نقد در وبلاگستان مساوى است با مرگ
نيکآهنگ اين پسر خوب و شيطان ولى صادق گفته است او را نقد کنند. نيک آهنگ جان، تو را به دست بريده حضرت عباس بگذار ما نان و ماستمان را بخوريم. آخر تو که همه چيز خودت را صادقانه مىنويسى، چه احتياجى به نقد آدمهايى مثل من دارى؟ تو هم خودت خودت را نقد مىکنى و هم در مورد خودت همه آنچه که مىدانى و نمىدانى مىنويسى. براى همين هم هست که همه آدمها با عقايد مختلف عليرغم بعضى عقايد متعصبانهات دوستت دارند. بابا اصلاً کل اين قضيه وبلاگنويسى سوتفاهمزا است. در حوزه وبلاگدارى هر چه که بنويسى، طرف آن چيزى که دوست دارد مىخواند. دستم بشکند ديگر در اين حوزه چيزى بنويسم چه برسد بخواهم چيزى نقد کنم. شرمندهام رفيق عزيز ناديده که گاهى هم حالى به بنده مىدهى. من همينقدر که اين وبلاگ را بگردانم و خوراک براى خوانندگان بزرگوار مهربان که تعدادشان هم به عدد کم است فراهم کنم و موجب رنجش کسى نشوم هنر کردهام. به قول اين باباى هندى مو وزوزى: «مفيد باش و صدمه نزن!».
بيا حالا پارساى بىسواد کان کرمکى بود و به مقام شامخ علمى حامد قدوسى در وبلاگستان گير داده بود و سبقت غيرمجاز گرفته بود و بدون راهنماى راست پيچيده بود جلوى شخصيتش. حسين درخشان مرض داشت «چوناين» سربسر کورش عليانى بگذارد. خود تو يکدفعه به قول خودت رگ سيدىات گل کرد و آمپر چسباندى و دوربين مخفى را بردى داخل اتاق خواب مردم. اين را چه مىگويى؟ ايندو دوست «محمود فرجامى» و «رضا شکراللهى» (سيد آل وبلاگ) ديگر چرا به همديگر مىپرند؟ حالا يک چيزى نوشته محمود خان فرجامى (خان به خاطر سبيلش!) - که اتفاقاً بد و هجو آميز هم ننوشته بود و خواسته بود سربسر دوست و مهمانش داريوش ارض ملکوت که يک کم مثل بنده حقير چيزها را جدى مىگيرد و شوخىخورش ملس است بگذارد - سيد دقيق و داستان نويس ديگر چرا کاتيوشا مىزند به رفيق؟ طورى مىشود که مهدى جامى «موقعيت خندهناک» خود را رها مىکند و تلفن را بر مىدارد براى ميانجيگرى. خود مهدى سکانس «خيابان آرام» دو ماه پيش خودش با حضور تعداد قابل توجهى از بزرگان و چند وبلاگنويس مثل بنده حقير گردنشکسته (يا به قول آن اقتصاددان مغرور، خرمگس) را فراموش کرده مگر؟
من هيچ تحليلى ندارم جز اينکه احتمالاً زود هيجان زده مىشويم از روى دلسوزى مىخواهيم نکتهگيرى کنيم و يک نيمچه مانورى هم بدهيم و پا بدهد مىخواهيم احساس ايرانىبازيمان نيز هوايى بخورد، طرف مقابل هم که بيکار ننشسته، او هم کارش را بلد است. بلافاصله چنان جنگى در مىگيرد که بيا و ببين. همهمان را که امت هميشه در صحنه و به قول ناصر خالديان هميشه آنلاين هستيم، عرض مىکنم. شدت و ضعف دارد اما همه گرفتار هستيم. بزرگان عرصه مجازى به جاى خود، بنده آن پايينها براى مطرح کردن خودم، خود را نخود هر آشى مىکنم. دوستانى که وارد اين عرصه تعامل در وبلاگستان نمىشوند خوش به حالشان. بهترين کار آن است که سربسر همديگر نگذاريم و اصلاً به همديگر جوابيه ندهيم و جسارتاً يبسبازى در بياوريم. هر کس حرف خودش را بزند و کارى به بغل دستى نداشته باشد. در نوشتههايمان هم به عقايد ديگران نپريم و احترام بگذاريم. اصلاً چون ربوت براى ديوار مطلب بنويسيم. (آخر مگر روبوت هم مطلب مىنويسد؟!)
خلاصه نيکان جان، دور من يکى بنده حقير را قلم بگير. نقد کردن جگر شير مىخواهد و قلم سالم که ما مثل اينکه فعلاً هيچکدامش را نداريم. آدم ويژهاى نيستم در اين وبلاگستان. کار خودم را بکنم و گهگاه چيزهاى مزخرف بنويسم و خودم را سرگرم کنم، خيلى هنر کردهام. بقيه سروران و همه کسانى که تاج سر بنده هستند هم هر طور خود مىدانند عمل کنند و به بنده هم بابت اين مطلب نپرند.
بزرگان هم که سروران ما هستند و وبلاگستان هم هيچ عيب نقصى ندارد اگر هم داشته باشد کوپن مجازى بنده در آن حد نيست که به اين عزيزان نقدى بزنم. آدم اينکار هم نيستم. ضمن اينکه چنان سوتفاهم روى سوتفاهم گره زده مىشود که در آخر کار مىبينى چند نفر بىگناه هم اين وسط شربت شهادت نوشيدند! مرض داريم مگر؟
ايام و روزگارتان خوش.
پىنوشت: نشان به آن نشان که نوشته من پر است از «بنده حقير»، دوستى مانند آقاى اقتصادى ممکن است همه اينها را به حساب پپسى باز کردن من براى خودم بگذارد. شايد حق با او است. اما اگر به جاى «بنده حقير» بگذارم «من»، آيا وضع بدتر نمىشود؟ و وقتى آنها را پاک کنم نمىگويند توى پارسا اصلاً کى هستى خودت را با بزرگان وبلاگستان در يک رديف و مقام گذاشتهاى؟ اگر از خودم حرف نزم و تنها از بزرگان بنويسم آيا نمىگويند تو خودت فکر مىکنى که هستى که هى از اين و آن ايراد مىگيرى؟ آيا نمىگويند خودت از آنها بدترى؟ خلاصه من چه شکرى قهوهاى رنگ بايد بخورم و چطور بايد اين مطلب را مىنوشتم؟ غير از اينکه عاقلانهترين کار اين بود که اصلاً اين مطلب را هم نمىنوشتم؟ براى همين است که تعامل با وبلاگها و وارد بحث و نقد و داورى شدنها کار بسيار حساس و سوتفاهم برانگيزى است و معمولاً به دعوا و دلخورى منجر مىشود. سوتفاهمها و بدفهمىها را دست کم نگيريم.