بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر
توضیحات نو
دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بینام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنتگیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بینام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد.
در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.
بلاگچرخان
بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک دادهاند (یا هردو):
از مدتی پیش از راهاندازی خودنویس، جسته گریخته از طریق نیک آهنگ در جریان کارهایی که او برای راهاندازی خودنویس انجام میداد، بودم. برای حضور در خودنویس هم نیک آهنگ لطف کرد و دعوتنامه فرستاد که البته متاسفانه بدلایل فنی امکان ورود کامل به سیستم علیرغم پیگیری او انجام نشد و نهایتاً من هم درگیر کارهای دیگری بودم اما همیشه پیگیر نوشتهها و مطالب این سایت بودم. شرایطی پیش آمد که در پیوستن به خودنویس عجله نکردم چرا که تجربه های قبلی در کارهای دیگر این درس را بهم داده بود که در پیوستن عجله نکنم، خصوصاً جنجالهایی هم در آنجا بالا گرفت و منتظر ماندم ببینم که چطور در این شرایط میشود همکاری کرد.
بیتعارف تنوع مطالب و نوشتهها در خودنویس بسیار زیاد است. گاهی نوشتههای خیلی خوبی آنجا پیدا میشود و گاهی نوشتههای ضعیف و سطحی. چند مورد هم نوشتهها و شبهتحلیلهایی منتشر شده که اعتراض اهالی رسانه را برانگیخته است. باری من هم ادعایی ندارم و همه داریم میآموزیم. پیوستنم به خودنویس از آنجا آمد که پیش خودم فکر کردم میشود همینطور مثل چندماه پیش هم کنار گود نشست و نوشته های خوب را خواند و لبخندی هم به نوشته های ضعیف زد و خود را آلوده این مسائل نکرد! اما واقعیت اینجاست که در خودنویس شرایطی فراهم شده که شهروند-روزنامهنگاران و بلاگداران و ژورنالیستها همه بتوانند در کنار هم کار کنند. این قدم کمی نبوده است. دعوای ما و اصلی ترین مساله روز ما و مهمترین گمگشته تاریخی ما و عامل شکست همیشگی ما هم همان کمبود کار جمعی و تمرین نداشتن در کار گروهی هدفمند و تمرین دموکراسی بوده است. خودنویس برای من ادامه کار مهمترین و قدیمی ترین وبلاگ گروهی یعنی فانوس و نسخه ارتقاء یافته و پیشرفته آن در فضای امروزی مجازی است. خودنویس یعنی اینکه یک سعی دیگر و یک همت دیگر ورزیدن و کمک به پاگرفتن یک کار جمعی مناسب ولو برای اینکه یک کار کوچک ساده را بخواهیم به پیش ببریم و با آموختن از همدیگر و فیدبک دادن به هم و نقد سازنده و همدلانه کمک کنیم و اگر ایرادی هم هست برماست که کمک کنیم به برطرف کردنش. چه کاری موثرتر و مهمتر از اینکار؟
حرفهای زیادی برای گفتن هست و کارهای زیادی که اندک اندک باید بدست گیریم و انجام دهیم. سیاست منزهطلبی و کنارهگیری و خودمحوری و ناسازگاری ما ایرانیان از صد و پنج سال پیش تا کنون راه به جایی نبرده است و همسو با مقتضیات عصر جدید نبوده است. پس با اجازه باید گفت: زنده باد کار جمعی هدفمند! زنده باد آموزش به همدیگر و آموختن از همدیگر!
برای پيشرفت نيازمند کار و وارد شدن به جزييات در چارچوب کار هدفمند جمعی و همکاری با هم و تحمل و مدارای با یکدیگر و قانونمداری هستيم، نيازمند رهنمودهای سيدجواد طباطبايی و دریبلهای زیبای مارادوناهای دیگر در عرصه اندیشه نيستيم. جوامع ديگر با اندکی تجربه در کار جمعی چيزهای عجيب و غريب ميسازند ما هنوز در اينکه جلال عرقخور بود يا نبود یا چرا پدرسوخته بود و اسلام اسلام میکرد، گير کردهايم.
برمبنای آنچه که رادیو زمانه، سایت جرس و رادیو فردا اعلام کردهاند:
مامورين امنيتی نه تنها اجازه برگزاری تشييع پیکر را به خانواده و بيت آقای منتظری ندادند، بلکه پيکر ماه سلطان ربانی همسر فقيه آزاده را هم در جای ديگری که گلزار شهدای قم باشد و در قطعه مادران شهيد دفن کردهاند! این که از رسوایی اطلاعات و سپاهیان افسارگسیخته و یاران "رهبر فرزانه" که محل دفن را هم آنها تعیین میکنند.
