پارسا [به خيال خود] نوشت!
قسمت دوم
نيمه دوم سال به اين ترتيب گذشت:
۱۳ اکتبر: طلوع از مغرب (*)
خورشيد خانم است که دوباره اما از مغرب بالا آمده. اين پرنده آهنى پررو دست از سرش برنمى دارد … سفينه مىرفت و هى افق رنگ و وارنگ مىشد. يک جايى داريم مىرويم. انگار اين مسافرت انتها ندارد.
۱۶ اکتبر: دغدغههاى متفاوت(*)
منکر اين نيستم که خيلى از بحثها[يى که در وبلاگستان رخ مىدهند] مفيد و سازنده هستند. اما مساله اين است که وبلاگشهر به يک محيط بسته و ايزوله تبديل شده است که خودش به خودش خوراک فکرى مىدهد و خودش معما ميسازد و با بحث و تکاپوى فراوان آن را حل مىکند يا سعى مىکند آن را حل کند و بعد [براى خودش] هورا مىکشد.
۱۹ اکتبر: توضيحى بر نقد مهدى جامى (*)
آدم به محض وارد شدن به اين مجموعه [وبلاگستان] واجد صفاتى مىشود که هر چند براى همه مشترک نيست اما اين صفات متفاوت با خصوصيات شخصيتى هر وبلاگنويس است. فرد معمولاً عجول مىشود. خودخواه مىگردد. دوست دارد چيزهاى خاصى را ببيند. مطالب خاصى را بخواند. عجله با عصبيت همراه مى گردد. اشعه خوردن و چشم سوزاندن سبب سرسرى گرفتن مىشود. حجم عظيم مطالب خواندنى متباين و متنافر فرصت تحليل را مىگيرند. دانش کاذب و غيرعميق در چند ثانيه به آدمى داده مىشود و فرصتى براى دقت و بازانديشى نيست. سکوت در وبلاگستان مذموم است و اظهار نظر کردن در مورد موضوعات مختلف ممدوح. صدا به صدا نمىرسد. اصلاً گاهى معلوم نمىشود که کى چه چيزى داشت مىگفت و کدام حرف از آن چه کسى بود! اين ويژگىها کمابيش و به تدريج سبب گرفتارى آدم و ايزوله شدن [از واقعيات جامعه] مىشوند. علاوه بر همه اينها وبلاگدارى و وبلاگنويسى کمابيش اعتياد آور است.
۲۴ اکتبر: سروش و تحجر (*)
انتقاد شديد از «تشيع غالى» مغاير بحث هاى قبلى «اصناف ديندارى» خود سروش است… جنگ کلامى درون دينى راه انداختن هم چندان با پلوراليسم دينى و «صراط هاى مستقيم» سروش همخوانى ندارد.
۴ نوامبر: سيزده آبان (*)
انقلاب دوم، اول فرزندان انقلاب اول را بلعيد و سالها بعد بود که فرزندان انقلاب دوم هم (چپهاى اسلامى) همه يک لقمه چپ شدند! چرا که کسانى ديگر بودند که بازى پوپوليسم را خيلى بهتر از چپهاى اسلامى بلد بودند.
۶ نوامبر: روز گسترش وبلاگهاى فارسى (*)
از ديروز صبح کت و شلوار عيد خود را به تن کرده بودم و در بدر به دنبال جايى مىگشتم که بزن بکوبى باشد يا دست کم يک ايستگاه صلواتى شربتى، نقلى يا نباتى بدهند. غير از آنچه که آقايان درخشان و سخن در وبلاگهاى خود اين روز را گرامى داشتند، چيز ديگرى نديدم و انعکاسى از اين روز در جايى مشاهده نشد.
۶ نوامبر: تکهاى از آن آيينه شکسته (*)
(پاسخى به نيما قديمى دوست فانوسنويس در مورد مطلب سروش و تحجر)
بحث اين بود که با شيعه غالى، اساساً نمىشود اعلان جنگ کلامى و عقيدتى داد. اين کار نه خردمندانه است، نه [حتى] اگر پراگماتيستى نگاه کنيم منفعتبردار است… قرار در پلوراليسم اين نبود که در هر نوبت نظرگاه را عوض کنيم. اين ديگر خيلى نسبىنگرى است… در مورد اينکه بايد بحث هاى بروندينى آشتى دادن دين و دموکراسى و دين و حقوق بشر را پيگيرى کرد، من نظرى ندارم. موافقين و مخالفين اين عقيده نظرات خودشان را دارند. (آشتىپذير بودن يا نبودن) بنده به شخصه مطلوبم يک جامعه سکولار است که روشنفکران دينى هم البته در آن قدر و مقام خود را داشته باشند و نقد هاى خودشان را مورد به مورد به دين و آيين مردم بزنند و اخلاق هم - به عنوان پارهاى بروندينى و تحت لواى هنجارهاى اجتماعى که از درون دين و با هميارى آموزههاى دينى هم تقويت بشود - البته در صدر بنشيند. (البته تا آنجا راه درازى در پيش است.) مابقى جزيياتى است که جز قشر و پوسته بر آن نام نمىتوان نهاد. لب حرف بنده اين است که در افتادن با تشيع، اگر ريز و موردى و با ديدى اجتماعى به آن نگاه نشود، کمکى به بر صدر نشستن اخلاق نمىکند.
