دغدغههاى متفاوت
در اين يکماهى که از تحولات وبلاگى دور بودم، فرصتى شد که از دور به آنچه که در اين شهر پرهياهوى وبلاگشهر مىگذرد نگاهى کلى داشته باشم. نتيجه چيزى عجيب و جداى آنچه که بعضى از دوستان مدتها است هشدار ميدهند، نيست. وبلاگشهر کاملاً دغدغه هاى ديگرى دارد و به کل از جامعه دور افتاده و روز به روز فاصله آن با واقعيات جامعه ايران بيشتر مى شود. در اين فاصله فرصتى بود تا سفرى به ايران داشته باشم. آنچه که ديدم - و سعى کردم تا آنجا که امکان دارد بيطرفانه قضاوت کنم - بيانگر اين بود که وبلاگها درگير مسائلى هستند که به هيچ وجه بازتابى از مسائلى که در بطن جامعه مى گذرند، نيست. مضافاً بر اينکه حجم عظيم وقت و انرژى وبلاگ شهر صرف چالش ها و جدال هاى خود ساخته، درونى و مجازى مى گردد. منکر اين نيستم که خيلى از بحث ها مفيد و سازنده هستند. اما مساله اين است که وبلاگ شهر به يک محيط بسته و ايزوله تبديل شده است که خودش به خودش خوراک فکرى مىدهد و خودش معما ميسازد و با بحث و تکاپوى فراوان آن را حل مى کند يا سعى مى کند آن را حل کند و بعد هورا مىکشد.
بحث تنها مساله سرخوردگى سياسى نخبگان و نويسندگان نيست. خيلى از دوستان که کاملاً پيگير مسائل و خواننده وبلاگ ها بودند ديگر موضوعات را دنبال نمى کنند. البته فيلترينگ خيلى موثر بوده است اما بحث ما چيز ديگرى است. موضوع اينجا است که برآيند موضوعاتى که در وبلاگ ها مطرح مى شود، خصوصاً موضوعاتى که ناگهان مد روز شده و هر کس در مورد آن مى کوشد قلم بزند، شيفت و فاصله بيشترى با واقعيات موجود در جامعه و دغدغه هاى مردم پيدا کرده اند. وبلاگستان از مدتها پيش با بحران مخاطب دست به گريبان بود، چند ماهى است که (خصوصاً بعد از شوک انتخابات) اين مساله به شدت تشديد و حاد شده است. البته بعضى از دوستان وبلاگنويس واقعيات را نمى خواهند قبول کنند و هنوز به دنبال تغيير لحن نوشتارى و يافتن راههاى ديگرى براى جذب مخاطب هستند. خيلى ها هنوز براى خود رسالتى قائل هستند. اما واقعيت اين است که وبلاگشهر چندان مخاطبى خارج از خود ندارد و به يک مجموعه تقريباً به طور کامل ايزوله و بسته تبديل شده است که محصول خروجى آن تا حد خيلى زيادى به مصرف داخلى مى رسد يا دور ريخته مى شود. اگر چه که حجم عظيمى از فعاليت فکرى و نوشتارى هم دارد صورت مى گيرد. اما محصول صادراتى قابل توجهى توليد نمى شود. البته بخشى از اين مساله کلى است و به طور کلى هيچ گروهى ديگر مرجعيت فکرى در ايران ندارد. حتى روحانيون و مداحان هم بر بخش کوچکى از جامعه تاثيرگذار هستند. عامه مردم جامعه ايران گوش خود را به طور کلى بستهاند. نه مىخوانند، نه گوش مىدهند و نه چيزى را جدى مىگيرند. هر کار که دوست داشته باشند به طور فردى در لحظه و آن تصميم مى گيرند و عملى مى کند و البته روز بعد به مزاج ديگرى از خواب برمىخيزند. هر آنچه که ديدم جز در تاييد اين نظر نبود.
بحث و گفتنى زياد است. ديدم که مسعود برجيان مطلبى خواندنى در اين مورد نوشته است و مهدى جامى نيز کوشيده تا ضمن جواب دادن اقتراحى به راه بيندازد و نظر ديگران را بسنجد. واقعاً اولويتى براى طرح مسائل اجتماعى نمىبينم چون اساساً کل سيستم طرح مسائل و يافتن راهکار و راه حل را ابتر و ايزوله شده و از نظر تاثير اجتماعى بسيار کمفايده مىبينم و در موثر بودن کل اين فعاليتهاى «انديشهسوز» به کل در شک هستم. البته اين به اين معنى نيست که اين مسائل مطرح نشود اما من در هدفگيريها و انگيزهها و «تعهد روشنفکرى» قائلشدن ها دچار ابهام هستم و بر اين عقيده هستم که هر کس کارى را که دوست دارد تنها به صرف دوست داشتن انجام دهد، چون تقريباً نتايج اين فعاليتها در جايى ديده نمى شوند و اثرى ندارند. مطلب خيلى جسته گريخته شد و نياز به زمان بيشترى دارم تا تجديدنظرطلبى خود را بيشتر توجيه کنم! در آينده بيشتر در مورد مشاهدات خود از ايران خواهم نوشت.