توضيحى بر نقد مهدى جامى
مهدى جامى عزيز، لطف کرده و نقدى بر مطلب پيشين من نوشتهاند. لازم ديدم که توضيحاتى - و اگر بشود گفت جوابيه اى - به نقد ايشان بدهم:
من «مدلى» دقيق ارائه نکردهام و بر مبناى آنچه که در ايران ديدهام و دريافتهام، مشاهدات خود را نسبت به موضوعاتى که در وبلاگها طرح مىشود بازنگرى کرده ام. البته طبيعى است که چنين کارى نه علمى بوده است و نه پشتوانه تئوريک داشته است. کوشيده ام مشاهدات خود را قدرى منسجم ارائه نمايم. خود نيز رخصتى خواستم تا فارغ از جسته گريخته شدن مطلب به تدريج مشاهدات خود را قلمى کنم. نقدى که مهدى جامى عزيز بر اين نوشته بنده زده است، نقدى جدى است و ايراداتى معرفتشناسانه بر نوشته بنده وارد کرده، هيچ کوتاه نمىآيد. از حسن نظر ايشان سپاسگزارم و خيلى از ايراداتى که ايشان گرفتهاند نيز وارد است. اما بگذاريد با همان محکمى و استوارى استدلال صاحب قلم سيبستان چند نکته بر نوشته خود ايشان بيان کنيم. او مى نويسد: «وبلاگ شهر/وبلاگستان هم يک کل واحد نيست که بتوان در باره "همه" آن قضاوت واحدی کرد.» يا جايى ديگر آورده است: « خطای اصلی پارسا در اينجا کل گرايی عجيبی است که ظاهرا در ميان ايرانيان طرفدار زيادی دارد.» ايشان در پايان مقاله خود بيان مى کند که: « وبلاگستان به عنوان يک گروه بزرگ با زيرگروههای بسيار خود نيز نه خلاصه کردنی است نه کنارگذاشتنی. وبلاگستان تازه راه افتاده است و در هر دوره ای که می گذراند هويت خود را چونان گروهی موثر از گروههای اجتماعی بازمی شناسد.» چند سوال طرح کردنى است: اول اينکه لطفاً مهدى جامى عزيز اين معماى فلسفى را حل کنند که چگونه وبلاگستان که قرار بود «کل واحدى» نباشد، مىتواند بتدريج «هويت» خود را باز بشناسد؟ آيا صاحب سيبستان که خود چماق تکفير کل گرايى در دست گرفته اند خودشان در دام همان چيزى که رد مىکنند نيفتادهاند؟ دوم «تازه راه افتادن وبلاگستان» که جامى عزيز بيان کردهاند نيز حکم ديگرى از ديدگاه کلىنگر و در عين حال تعجببرانگيز است. ديگر اينکه آيا اصلاً وبلاگستان به عنوان يک «گروه بزرگ» با «زير گروههاى بسيار خود» مى تواند «گروهى اجتماعى» باشد يا خير؟ آيا گروه اجتماعى بر طبق تعريف کلاسيک يک گروه در اجتماع لازم نيست که حول يک هدف و انگيزه واحد تشکيل شده باشد؟ آيا واقعاً مىتوان به سادگى اين هدف و انگيزه را براى وبلاگستان برشمرد؟ ممکن است صرف نوشتن مطلب در وبلاگ به عنوان هدف تشکيل گروه اجتماعى وبلاگستان ذکر شود اما نيک مىدانيم که چنين هدفى تنها بيان تعريف وبلاگستان است. يعنى وبلاگنويسان پيش از اينکه گروه اجتماعى وبلاگستان هم تشکيل بشود وبلاگنويس بودند و در وبلاگ مىنوشتند. پس هدف مشترک ديگرى بايد باشد تا اين گروه را به عنوان يک گروه رسمى اجتماعى به ما معرفى کند. در يافتن اين هدف يا اهداف مشترک چون و چرا نمى کنم و ادعا هم نمى کنم که هيچگاه و در هيچ شرايط چنين هدفى را نمىتوان يافت. اما حتى به فرض هموار ديدن گروه اجتماعى ناميدن وبلاگستان، در اينکه اين گروه اجتماعى تفاوت زياد با ساير گروه هاى اجتماعى دارد تاکيد دارم. تفاوتها و ابهام هاى زيادى اينجا هست و همين ابهام ها است که موجب شده، در تحليل اجتماعى طبقاتى وبلاگستان پيشرفت هاى تئوريک کم باشد. وبلاگستان مانند گروه اجتماعى معلمان نيست، مانند سنديکاى کارکنان شرکت واحد يا صنف آهن فروشان مقيم مرکز، يا گروه هواداران تيم فوتبال استقلال هم نيست. (مخصوصاً اين آخرى را مثال آوردم که در آن به عنوان مثال هم بعضى از پزشکان هستند، هم تعدادى از همان آهن فروشان مقيم مرکز و قس على هذا) هر يک از اين گروههاى اجتماعى اولاً منسجم هستند. ثانياً هدف يا اهداف مشخصى دارند، ثالثاً در جامعه چندين گروه مشابه آنها هست که مرز بندى هاى مشخصى مى توانند با آنها داشته باشند و در عين حال با آنها در حال داد و ستد و تعامل هستند. مثلاً در کنار گروه تاکسيرانان، گروه رانندگان آژانس هستند و در کنار آنها رانندگان اتوبوسها. اما در کنار گروه وبلاگنويسان و وبلاگداران چه گروهى هست؟ پاسخ آن آسان است گروه وبلاگ نداران و وبلاگ ننويسان! واقعاً غير از آن هيچ گروه رقيبى نمى توان معرفى کرد. حتى گروه مشخص اجتماعى نويسندگان يا روزنامهنگاران در کنار اين گروه وبلاگنويسان به هيچ وجه نمى توانند به راحتى مرزبندى داشته باشند. بنابراين اجازه بدهيد که اين شبه گروه وبلاگداران يا همان وبلاگستان را چيزى بدانيم مانند گروه گواهينامه رانندگى داران يا گروه ايميل داران يا گروه چپ دست ها. پس ديده مى شود که چه کار صعبى است گروه اجتماعى ناميدن وبلاگستان.
