که مى شود با سرمايه گذارى کشورهاى خارجى بمب اتمى ساخت (‌نوبل صلح)

احمدى نژاد نشان داد بايد براى ساختن جامعه متدين بودجه استعدادهاى درخشان را خرج کودکان استثنايى کرد. (‌نوبل شعر و ادبيات)

فيزيکدانان در ابتداى قرن گذشته خودشان را جر داده بودند که نشان دهند که نور هم يک موج الکترومغناطيس است، احمدى نژاد نشان داد که نور اصلاً خودش ميدان مغناطيسى ايجاد مى‌کند و همه را در مجمع عمومى به سوى خودش جذب مى‌کند. (نوبل فيزيک)

انشتين در نسبيت عام مى‌گفت نور وزن دارد. اما احمدى نژاد در تئورى‌هاى خود دارد ثابت مى کند که نور بو هم دارد. ضايع‌تر اينه که چند وقت ديگه توى يک کنفرانسى مثلاً در وين نور صدادار هم بشه!

قبلاً در واکنش شيميايى احتراق ثابت شده بود که رويتان گلاب بعضى بو‌ها نور دارند. اما احمدى نژاد با سخنرانى معرکه خود در مجمع عمومى نشان داد که عکس قضيه هم برقرار است و اگر مدتى بيشتر بهش فرصت مى دادند ثابت مى کرد که نور مسموميت و حتى بيمارى عفونى هم ايجاد مى‌کند. (‌نوبل پزشکى)

احمدى نژاد مى‌خواهد نشان بدهد که با اعدام دو سه کارشناس اقتصادى، مى توان وضع بازار بورس را سروسامان داد. (نوبل در اقتصاد)

احمدى نژاد باز همينطور مى خواست چيزهاى ديگرى هم نشان بدهد که جوادى آملى که معمولاً هر سى سال يکبار از جايش تکان مى‌خورد، ناجور واکنش نشان داد و گفت نه ديگر نشان نده جان من!
___________________

معما ۱: اگه گفتيد فرق احمدى‌نژاد با يک «فرشته» معمولى چيه؟‌
جواب: فرقش اينه که احمدى‌نژاد هاله بالاى سرش قهوه‌اى رنگه.

معما ۲: اگه گفتيد شباهت بين نور و احمدى‌نژاد چيه؟
جواب: هردويشان گاهى خاصيت ذره‌اى از خود نشان مى‌دهند گاهى خاصيت موجى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, November 13, 2005


برق رفته است

مرده‌شور اين بلاگ‌رولينگ را ببرند. آدم ياد خاموشى و قطع برق مى‌افتد. بايد کورمال کورمال با چراغ قوه سرک بکشيم به وبلاگ‌ها. ببينيم کدام‌يک از وبلاگ‌ها به‌روز شده‌اند. ماشاالله همه ليست هاى دوستان هم که پر پيمانه است اما از سرکشى به ده تا وبلاگ يک مطلب جديد پيدا نمى کند آدم. نکند اين خراب‌شدنهاى پى‌درپى بلاگ‌رولينگ کار سربازان گمنام آى‌تى جمهورى اسلامى باشد؟ کرمى ويروسى؟ هک کردنى چيزى؟

واقعاً بدون اين سايت احمقانه بلاگ‌رولينگ همه‌مان ول‌معطليم. نه از دريدا مى شود نوشت نه از سارتر نه از مهستى و حميرا، نه از مخملباف و سميرا. سالها پيش وقتى سر شب خاموشى مى‌شد مى رفتيم زودتر مى‌خوابيديم، چون مى‌دانستيم که حالا حالا برق نمى آيد. البته اگر بمباران بود که اوائل جنگ مى گفتند سيگار هم نکشيد. مردم داد مى کشيدند: «ضد انقلاب خاموش کن» ! (‌ايده مال جنگ جهانى دوم بود. بعد در تصورات نيروهاى انقلابى تکنولوژى اينگونه پيشرفت کرده بود که هواپيماهاى صدام با دوربين نور قرمز آتش سيگار را هم ديتکت مى‌کنند و حدود و ثغور شهر مشخص مى شود!!)

به هر رو ما رفتيم بخوابيم. شب خوش!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


«زندگى بهتر از اين نميشه» (۱)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس


تذکر: زياد سخت نگيريد. کسى اينروزها زياد طنز نمى‌نويسد گفتيم يک چيزکى بنويسيم.

