غازها دارند عبور مىکنند
امروز روز زيبايى است. کمکم بوى بهار از نسيم خنک و آسمان آبى به مشام مىرسد. البته صبح با هواى بارانى ونکوورى برخاستيم. عجيب است که مىگويند در مهاجرت در هر شهر که فرود بيايى، هر چند سختىهاى زيادى خواهى کشيد اما آن شهر مثل زادگاهت مىشود و چه درست است اين حرف. اما البته زادگاه اصلى خود آدم زيباتر به نظر مىرسد.
الان آسمان کاملاً باز شده و آفتاب پرتوان آلبرتا دارد همهجا را خشک مىکند. ديگر کمتر جايى اثرى از برف است. چمنهاى کنار خيابانها کمکم دارد سبز مىشود و اين نشان مىدهد که بهار ديررس ادمونتون دارد امسال زودتر مىآيد. ديروز يک اسکادران بزرگ(!) از غازهاى مهاجر را ديدم که به سمت شمال مىرفتند. اين نشانه خوبى است. چه راحت اين پرندگان کوچ مىکنند و چه خوب مقصدشان معلوم است. کاش ما آدمها هم از آنها الهام مىگرفتيم. سالهاى سخت بر من و همسرم گذشت تا فهميديم که تازه مهاجرت يعنى چه. کسانى که هيچوقت جدى به مهاجرت فکر نکردهاند و هنوز به صورت غيرفيزيکى در ايران هستند و نيز کسانى که قدم به اين راه نگذاشتهاند متوجه سختىهاى اينکار نمىشوند. بعضى از عصبها را بايد سوزاند و بعضى از دندانهاى طمع را هم بايد کشيد. آنوقت است که زندگى شيرين مىشود. شيرينىهاى مهاجرت در کل بيشتر است و آدم البته بايد حواسش باشد که غذاى بيمارستانى بخورد و زياد از خود بيخود نشود که بعداً همه نوع صورتحساب مىآيد دم در منزل!
کول باشيد !