۱۷ نوامبر: به بهانه رفت و آمدها (*)
هيچ اميدى به هيچ نوع اثربخشى روى جامعه داخل ايران ندارم … چندان اميدى به بهبود اوضاع در کوتاه مدت (ده سال آينده) در ايران ندارم. البته مشکلات سياسى ايران درصد کمى از مشکلات اين جامعه را نشان مىدهند … براى خودم چيزى را که خواندنى باشد (و نه خاطرات شخصى صرف، ضمن احترام به شخصىنويسهاى وبلاگشهر) در وبلاگ مىنويسم و اين کار را نوعى همانديشى و تبادل اطلاعات و گپ دوستانه مىدانم. هر کس به اندازه خودش هست و مقامى دارد … به هر حال انتظارات من از وبلاگ حداقلى است. ديگر معتقدم که با وبلاگ تنها مىشود دوست مجازى کم توقع و پرفايده پيدا کرد و گپى زد و رضايت خاطر پيدا کرد. همين! … دوستىهاى دنياى مجازى اگر بىچشمداشت و بىدريغ بمانند دوستىهاى سالمى هستند. … ديگر کمتر لىلى به لالاى هر دو دنياى مجازى و واقعى مىگذارم و نکات منفى هر کدام را سعى مىکنم با نکات مثبت ديگرى جبران کنم.
۲۱ نوامبر: نقدى بر عملکرد سايت روز آنلاين (*)
(هنوز هم قسمت عمده اشکالات اين نقد به نظرم وارد است. خصوصاً تعطيلکردنهاى بىمورد.)
۲۲ نوامبر: درباره مسابقه وبلاگ برگزيده دويچهوله (*)
(ايراد، بدجور وارد بود. بعداً معلوم شد که چه حرکت زشتى در انتخاب کانديداها صورت گرفته که صداى خود حسين درخشان هم درآمد.)
سوال اين است که واقعاً اين وبلاگهاى برگزيده محترم چه ويژگىهاى چشمگيرى دارند که مثلاً وبلاگهاى وزين آدمهاى اهل انديشه که براى هر پستشان وقت مىگذارند و فسفر مىسوزانند و ايدهاى نو دارند و طرحى مى ريزند و اتودى مىزنند و با دقت و وسواس کلمات را بالا و پايين مىکنند، ندارند؟
۲۵ نوامبر: ادب نقد (*)
انتظار از وبلاگها حداقلى است اما دردسرهايش حداکثرى
۳۰ نوامبر:ماجراى سقوط دولت کانادا و پيشزمينههاى قبلى (*)
۸ دسامبر: فراموشى را جدى بگيريم (*)
يادمان باشد که به نالهکردن و مرثيهسرايى عادت نکنيم. اين اندوه ديرى نمىپايد. کاش فراموش هم نشود و همين بروبچههاى عزيز روزنامهنگار و خبرنگار که وبلاگ هم دارند يادشان باشد که کارشان چيست. يادشان باشد که از مسوولان جواب مطالبه کنند. اين واقعه را پيگيرى کنند و پاسخ بخواهند.
۱۱ دسامبر: مزرعه بلال (*)
پاس هنر مىداشت حاتمى. نقاشى در «کمال الملک»، خطاطى در «هزاردستان» و موسيقى در «دلشدگان». اين سينماى خوشباش و فاخر و فرهنگى در عين اينکه تماشاگر عام را راضى نگه مىداشت، سينمارو هاى حرفهاى و حتى در عمق خود روشنفکران را هم راضى مىکرد.