اپيزود اول: خواستگارى

پدر دختر: «آقازاده چکاره هستند؟»
دايى خواستگار:‌ «ايشون وبلاگ دارند.»
پدر دختر [رو به خواستگار]: « عجب! پس با کامپيوتر کار مى‌کنيد. وضع کار چطوره اين روزها؟»
خواستگار: « راستى‌اتش زياد خوب نيست. بعد از آمدن «احمدى نژاد» بازار تيريپ توهم شده. شايد يک فتوبلاگ هم بزنيم بينيم خدا چى ميخواد.»
پدر دختر: «عجب. آره اتفاقاً «باجناق» من هم آتليه دارد، بد نيست.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اپيزود دوم: بخش نظرخواهى آقاى داماد

[ توضيح: در اين اپيزود وصلت سر گرفته است. هرچند Technically قبلاً سر گرفته بوده.]

رهگذر [ساعت دو و بيست و دو دقيقه بامداد سه‌شنبه اول نوامبر]: «وبلاگ خوبى دارى. به من هم سر بزن»
داماد [ساعت دو و بيست و سه دقيقه بامداد سه‌شنبه اول نوامبر]: «کجاشو ديدى، چند تا ديگه هم دارم، تو هم به اونها سربزن»

رهگذر ديگر از آن تاريخ هيچگاه نيامد که جوابش را بگيرد و رفت به جاهاى ديگرى سر بزند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اپيزود سوم: سرازيرى قبر

نک…ر [بيچاره فرشته الهى!*]: «نام تو کيست؟»
مرده مشهور: «کدام اسمم؟ اسم حقيقى يا مجازى؟»
منکر: « پسرم. اسم حقيقى را هم نگفتى نگفتى. اين سوال فرماليته است اما مجازى هر چى دارى بگو»
مرده: « ولى اين توى سوالات «انديشه‌سازان کوى پول و راهيان قله سعادت» نبود.»
[مرده نمى‌داند که ن…ير و منکر قبلى را به جرم فروش سوالات شب اول قبر گرفته‌اند و ايندو مامور جديد از دادستانى عرش آمده‌اند.]
نک…ر: « زود باش کار داريم. ده هزار جا ديگه بايد بريم. اگه مثل آدم رانندگى کرده بودى الان سرو کارت به ما نمى افتاد»
مرده: « آخه يکى از بچه‌ها در وبلاگش نوشته بود که چرا بايد کمربند ببنديم؟»
منکر[بازجو خوبه]: « ببين پسرم حرف مى‌زنى يا بدم ن…ر حسابت را برسد؟»
مرده [بدون معطلى]:« گل سرخ و سفيد ارغوانى، من و پائولو کوئيلو رو کجا مى‌‌بريد؟ فوکو را من بزرگش کرده‌ام»
منکر: «ببخشيد؟! اين‌ها چيه اونوقت؟ [منکر هم برنامه هاى کيلويى مهران مديرى زياد ديده] »
مرده: « اسم هاى مجازيمه ديگه»

* از ترس جمهورى اسلامى و سانسورچيانش «منکر» و «نک…ر» مامورين امنيتى الهى مثل بيد ميلرزند!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, November 12, 2005


مقدمات براى آمدن مايلى کهن

قابل توجه دوستداران و کشته مرده‌هاى فوتبال. من از شايعه سازى خوشم نمى‌آيد اما احتمال آمدن برادر ارزشى محمد مايلى‌کهن به عنوان سرمربى تيم ملى جدى شده بعد از باخت تيم ملى. اين بنده خدا چند وقتى است که بيکار هم هست و منتظر نظر لطف اصولگرايان باجناق دوست است. کيهان ورزشى هم مشغول پنبه زنى است. ما هم البته بخيل نيستيم و در امور داخلى ايران دخالت نمى‌کنيم!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, November 11, 2005