حالا برسيم به بیبیسی فارسی. اگر به اين صفحه مراجعه کنيد ميبينيد که به اين موضوع مهم که پيکر آن تازه درگذشته "در جای ديگری" (غير از آنجايی که خانواده و خود ايشان از قبل مشخص کرده بودند)، دفن شده اشارهای نشده است در سایت بیبیسی. نیازی به توضیح نیست که این بخش از ماجرا ارزش خبری زیادی هم دارد.
مشکل در کجاست؟ بیبیسی فارسی خلاف واقع گزارش میدهد یا جرس و رادیو زمانه و رادیو فردا که هرسه به نقلقول مستقیم از احمد منتظری خبر "دفن شدن در جای دیگری" را میدهند؟ رادیو فردا هنوز وبسایت خودش را آپدیت نکرده است اما در بخش شبانگاهی خود رادیو در این مورد گزارش داد. اما رادیو زمانه و جرس هردو مستقیم در این مورد از احمد منتظری نقل قول کردهاند. حقیقت ماجرا چیست؟ به واقع مسوول این شیرینکاریهای رسانهای کیست؟
احتمال میدهم که بیبیسی فارسی دست به خودسانسوری و تلطیف خبر (به عبارت بهتر تحریف خبر) زده باشد، با این همه فعلاً قضاوت نمیکنیم و منتظر روشن شدن ماجرا و توضیحات بیشتر آنها میمانیم، البته اگر کسی پاسخگو باشد.
در وبلاگ نیما نامداری عزیز به این مطلب برخوردم. مدتی است بیبیسی فارسی شروع کرده است به گرفتن مطلب از وبلاگنویسانی که شناخته شده هستند که در مورد قدرت وبلاگ و فضای نت و بهره هایی که از وبلاگنویسی بردهاند، بنویسند. از نیما هم رسماً دعوت کردهاند، چیزی بنویسد. نیما هم برداشته و یک مطلب انتقادی جدی در مورد خود این نوع کارها نوشته است - که میتوانست یک بحث مفید در این زمینه (یعنی نحوه رویکرد گاه و بیگاه رسانه های بزرگ فارسی زبان به بلاگ سپهر فارسی) راه بیندازد - ظاهراً این کار به مذاق کارکنان و تصمیم گیرندگان سایت بیبیسی خوش نیامده است و اساساًً نوشته نیما نامداری را رد کردهاند!
نمیدانم چه کسی در آنجا چنین تصمیمی گرفته است؟ صنم دولتشاهی است یا کیوان حسینی یا دوستان دیگر یا اینکه خود جمشید برزگر در این مورد تصمیم گیری کرده است. هرچه هست کاری نادرست و غیرحرفهای بوده است. البته لحن و شیوه بیان نیما در این نوشته انتقادی تند بوده، اما یک رسانه وقتی کسی را حول موضوعی دعوت به بحث میکند، لازم است به این مساله پایبند باشد که عقاید و نظرات انتقادی آن فرد را حول آن موضوع به طور کامل بشنود و اساساً این نقد را یک فرصت مناسب ببیند که هم پاسخگویی کند و هم به نظرات و بحثهای دیگران حول این موضوع پوشش خبری بدهد و حتی از دیگران هم دعوت کند که حول این موضوع بنویسند. این دیگر اساس کار رسانه است که بخواهد در فضای بلاگ سپهر با وبلاگ نویسان تعامل داشته باشد.
از طرفی رسانه صاحب قدرت است و اگر از قدرت خود سوءاستفاده کند و بخواهد حرفهای یکسویه یا حرفهای تیپ و صداهای گروههای خاصی را از وبلاگ نویسان بشنود (که با نگاهی به لیست وبلاگهایی که تاکنون از آنها نظرخواهی شده فهم این قضیه دشوار نیست) و این را نمونه وبلاگنویسان بداند و بخواند حتماً کاری غیرحرفهای و غیراخلاقی انجام داده است.