حال اين سوال پيش مى آيد که پس خود بنده چگونه در مورد وبلاگستان که حتى از گروه ناميدن آن ابا دارم، حکم کلى صادر کردهام؟ بگذاريد ابتدا تصويرى را که از وبلاگستان دارم بيان کنم. وبلاگستان يک توده عظيم بى شکل و دائم در حال تغيير، غير متشکل و غير منسجم شده که تقريباً از همه گروه هاى اجتماعى و طبقات مختلف در آن هستند و همه کس از همه چيز و از همه جا را پوشش مى دهد. با اين موجود فربه و هيولا همه ما در تئورى مشکل داريم و حتى در ناميدن آن هم بحث هاى زيادى شده است. بنده شخصاً در نوشته خود - که همانجا هم آورده بودم که نادقيق و جسته گريخته از آب در آمده، اما به نقد دوست عزيز مهدى جامى نواخته شده است - از تعابير «محيط» و «مجموعه» براى ناميدن آن استفاده کردهام. (رجوع کنيد به متن) بحث اين است که آدم به محض وارد شدن به اين مجموعه واجد صفاتى مى شود که هر چند براى همه مشترک نيست اما اين صفات متفاوت با خصوصيات شخصيتى آدم است. فرد معمولاً عجول مى شود. خودخواه مى گردد. دوست دارد چيزهاى خاصى را ببيند. مطالب خاصى را بخواند. عجله با عصبيت همراه مى گردد. اشعه خوردن و چشم سوزاندن سبب سرسرى گرفتن مى شود. حجم عظيم مطالب خواندنى متباين و متنافر فرصت تحليل را مى گيرند. دانش کاذب و غير عميق در چند ثانيه به آدمى داده مى شود و فرصتى براى دقت و باز انديشى نيست. سکوت در وبلاگستان مذموم است و اظهار نظر کردن در مورد موضوعات مختلف ممدوح. صدا به صدا نمى رسد. اصلاً گاهى معلوم نمى شود که کى چه چيزى داشت مى گفت و کدام حرف از آن چه کسى بود! اين ويژگىها کمابيش و به تدريج سبب گرفتارى آدم و ايزوله شدن مىشوند. علاوه بر همه اينها وبلاگدارى و وبلاگنويسى کمابيش اعتياد آور است. اينها نه حکم کلى است نه حکم حکومتى! چيزهايى است که تنها مشاهده مىشود و خواهشمندم که نسبى ببينيدش و قصدم تخطئه وبلاگ نويسى نيست اما تئورى قوى پشتش ندارم که بخواهم آنها را به روشنى و با دقت فلسفى ثابت کنم. اين مشاهدات من از مجموعه وبلاگستان است. مى گويم وبلاگستان از جامعه دور افتاده است، اين حرف کلى گويى است در اينجا حرف صاحب سيبستان قطعاً قابل قبول و انتقادش وارد است اما اين توضيح افزودنى است که مى شود گفت که حجم عظيمى از دغدغه ها در وبلاگستان، با دغدغه هاى جامعه فرق دارند. چرا اينگونه شده است؟ من تحليلى دقيق ندارم و تنها مى گويم که آن خصوصياتى که کمابيش دامن وبلاگستان را گرفته، بعيد نيست که به تدريج موجب متفاوت شدن دغدغههاى عده اى از دوستان گرديده است. خصوصاً وقتى که يک موضوع که اصلاً در جامعه مورد عنايت نيست در وبلاگستان حالت تشديد مى گيرد. اين به اين معنى نيست که اين موضوع پهنه وبلاگستان را در مى نوردد. (وبلاگستانى که هيچکس از حدود و ثغور و مرزهاى آن خبر ندارد و احتمال اينکه دو وبلاگ نويس تا آخر عمرشان از وجود هم باخبر نشوند بسيار زياد است.) اگر چنين چيزى گفته ام خطا است و غلو است. اما وقتى ده ها وبلاگ نويس فعال و جدى ناگهان در مورد بکارت مى نويسند، من که دارم از ايران ديدن مى کنم و چيزهاى خيلى عجيب و غريب و کاملاً نامرتبط با بحث روز وبلاگستان ميبينم، شايد حق داشته باشم که شگفت زده بشوم. وقتى جان رايگان شده است بکارت هيچ معنى نمى دهد. وقتى عابرى يا رانندهاى (دکتر، مهندس، گدا، فمينيست فرقى نمى کند) با خود مى گويد يا من از اين بزرگراه ديوانهوار رد ميشوم و زودتر به کارم مى رسم يا مىميرم و راحت مى شوم، ديگر حرف زدن از پرده بکارت يک شوخى به نظر مى رسد.
مطلبى آماده کرده بودم که با اين همه تنش و جنگ اعصاب و چکاچک شمشير در ايران همينقدر که وبلاگ نويس ها مطلب ادبى يا تحليل در مىآورند چيزى در حد يک معجزه است. بگذريم.
در هر حال از حوصله و توجه مهدى جامى عزيز به خاطر نقدشان سپاسگزار هستم. من بحثى ندارم. فقط مهدى جامى عزيز را به ديدار از ايران دعوت مىکنم. قطعاً ايران با سمرقند متفاوت است.