به بهانه شقايق‌ها

امروز در کانادا روز يادبود (Rememberance Day) بود. ما تعطيل نبوديم هرچند و ساعت يازده به احترام شهداى کانادايى جنگ جهانى اول و دوم و نيز نيروهاى حافظ صلح، به مدت دو دقيقه سکوت کرديم. (‌اين رسمى است که همزمان در سراسر کانادا برگزار ميشود. «ساعت يازده روز يازده از ماه يازده»). وقتى مى‌بينى آن پيرزن فرتوت نود ساله هنوز اشک در چشمانش جمع مى‌شود وقتى دسته گل را کنار بناى يادبود شهدا ميگذارد و نشان مى دهد که داغ عزيزش هنوز تازه است، وقتى اين شقايق‌ها ( Poppies) را مى‌بينى که بر يقه همه کت‌ها و ژاکت‌هاى شهروندان (‌غير از خاورميانه‌چى‌هاى طلبکارى مثل ما) خودنمايى مى‌کند و وقتى پيرمردهاى Veteran درب و داغون و زهوار دررفته را مى‌بينى که استوار، مغرور و همراه يک خروار مدال افتخار، روى صندلى هاى چرخدار نشسته‌اند و همه بهشان افتخار مى‌کنند، وقتى موزيک يادبود را که خيلى شبيه آنچه که در صبحگاه‌هاى و شامگاه‌هاى ارتش ايران مى‌زنند، مى‌شنوى به کل شرمنده مى‌شوى.

حالم بد شد امروز چون ياد ايران افتادم. دوست ندارم کامتان را تلخ کنم اما واقعاً ما در ايران چه کرديم با شهدايمان و ايثارگرانمان؟ حکومت چه بلايى به سر آنها آورد؟‌ بگذريم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, November 10, 2005


فيلم North Counrty را ببينيد!

ما هم شده ايم مثل اين شعارنويس‌هاى اول انقلاب که روى ديوارها مى‌نوشتند: «قرآن را بخوانيد»، «پيکار را بخوانيد»، «نهج‌البلاغه را بخوانيد» يادم مى‌آيد روى ديوار روبروى خانه قديممان يکى نوشته بود: «خلع سلاح مردم، به نفع امپرياليسم» يکى ديگر زيرش محترمانه نوشته بود: «خواهر و مادر نويسنده نامشروع است!»

حالا چه مى خواستيم بگوييم به کجا رسيديم. غرض اينکه فيلم North Country را که بر مبناى يک داستان واقعى ساخته شده و اولين کيس مربوط به Secshual Harassment (عمداً کلمه اول را غلط نوشته‌ام که مورد عنايت نظام قرار نگيرم و وبلاگم فيلتر نشود!) در دادگاه هاى آمريکا است، اگر فرصت و حال و حوصله ديدن فيلمهاى مربوط به معضلات اجتماعى جامعه آمريکا را داريد ببينيد. فيلم جالبى است و البته جذابيت هاليوودى ندارد غير از اينکه شالريزترون تويش بازى کرده است. شايد هم اين فيلم امسال جايزه‌اى از اسکار را نصيب خودش کند.

اين هم لينک به سايت فيلم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, November 09, 2005


معماى نفت

اين مساله تعيين وزير نفت معماى بغرنجى شده است. چرا احمدى نژاد، سلطانپور مدير عامل شرکت تاسيسات دريايى را که يک مدير نفتى به هر حال سابقه‌دار، مخلص نظام و از سران انصار حزب الله است و در عين حال گفته مى شود که با بيت رهبرى آمد و شد زيادى دارد، به مجلس معرفى نمى‌کند؟ آيا احمدى نژاد نوچه رهبرى نيست و مى‌خواهد مدير نفتى خودش را داشته باشد؟ آيا قرار است در وزارت نفت، کسى گماشته شود که پروژه‌ها را به «دوستان» بدهد؟ آيا قرار است اتفاق خاصى بيافتد؟ آيا نظام به تحريم دارد فکر مى‌کند و عملاً دارد دست دست مى کند تا تکليف پرونده هسته‌اى مشخص شود؟ در کم‌عقلى احمدى نژاد شکى نيست، اما گمان نکنم کسانى که او را به وسط ميدان انداخته‌اند و عملاً با او معرکه گرفته‌اند، چندان بى‌تدبير باشند. لااقل تا حالا که چنين بوده است. مگر اينکه درون نظام تغييرات شديدى دارد اتفاق مى‌افتد که ما خبر نداريم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, November 08, 2005