مشکل همينجاست که رسانههايی غول مانند بیبیسی فارسی يا دويچه وله یا رسانههای دیگری که مستقیم با خرده رسانهها پیوند ارگانیک ندارند، تعاملشان با وبلاگها جامع، غيرشخصی و بیطرفانه نيست (همه اینها را هم باید نسبی دید و در شرايط ايدهآل هم نمیشود همه تیپها و حوزه های وبلاگ نویسی را پوشش داد)، اما مواجهه این رسانهها با وبلاگها مواجهای از نوع تقلیل بلاگسپهر به تعداد بسیار محدودی از وبلاگهای همسو و همساز و تعامل با آنهاست. وبلاگها از دید مدیران و کارمندان این رسانهها (طنز تلخ هم اینجاست که جمعی از این کارمندان خود روزی بلاگدار بودهاند) و همچنین از دید سیاستگذاران آن رسانهها دردسرساز هستند. نزدیک شدن به حوزه وبلاگ نویسی یک نوع ژست شهروندمدارانه رسانه هاست با این مضمون که: ما مایلیم صدای شما هم به عنوان مخاطبان ما منعکس شود، اما ما خیلی سلیقه ای تصمیم میگیریم که در زمانی بسیار محدود کدامها از شما که به ما آسیبی نمیرسانید، بیایید و حرفهایتان منعکس شود. اگر به ما آسیب نرسانید، هرچه دوست دارید بگویید و مطرح کنید که وارد بازی برنده - برنده خواهیم شد.
تا وقتی که این مسائل جدی هست، "نوبت شما" و اینها توسط بلاگداران جدی گرفته نمیشود و اساساً دیگر کار به نقد جزییاتی مثل عملکرد عنایت فانی و بهزاد بلور یا بیطرفی در اعلام اخبار جنبش سبز نمیرسد. البته واقعيت امر اين است که در بیبیسی فارسی مدتی است تغييرات مثبتی در حوزه خبررسانی و کیفیت برنامهسازی مشاهده ميشود، اين را نبايد نديده گرفت.
همیشه گفتهام که از مناظره و اقتراح نوشتاری سازنده استقبال باید کرد چون روشی سالمتر از روشهای دیگر است. برخورد و بررسی جزء به جزء و موردی و منصفانه در سطح وبلاگنویسی و با زبان صریح و بیپیرایه و غیر رسمی بلاگداران لازم است، نه اینکه جمشید برزگر یا صادق صبا پیامی کلی در وبلاگ بیبیسی بنویسند و اسمش را هم بگذارند تعامل با مخاطبان و وبلاگستان.
از مهمترین مخاطبان و نقدکنندگان جدی بیبیسی فارسی یا هر رسانه فارسی زبان دیگر همین بلاگداران هستند. مستقل از تحلیل کلی، حرکت بیبیسی فارسی در رد نوشته نیما نامداری، کاری زشت و غیراخلاقی و غیرحرفهای بود.
غیرمرتبط: تنها جهت اطلاع دوستانی که سوال کرده بودند، در مورد طرح برگزیدگان وبلاگها، همفکریهای اولیهای با جمعی محدود از دوستان صورت گرفته و ناامید هم نیستیم، اینکار نیازمند صبر و حوصله زیاد است در همفکریهای بیشتر با دوستان بیشتر.
دوست عزيزی که يک مچ بند سبز هم بدستت بستهای و بحق کلی در خارج از کشور به آن میبالی. ایرانی و ایرانیالاصل گرامی که وقتی هموطن و همنوعت را در خیابانها کتک زدند بحق به خروش آمدی. وقتی تصاویر شهدا را درحال جان دادن یا بعد از پرپرشدن دیدی حالت بد شد و های های گریه کردی. وقتی فهمیدی که در کهریزک به جوانان و نوجوانان تجاوز کردند، چنان ناراحت شدی که میخواستی مشت بکوبی به صفحه مانیتور. سردرد و معده درد یا قلب درد و کتف درد و کمردرد گرفتی. یادت باشد که چه غیرتت به درد آمد و چطور شد که یکهو خودت را وسط سبزها دیدی.
دوست من! برادر و خواهر من! شک ندارم که تو هم سختی کشیدهای تا به اینجا رسیدهای. الان هم همه مشغول تلاش و کار هستیم در این دنیای بیرحم غرب. یادت باشد روزهایی که در غربت مال و منالی نداشتی و کسی هم نبود بهت کمک کند تا مهربانانی از راه رسیدند و قدری کمک کردند و خودت هم همت کردی و جان گرفتی و اندک اندک کارهایت به مدار افتاد. یادت آمد؟ الان نوبت توست که خودت را سبز میدانی. الان وقتی است که تو واقعاً در این جنبش بیش از پیش موثر باشی.
