پاسخى به چشمان باز وبلاگشهر
دوست عزيز ناديده و فرهيخته ف.م.سخن بزرگوارى و لطف کردند و مطلبى انتقادى در مورد اينکه «چرا ديگر سياسى نمىنويسم» به بنده نوشتهاند. از لطف و محبت اين دوست عزيز که همواره بنده را با محبتها يا نقدهاى سازنده خود مورد عنايت قرار دادهاند، سپاسگزار هستم. اما توضيحى و دفاعيهاى در مورد اصل مطلب:
سوال اصلى منتقد عزيز آنطور که نوشتهاند اين است که: «سوال من از پارسا و تمام کساني که راجع به ايران و مسائل سياسي و اجتماعي مىنويسند اين است که براي چه مي نويسيم؟»
جواب کلى بنده اين است که براى اين مىنويسم که فىنفسه خود نوشتن را دوست دارم. اين يک مرض است يا نه نمىدانم، گمان کنم باشد. اما چندان مرض عجيب غريب يا آزاردهندهاى نيست. يکى بافتنى مىکند، ديگرى شطرنج بازى مىکند. يکى از ديدن فلان ماشين سال آب از لب و لوچهاش آويزان مىشود، ديگرى به دنبال عيش و عشرت است. يکى قمار مىکند، ديگرى نماز شب مىخواند، يکى آشپزى مىکند، ديگرى پولدوست است و هر روز به فکر اين است که چطور دارايى خود را بيشتر کند، يکى هم در وبلاگ خود چيزهايى مىنويسد. اينها همه فعاليتهاى آدم هستند. بخشى از آنها براى خاطر دل خود آدم است، بخشى ديگر بيرونى هستند و براى اينکه آدم در اجتماع هم باشد يا کمى هم ديده شود. ديده شدن بد نيست. نوشتن شايد مجموعهاى از فايدهها را داشته باشد که پرداختن به آنها مورد بحث ما نيست. شايد ما آدمها مىخواهيم مشکل تنهايى خودمان را حل کنيم. لااقل الان براى بنده حقير سراپا تقصير اينطور به نظر مىرسد.
اما اينکه چرا راجع به ايران و مسائل سياسى و اجتماعى ايران مىنويسم؟ (يعنى تا به حال مى نوشتهام) اين سوال خوبى است. چرا راجع به موضوعى علمى، مطلبى وبلاگگونه نمىنوشتهام؟ چرا راجع به اينور و آنور نمىنوشتهام؟ شايد يکى از دلايل آن اين باشد که در اين چند سال بيش از هر چيز به اين مسائل فکر مىکردهام و در مورد اين مسائل مىخواندهام. دوست و رفيق فعال داشتن و علاقمند بودن به اين موضوعات و روانتر بودن و راحتتر بودن نوشتن در اين زمينه، داغ بودن بازارى که اين روزها کساد شده است، مشترک بودن اين حرفها بهطورى که همه آنها را حس و لمس مىکردهاند يا طعم تلخى آنچه که مىنوشتهايم را چشيدهاند، همه انگيزههايى بودهاند که به خاطر آنها مىنوشتهام. انگيزههايى ديگر هم بوده است که در يک فاصله زمانى دوساله ضعيف شده است. شايد بنده هم مثل خيلى از دوستان پرحرارت و داغ روزى رسالتى در خود حس مىکردم، دردمندانه به دنبال راهحل و راهکار بودم، احساس موثربودن و تعهد اجتماعى داشتن انگيزههاى مهمى بوده است. اما الان که نگاه مىکنم مىبينم که اين چيزها شخصاً بعد از گذشت پروسه دوساله خيلى کمرنگ شده است. (خارج شدن از وبلاگ فانوس هم از همين انگيزهها سرچشمه مى گرفت، هر چند بعضى از دوستان هنوز به اشتباه گمان مىکنند که آنجا اختلافاتى وجود داشت.) گاهى فکر مىکنم که بروبچههاى وبلاگنويس داخل ايران خيلى از اين چيزهايى را که قبلاً مىنوشتم بيشتر و بهتر از آدمى مثل من مىدانند و خيلى بهتر و شيواتر هم مىتوانند ارائه دهند. شايد اين روزها تعريف تعهد و مسووليت اجتماعى نسبت به جامعه ايرانى اين است که گاهى چيزى اگر در اين جامعه خارج از کشور به نظرم مىرسد و اينجا و آنجا مىبينم يا به خيال خودم مىانديشم، به زبان فارسى ثبت کنم و به دنبال اثر داشتن و نتيجه و عمل مسبوق به آن هم نباشم. همين اصلاً خودش مطلوبيت تام دارد. اين روش و منشى است که شايد چندان عنصر تعهد در آن زياد نباشد. اما بالاخره کارى است که از بنده يک لاقبا ممکن است برآمدنى باشد.