کانادا هنوز بلاتکليف

سرانجام جک ليتون رهبر حزب نئودموکرات NDP اعلام کرد که طرح پيشنهادى حزب حاکم ليبرال به‌ رهبرى نخست‌وزير پل مارتين در مورد بهداشت و درمان را نمى‌پذيرد و آماده است تا در طرح راى عدم اعتماد به دولت با دو حزب ديگر يعنى محافظه‌کاران و حزب بلاک کبک مشارکت کند. بلافاصله بعد از انتشار گزارش اول قاضى جان گمرى (رييس کميته تحقيق) در مورد رسوايى موسوم به Sponsorship Scandal - که در آن براى کمک به فدراليسم کانادا و تضعيف جدايى‌طلبان کبک طى سالها مقادير زيادى پول توسط شاخه کبک حزب حاکم ليبرال در زمان نخست وزيرى ژان کرتين، اختلاس و حيف و ميل شده است (در اين زمينه اعداد و ارقام مختلفى بيان مى‌شود.) - موج جديد تلاش‌ها براى ساقط کردن دولت اقليت مارتين که از ائتلاف بين دو حزب ليبرال و حزب دست چپى NDP تشکيل شده، آغاز گرديده است. در اين بين در هفته گذشته جک ليتون همچنان به دنبال طرح‌هاى سبز و چپى خودش بود و شرط کرده بود که دولت بايد پروپوزال بهداشت و درمان اين حزب را بپذيرد. (نارسايى و ناکارآمدى در سيستم بهداشت و درمان کانادا يک معضل عمومى و کلى است.) دولت هم در مقابل طرح خودش را به اين حزب داده بود و جک ليتون گفته بود تا اين طرح را دقيق بررسى نکند، در مورد راى عدم اعتماد يا پشتيبانى از دولت هيچ تصميمى نخواهد گرفت. چند روزى مردم کانادا و رسانه‌ها منتظر بررسى‌هاى موشکافانه آقاى ليتون و حزبش بودند تا اينکه ديروز اين تصميم اعلام گرديد. در عين حال مارتين بعد از اين اعلام نظر گفته است که هيچ برنامه اى براى بهبود اين طرح ندارد و اين طرح سياست فعلى دولت بوده اگر آقاى ليتون مى‌خواهد همچنان در اين طرح مشارکت داشته باشد، از حضورش استقبال مى‌شود. به نظر مى رسد که مارتين از شکافى که بين احزاب رقيب افتاده است کاملاً مطلع بوده و مى‌داند که داد و فريادهاى محافظه‌کاران و تهديدهاى آنها چندان به نتيجه‌اى نمى رسد. اين در حالى است که مارتين ماه ها پيش قول داده بود که بلافاصله بعد از گزارش جان گمرى انتخابات را برگزار کند، اما بعد از انتشار اين گزارش گفت که فعلاً بايد منتظر جزييات بيشترى از اين پرونده باشيم. (‌پرونده‌اى که کاسه کوزه‌ها را در آن بر سر ژان کرتين شکسته‌اند و آقاى مارتين که در کابينه کرتين وزير دارايى بوده، ظاهراً‌ از چيزى خبر نداشته است!)

در يک تحول ديگر استيفن هارپر، رهبر حزب محافظه‌کار اعلام کرد که از اظهار نظر جک ليتون براى پيوستن به طرح عدم اعتماد که به احتمال خيلى زياد هفته آينده در پارلمان مطرح خواهد شد، استقبال نمى کند زيرا ليتون قبلاً بارها نشان داده است که قابل اعتماد نيست و از طرح هاى احزاب اپوزيسيون در جهت چانه زنى و پيشبرد اهداف حزب خودش استفاده مى‌کند. به هر حال بايد ديد که آيا، اينبار هم کابينه پل مارتين با استفاده از تکماده همانطور که در ماه مى، اتفاق افتاد، بحران را پشت سر خواهد گذاشت يا نه؟ (در راى گيرى عدم اعتماد، مخالفين و موافقين دقيقاً برابر شدند و براى اولين بار سخنگوى پارلمان راى خود را به حمايت از دولت به صندوق انداخت که موجب تثبيت حزب حاکم گرديد) به نظر مى رسد اوضاع اقتصادى روبه‌رونق کانادا ( ماه گذشته نرخ بيکارى در کانادا به رقم 6.6 درصد که کمترين مقدار در سى سال گذشته است، رسيد) برگ برنده پل مارتين و دولتش هستند. در هر حال بايد ديد آيا Christmas Campaign اتفاق مى‌افتد يا خير؟‌

