داستانهاى مجازى (۲)
براى مسافرانى عزيز که بار برداشتند.
نوشت ديگر نمىنويسم و رفت. ايندفعه از رضازاده هم مصممتر و کلهخرابتر بود. چند هفته بعد داشت از درد به خود مىپيچيد. يک شب پنهانى از کنار رودخانه آمد بالا و خودش را خواند. تاريک بود و عجله داشت. دلش براى خودش تنگ شد. پايين قلبش تيرى کشيد و وسوسهاى به جانش افتاد. کورمال کورمال چيزى نوشت، پاکش کرد. داد کشيد سر خودش. چيز ديگرى تندتند نوشت. دستش مىلرزيد، يک سيلى به خودش زد و کل وبلاگش را پاک کرد. از بالادستها و دامنه کوه صداى همهمهاى مبهم و دلهرهآور مىآمد. از خودش بيشتر از صداها مىترسيد. تمام سرازيرى را دويد. شب سردى بود.
چند ماه بعد جسد مجازى او را پايين دست رودخانه پيدا کردند. يک کامنتنويس او را شناسايى کرده بود. در تشييع جنازهاش سه چهار نفر از دوستان مجازى آمدند. هنگام خاکسپارى بحثى در گرفت و پنج بار دعوا و دلخورى پيش آمد.
چند وبلاگنويس خير به نوشتههاى قبرش لينک دادند. يکسال بعد کسى اسم او را بهياد نمىآورد.