اين منطق دردمندانه ف.م.سخن جز آن نيست که همه ايرانيان فارسىزبان و وبلاگنويس را در ايران (حتى اگر شده ايران فکرى و مجازى) مىخواهد و دائم در حال کار و تلاش و پيشبرد جنبش و فعاليتهاى سياسى اجتماعى يا ديدبانى حقوق بشرى. در اين صورت اين گفتنى است که هر کسى اهل مبارزه - حتى مبارزه قلمى و جهاد فکرى و روشنگرى دردمندانه - نيست و نبايد هم باشد. هر نوع روشنگرى هم محدود به ايران به طور عام و ايران سياسى به طور خاص نمىشود. دانش، انديشه و هنر در جغرافياى سياسى، زندانى ملىگرايى و يا سوسياليسم نمىتوانند بشوند . روشنفکرى هم تعهد نمىآورد غير از اينکه علماندوزى علمآموزى به دنبال دارد (که باز در آنجا حرف از تعهد زدن هنوز محل سوال است) ليکن عالم وبلاگ نه عالم مبارزه است نه دنياى علم و دانش. باز بايد تاکيد کرد که وبلاگ رسانه اى جدى نيست. با اين تاکيد که اميدوارم دوستان وبلاگنويس دچار سوتفاهم نشوند و از بنده نپرسند که پس تو خودت چرا دارى با وبلاگنويسى وبلاگ را تضعيف مىکنى؟ بحث اين است که همه اين بحثها به جاى خود و اين جدىشدنهاى گاهبهگاه اهالى عزيز وبلاگشهر همه محترم و نيکو هستند اما باز وبلاگ رسانهاى اثرگذار آنطور که بعضى از دوستان انتظار دارند نيست و روزبهروز هم اين اثرگذارى اندک، کم و کمتر مىشود. (يکى از دلايلش زياد شدن تصاعدى تعداد وبلاگها است.)
ف.م.سخن عزيز مىپرسد حال اگر سياسى ننويسيم چه فايدهاى دارد؟ پاسخ اين است که حداقل ضررهاى سياسى نوشتن را نخواهيم داشت. بررسى و مرور کردن اين ضررها را بر عهده خود دوستان و ف.م.سخن عزيز مىگذارم. با نوشتن در مورد مطالب غير سياسى هم مىشود خراشى بر آن تخته سنگ عظيم انداخت. باور کنيد مىشود. چرخ زندگى هم هست که با سرعتى عجيب و باور نکردنى دارد مىچرخد. يادمان باشد با اين چرخ خيلى شوخى هم نمىشود کرد و هر کسى هم اهل قمار نيست. ضمن اينکه اين قمارهاى عاشقانه دوستان را تحسين بايد کرد و هر کس بايد خودش ببيند که چقدر مىتواند و کجاى کار ايستاده است. قضاوت در مورد انگيزهها و سبک سنگين کردن آنها معمولاً بحثى است که ما را به جايى هدايت نمىکند.
از دوست عزيز ناديده ف.م.سخن عزيز سپاسگزار هستم و سلامت ايشان و همه دوستان را خواهانم.