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, November 06, 2005


سخنى با خوانندگان عزيز

بالاخره امتناع تبادل لينک از ميان برداشته شد و مجبور شدم که بخش توضيحات را هم مجدداً بازنگرى کنم و از اين تجديدنظرطلبى و بازنگرى‌ها هميشه استفاده برده‌ام. از همه دوستان عزيزى که در اين مدت طولانى بنده را تحمل کردند و بطور يکجانبه و با مهر و محبت به اين وبلاگ لينک داده بودند، صميمانه سپاسگزارم. اگر کسى از دوستان در اين ليست حقير نيست، لطفاً به بنده اطلاع بدهد که اضافه کنم. متاسفانه دوستان نظرى در بخش نظرخواهى نمى گذارند و ظاهراً کم کارى من در گذاشتن نظر و کامنت در وبلاگ هاى دوستان هم بى‌تاثير نبوده است. اگر اين وضع ادامه پيدا کند، احتمالاً بخش نظرخواهى را مجدداً خواهم بست و تنها بخش دنبالک را باز خواهم گذاشت. (‌قبلاً اين کار را کرده بودم اما به احترام دوستى عزيز که نام نمى‌خواهم ببرم، آن را دوباره باز کردم) چون هزينه سرکشى مرتب به وبلاگ براى پاک کردن پيغام‌هاى تروريستى و هتاکانه (‌که خوشبختانه فعلاً خطرى متوجه بنده نيست و باز خوشبختانه گوش شيطان کر، درگيرى ها و هتاکى ها در وبلاگشهر به طور محسوسى کم شده است) به مراتب بيش از فايده آن است. همينقدر که دوستان عزيز ما را با نقدهاى سازنده خود در وبلاگ هايشان مى‌نوازند، کافى است که به دقت مطلب بنويسيم و مراقب نوشته خود باشيم. کشته مرده کامنت و نظرات فدايت شوم هم نيستيم و آمده‌ايم که بمانيم و بدجور هم مى‌مانيم.

پاينده و شاد باشيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


تکه‌اى از آن آيينه شکسته

براى مطالعه يادداشتى که در مورد نقد آقاى نيما قديمى بر مطلب پيشين خود نوشته بودم، به فانوس مراجعه شود.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


روز گسترش وبلاگهاى فارسى

روزى که فراخوانى براى برگزارى روز جشن تولد وبلاگ هاى فارسى زديم، بعضى دوستان کم لطفى کردند و بر صاحب اين قلم و دوستان ديگر طعن زدند که حسين درخشان حق فراوان به گردن وبلاگها دارد و «پدر وبلاگهاى فارسى» است و بعض قليلى از دوستان از شدت غضب وبلاگ‌ها به آتش کشيدند و تعدادى از دوستان ترور مجازى شدند و القصه مخالفت‌ها به ساختن مجسمه هودر انجاميد. (‌حال اينکه اصلاً به هودر عزيز ما کارى نداشتيم) به هر حال اين گذشت و رفت و چنان بحث ناخوش‌آيندى را دوباره باز نکنم. اما هيچ يادم نمى‌رود که چه چوب‌ها به چرخ برگزارى جشن تولد وبلاگ هاى فارسى گذاشته شد و بماند…

اما اين دوستان وعده برگزارى جشنى باشکوه تر در روز چهاردهم آبانماه داده بودند، بنده کمترين هم شخصاً اين قول را داده بودم که در جشن باشکوه دوستان در تاريخ چهاردهم آبانماه نيز براى نشان دادن حسن نيت شخصى شرکت کنم. از ديروز صبح کت و شلوار عيد خود را به تن کرده بودم و در بدر به دنبال جايى مى‌گشتم که بزن بکوبى باشد يا دست کم يک ايستگاه صلواتى شربتى، نقلى يا نباتى بدهند. غير از آنچه که آقايان درخشان و سخن در وبلاگهاى خود اين روز را گرامى داشتند، چيز ديگرى نديدم و انعکاسى از اين روز در جايى مشاهده نشد.