۱۴ دسامبر: معتاد هستيم و اين تحليلها راه به جايى نمىبرد (*)
به قول معروف صداى خرد شدن استخوانهاى وبلاگستان را شنيدن يا مدعياتى از اين دست، به هيچجا نمىرسد. اينها اثرات ذهنى شدن بيش از حد است… «کام ما حاصل آن زمان آمد / که طمع برگرفتهايم از کام»
۷ ژانويه: ايرانى بودن (*)
بياييد روى ذهنياتى به نام ايرانى بودن تعصب نداشته باشيم. چيزهاى خوب در همه فرهنگها هست. از هر بوستانى مىشود گلى چيد. … غذاى بيمارستان بىمزه است اما سالم. از آن طعام بيشتر لذت مىبرم.
۷ ژانويه: بخشى از وبلاگشهر در حال تغيير و تحول (*)
کمنويسى به معنى ديربهدير بهروز شدن بيشتر مشاهده مىشود… کمنويسى به معنى کوتاهنويسى يا مختصرنويسى [نيز] بيشتر شده است… عملگرايى و استفاده از وبلاگ به عنوان يک ابزار براى فعاليت سياسى، حقوق بشرى يا فعاليت در امور زنان و يا امور اجتماعى، آشکارا کمتر شده است … فرديتگرايى در اين حوزه وبلاگنويسان مسن بيشتر شده است … عنصر مهم «لاگ» که به معنى ثبت روند فراز و نشيب و گزارش اتفاقات روزانه است دارد در بين وبلاگنويسان قديمى که کمتر در اين زمينه مطلب مىنوشتند جا مىافتد… پيوند بين زندگى واقعى و مجازى قويتر شده است.
۱۶ ژانويه: تعصب فمينيستى (*)
تعصب فمينيستى بدترين دشمن خود فمينيسم هم هست. فمينيسم محصول دوران بعد از تعصب است با تعصب که نمىشود آن را پيش برد.
۱۹ ژانويه: ايرانىبازى در ايمنى (*)
چرنوبيل خودکفا، حق مسلم ما است
۲۳ ژانويه: پاسخى به چشمان باز وبلاگشهر (*)
اين منطق دردمندانه ف.م.سخن جز آن نيست که همه ايرانيان فارسىزبان و وبلاگنويس را در ايران (حتى اگر شده ايران فکرى و مجازى) مىخواهد و دائم در حال کار و تلاش و پيشبرد جنبش و فعاليتهاى سياسى اجتماعى يا ديدبانى حقوق بشرى. در اين صورت اين گفتنى است که هر کسى اهل مبارزه - حتى مبارزه قلمى و جهاد فکرى و روشنگرى دردمندانه - نيست و نبايد هم باشد. هر نوع روشنگرى هم محدود به ايران به طور عام و ايران سياسى به طور خاص نمىشود. دانش، انديشه و هنر در جغرافياى سياسى، زندانى ملىگرايى و يا سوسياليسم نمىتوانند بشوند . روشنفکرى هم تعهد نمىآورد غير از اينکه علماندوزى علمآموزى به دنبال دارد (که باز در آنجا حرف از تعهد زدن هنوز محل سوال است) ليکن عالم وبلاگ نه عالم مبارزه است نه دنياى علم و دانش [به معنى آکادميک].
۲۶ ژانويه: کارپف، مردى براى تمام فصول (*)
۶ فوريه: تعامل بين وبلاگها و ديپلماسى وبلاگدارى (*)
(خودمانيم، سال گذشته چقدر راجع به وبلاگستان رفته بودم بالاى منبر، خودم خبر نداشتم!)
گاهى يک قهوه در استارباکس کار صد تحليل و نقد را مىسازد.
۱۰ مارس: فلج هستهاى(*)
اين پيشنهاد مهدى جامى عزيز خيلى ثمربخش بود . آدم خودش را يکبار به دقت ارزيابى مىکند و ذهنش را خانهتکانى. اين کار را به همه وبلاگنويسان عزيز توصيه مىکنم.
به اين ترتيب يکسال ديگر بر بنده و وبلاگنويسىام گذشت. سال گذشته سرم خيلى شلوغ بود و خيلى دوندگى کردم اما در وبلاگنويسى هم عقب ننشستم. تمام اين مدت که خسته و کوفته از سر کار مىآمدم و گاهى بدون اينکه آبى به صورت بزنم در حال خواندن نوشتههاى شما و بعد زور زدن براى آماده کردن مطلبى بودم او صبورانه من را تحمل مىکرد خيلى وقتها چيزى نمىگفت اما مىشد فهميد که چقدر از دست من ناراحت است. همسر عزيزم خيلى به من لطف و محبت کرد. امسال کمتر مىنويسم و بيشتر در کنار او خواهم بود. به او افتخار مىکنم.