به هر حال خواستم يادآورى کرده باشم. شايد همين امروز دوستانى در بى‌بى‌سى يا جاهاى ديگر‌ يادشان بيافتد. از وبلاگستان هم که فعلاً‌ خبرى نيست. بنده سه سال و نيم پيش اولين وبلاگ خود را که همان فانوس بود وقتى مى‌خواستم راه بيندازم از ترجمه فارسى دفترچه راهنماى آقاى حسين درخشان استفاده کردم و از اين بابت از ايشان بسيار سپاسگزار هستم. اميدوارم حسين عزيز روز و شب در کنفرانس هاى بين‌المللى و مجامع مختلف خبرنگارى و محافل سياسى بيش از پيش بدرخشد و هميشه درخشان باشد.

زياده عرضى نيست.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, November 04, 2005


سيزده آبان


− اشاره: گاهى آرشيو‌ها هم بايد گردگيرى و خانه تکانى شوند. دوسال پيش در فانوس چيزى در مورد سيزده آبان نوشته بودم. با اندکى تغيير جزيى آن را اينجا دوباره منتشر مى‌کنم. چند جمله‌اى هم به طور مشخص اضافه شده است.


در بيست و چهارمين سالگرد اشغال سفارت آمريکا ، محاجه‌اى قلمى بين دکتر ابراهيم يزدى وزير خارجه دولت موقت و دبير کل کنونى نهضت آزادى ايران و محسن ميردامادى از دانشجويان وقت پيرو خط امام و اشغال کننده سفارت و رييس فعلى کميسيون امنيت ملى مجلس صورت گرفت*. اين نوشتار کوتاه از زاويه ديگرى به اين موضوع مينگرد:

در اين جدال قلمى دکتر ابراهيم يزدى معتقد است که امام در ابتدا با اين کار مخالف بوده و تلفنى خطاب به يزدى ميگويد که: «برويد و ببينيد اينها کى هستند و بيرونشان کنيد» ليکن بعد از مشاهده اخبار تلويزيون و ديدن صحنه هاى جمع شدن مردم در جلوى سفارت نظر ايشان تغيير کرده از آن حمايت کردند. در مقابل ميردامادى ميگويد که دانشجويان با جمع بندى تحليل هاى خود از قبل ميدانستند که امام با آنها مخالفت نخواهد کرد. نهايتا تصميم بر آن شد که سفارت اشغال شود و بلافاصله نظر امام پرسيده شود، اگر احياناً امام مخالف بودند سريعا آنجا را تخليه کنند. بلافاصله بعد از تسخير با تماس تلفنى موسوى خوئينى‌ها، سيد احمد آقا جواب ميدهد که: امام بعد از اينکه نمازشان تمام شد گفتند: «خوب جايى را گرفته‌اند، فعلا همانجا باشند.» اين دو روايت متضاد يک وجه مشترک دارد و آن اين است که حتى اگر به توطئه بودن تسخير سفارت معتقد نباشيم، به اين نتيجه مى رسيم که رهبر انقلاب خود به دنبال تحولات راه افتاد و بلافاصله خود را با آن هماهنگ کرد. اين هماهنگى البته به موج سوارى پوپوليستى انجاميد و به تدريج فضاى غبار آلود بعد از انقلاب کاملا طوفانى گرديد.

در اين بين دليل عمده خط امامى ها براى اشغال سفارت مبنى بر اينکه آمريکا با بردن شاه سابق به داخل خاک خودش در تدارک يک کودتاى ديگر بود، خيلى عجيب به نظر ميرسد. چون اين کودتاى فرضى همچون کودتاى بيست و هشتم مرداد ميتوانست با عدم حضور پهلوى دوم در داخل آمريکا به منصه ظهور برسد و طبيعتا نيازى هم به حضور شاه سابق در گفتگوهاى عملياتى براى کودتا نبود و اگر هم بود او ميتوانست در جريان امور قرار گيرد. علاوه بر آن محمدرضا پهلوى شديدا بيمار بود و اين را همه ميدانستند . لذا حضور شاه بيمار در خاک آمريکا نه ارزش عملياتى داشت و نه سياسى. اگر بخواهيم انگيزه حرکت دانشجويان را تحليل کنيم به اين نتيجه ميرسيم که ريشه اين حرکت احساسى و فارغ از تحليل منطقى و بر مبناى يک شور و هيجان ناشى از آموزه هاى دينى- تلفيق شده با فضاى جنبش دانشجويى چپ مارکسيستى بود. (ميردامادى صريحا ميگويد که ما - يعنى دانشجويان خط امام و فرزندخواندگان آتى امام - از ديگر گروه ها جا مانده بوديم.)

نکته‌اى ديگر که شايد بتوان به آن اشاره کرد اين است که الگوى اشغال سفارت الگوى يک حرکت بنيادگرايانه اسلامى بر مبناى آموزه هاى شريعتى بود. ابوذرى‌ها در اين الگو نبايد منتظر امام و رهبرشان ميماندند و خود بايد اقدام ميکردند و آن استخوان معروف را بر سر کعب الاحبار مى‌کوبيدند. نقش آموزه‌هاى اسلام تاريخى به ويژه الگوى ذهنى جنگ‌هاى با يهوديان مدينه (‌بنى‌قريظه، بنى‌نضير و بنى‌قينقاع) و به زبان امروزى «جنگ پيشگيرانه و مقابله با توطئه» نيز در پس زمينه ذهنى دانشجويان غرق در توهمات ناشى از اسلام تاريخى وجود داشت و الگويى چون ابوذر شريعتى تير خلاصى بر آمال و آرزو هاى انقلاب آرام مردم در بهمن پنجاه و هفت بود. انقلاب دومى که رسما رهبر انقلاب اول را سوار موج کرده و به تدريج فضاى آزاد بعد از انقلاب به خفقان سالهاى دهه شصت رسيد. بدين ترتيب يکبار ديگر نقش معنوى مرحوم شريعتى و ايدئولوژى اسلامى او در «حرکت دوم انقلاب» ( به تعبير مرحوم بازرگان در عنوان کتاب: « انقلاب ايران در دوحرکت» ) ديده شد و جالب اينکه سردمداران انقلاب خصوصاً خمينى هيچگاه از معمار فکرى انقلاب اصلاً يادى نکردند. جا دارد از اشتباه هلاکت‌بار چپ‌هاى مارکسيست در وارد کردن تز «مبارزه با امپرياليسم جهانى» به عنوان يکى از اهداف انقلاب و بعدا تبديل شدن آن به « مبارزه با استکبار جهانى » يادى بکنيم که آنها هم البته مزد خود را از انحصارطلبان گرفتند و همگى تارومار شدند. انقلاب دوم يک نقطه عطف بود که همه گروه‌هاى رقيب به تدريج کنار زده شوند و آنها که قبلاً «جامانده بودند» سوار موج شده، به ساحل امن قدرت سياسى پرتاب شوند. [انقلاب دوم، اول فرزندان انقلاب اول را بلعيد و سالها بعد بود که فرزندان انقلاب دوم هم (چپهاى اسلامى) همه يک لقمه چپ شدند! چرا که کسانى ديگر بودند که بازى پوپوليسم را خيلى بهتر از چپ‌هاى اسلامى بلد بودند.]

مردم هم البته بى‌مزد نماندند و يک جنگ هشت ساله با خسارات جبران ناپذير و سالها تحريم و فلک‌زدگى نصيب ما شد. [که البته آثار آن هنوز هم هست و پوپوليست‌ها اينروزها ظفرمندانه هزينه‌هاى ملى سنگين براى کشور درست مى‌کنند.]

[چپ‌هاى اسلامى تاکنون خيلى کوشيده اند که شرايط بين‌المللى روز را در جهت توجيه اين حرکت تصوير کنند، اما شواهد و واقعيت‌هاى تاريخى چنان تصويرهاى سياه و مخوفى را که در آنها همه جهان کمر به نابودى انقلاب اول بسته بودند، نشان نمى دهد.]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقى:
* گفتگوها در آبان ماه ۱۳۸۲ در روزنامه شرق منتشر شد. متاسفانه سايت اينترنتى روزنامه شرق در آن زمان فعال نبوده است که بشود لينک داد.

* * لينک به نوشته قبلى در فانوس

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, November 02, 2005


Breaking Point

فقط خواستم به اطلاع دوستان برسانم، امشب قسمت آخر سريال مستند Breaking Point که مربوط به رفراندوم سال ۱۹۹۵ کبک است، در ساعت ۱۰ به وقت eastern ، پخش مى شود. اين مستند زيبا را که از CBC News World پخش مى‌شود از دست ندهيد. ضمن اينکه داستان sponsorship scandal که امروز گزارش پرسروصداى قاضى جان گمرى (John Gomery) هم در اين رابطه رسماً منتشر شد، به نوعى با ماجراى رفراندوم مرتبط است.

لينک به برنامه*

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Tuesday, November 01, 2005


ايرانى بازى (۱)

اين عکس را حتماً زياد در سايت بى‌بى‌سى ديده‌ايد و ميدانيد که مربوط به افتتاح سايت اصفهان است. فعلاً به ابعاد سياسى فعاليتهاى سايت اصفهان کارى نداريم و اينکه خوشبختانه در جمهورى اسلامى اين روزها همه مردم کوچه و خيابان کارشناس هسته‌اى شده اند و شب ها در گزارش هاى تلويزيون جمهورى اسلامى، عباس آقا دريانى در مورد کيک زرد صحبت مى کند و حسين آقا صافکار در مورد سانتريفوژ نظر مى‌دهد، کارى نداريم. اينها به کنار.

من به اين عکس خيلى دقت کرده ام و خيلى دوست داشتم بدانم که اين آقاى جلويى که به نظر گنده لات محل هم هست، چرا ماسک خود را کنار زده و مقررات ايمنى را به چيزى نگرفته؟



واقعاً جايگاه فرهنگ ايمنى safety در کشور ما کجا است؟ بله ايمنى. شما هيچ از اين کلمه در هيچ کجاى ايران عزيز و اسلامى چيزى نمى شنويد. نخبگان، روشنفکران، صاحبنظران، اهل فن، حقوقدانان، مهندسين که الحمدلله در وبلاگستان حضورى فعال دارند، پزشکان، سياسيون، دانشجويان، حاکميت، دولت، مجلس، قوه قضاييه، ائمه جمعه، مداحان و و و … اصلاً هيچگاه هيچ اسمى از ايمنى نمى برند. اشاره اى هم نمى کنند. ايمنى يک کار ژيگولى و کم ارزش است که مال آدم هاى نازنازى خارج نشين است. وقتى ميشود در خيابانها ويراژ داد چرا ندهيم؟ دست فرمون داريم و ميتونيم. وقتى مى‌شود قطعات هواپيماى بويينگ را با آب دهن بچسبانيم و با نبوغ ايرانى(!) آقا بيژن همافر به قول معروف «يک دستى بهش بياورد» و راهش بيندازد، چرا بويينگ غول پيکر را با چسب زخم و دعاى چشم زخم به آسمان نفرستيم؟ وقتى مى شود پشم و ديناميت و بنزين را با يک يا على سوار قطار بارى کرد چرا که نه؟ بد به دلت راه نده! خدا کريمه. وقتى هم که منفجر شد و رفت روى هوا، به قول اصفهانى ها طورى نيست! وقتى مى شود در چهارشنبه سورى کپسول گاز انداخت داخل آتش و کيفش را برد، چرا که نه؟ آلودگى هوا؟ آلرژى؟ آسم؟ سرطان ريه؟ سکته؟ زلزله؟ سيل؟ آتش سوزى؟ وبا؟ آنفولانزا؟ ايدز؟ تصادفات؟ شوخى مى کنى! مرگ و زندگى ما دست خدا است!

ميگويند جان در ايران رايگان است. من ميگويم رايگان نيست. کسى که جان هاى رايگان را بگيرد جايزه هم نصيبش مى شود! نمونه اش همين پژو ۴۰۵ هايى که امسال تابستان خودبه‌خود آتش مى گرفتند و هيچ کس الحمدلله حتى يک عذرخواهى هم نکرد! حالا سوال اينجا است که واقعاً تکنولوژى هسته‌اى را دست چه کسى مى خواهيم بدهيم؟ با کدام کدهاى استاندارد و کدام ضوابط و مقررات؟ هيچ فکرش را کرده‌ايم؟ ايرانى مى‌تواند، منتها نتايجش بعداً‌ معلوم ميشود! الغرض با گوشت و پوست خود درک کرده ام که HSE چقدر در ايران بى‌ارزش است. اون نفت رو بيار فعلاً پرچم اسرائيل رو آتيش بزنيم ببنيم خدا چى مى‌خواد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________