الان عدهای از بچههای روزنامهنگار و بلاگر و فعال رسانهای از جهنمی که حضرات برایشان درست کردهاند با هزار مکافات بدرآمدهاند و در جاهای مختلف دنیا گرفتار هستند و منتظرند که بنده و جنابعالی، بله دقیقاً بنده و جنابعالی که الان این سطور را دارید میخوانید بهشان کمک کنیم که خودشان را به جایی برسانند. کسانی هستند که در کردستان عراق پول تهیه بلیط هواپیما به اروپا را ندارند. از دوستانی که در بطن و پیگیر ماجرا هستند، مستقیم شنیدهام که کمکهای بسیار بیشتری مورد نیاز است و دوستان واقعاً گرفتار هستند و ضمناً مطمئن باشید که این پول بدست افرادی که واقعاً استحقاقش را دارند میرسد و خرج کنفرانس برگزار کردن و شیک و پیک شدن و سواستفاده های آنچنانی و محفلی نمیشود. در این مورد منتظر ماندم تا از دوستانی که در این زمینه مشغول هستند، موثق خبر بگیرم. الان از بنده بپذیرید که این کمکها واقعاً سرنوشت آدمهایی چنین باشرف و باوجدان را که با خدا یا ملت یا هردو معامله کردند، عوض میکند.
میدانید که اگر میماندند و جانشان را دستشان میگرفتند و اوین میرفتند، شکنجه میشدند، یا حداقل دست کم به کنجی میخزیدند و سالها بیکار میماندند اگر نمیخواستند به فرموده قلم بزنند. آنها برادران و خواهران ما هستند. برادرزاده و خواهرزاده های ما. گدایی هم نمیکنند، قلمشان را هم به مزدی و نانی نفروختهاند و شرافت خود را بدست گرفته اند آمدهاند بیرون و این حق مسلمشان است که بیایند بیرون. کسانی هم که ماندند البته آنها هم جهادگرند. باری کمکشان کنیم لطفاً. بیمنت و بیهیچ پشت چشم نازک کردنی، یک پنجاه دلاری یا صددلاری هرکدام از شما هم جداً اثر دارد. لطفاً استدعا دارم کمک کنید و این کمپین را به اطلاع دیگران هم برسانید. تا آنها از این گرفتاریها نجات پیدا کنند، به ساحل امنی برسند و مشغول کار شوند.
دوست عزیز. جنبش سبز پول میخواهد. پول بیمنت و درطبق اخلاص گذاشته شده و برگ سبز درویشی من و تو. برای اینکه کشورمان را باید بنده و جنابعالی بسازیم. نه پرزیدنت اوباما دلش برای ما سوخته نه موسیو سارکوزی یا جنتلمنی بریتیش مثل گوردون براون یا دیوید میلبند و هنرپیشههای لوس دیگری از این قبیل و دیگر مستخدمین شرکتهای بزرگ و پادوهای پول و سرمایه. این ماه را، این هفته را رستوران نرو. فیلم نبین، رولت خوشمزه نخور. اگر شراب مینوشی، شراب ارزان قیمت و بطری باز شده بنوش. به جای چلوکباب و غذاهای آنچنانی رستوران، دو سه بار غذای ارزان دم دستی نوش جان کن و با بیخانمانهای مهربان و اقشار کم درآمد اینور دنیا نشست و برخاست کن و یادت باشد روزی را که به این کشور آمدی. پولش را بگذار برای همین برادران و خواهرانت. همین کمکهای اندک تو و همتی که به خرج میدهی که دیگران را راضی کنی چنین کنند (که از کمک خود تو صدپرده مهمتر است)، واقعاً کارساز است. همین اندک اندک به قول سعدی بزرگ خیلی شود و قطره قطره سیلی. و این جویهای باریک ملی و مردمی، امیدوارم که اندک اندک به هم بپیوندند و راه خود را در میان این سنگهای بهظاهر سخت باز کنند و رودی جاری و پرشور تشکیل شود تا در دلتای آرامش و قرار، برکت و آبادانی سبز به بار بیاورد. گام اول این است که یاد بگیریم به شرافتمندان، شرافتمندانه و سخاوتمندانه هرطور که در وسعمان هست، کمک مالی کنیم. ما ایرانیان دردمند را تنها نخواهیم گذاشت.
به راحتی میتوانید خیلی سریع یک حساب در Paypal باز کنید و با کردیت کارت خود آن را پر کنید (پی پل قدری از حسابتان کمیسیون میگیرد که مهم نیست)، اگر دغدغه امنیتی دارید میتوانید حساب را به نام مستعار در پی پل باز کنید و تنها سیستم پی پل میداند که نام و شماره کردیت کارت شما چیست و کسی نخواهد دانست. بعد به راحتی آن پول را با اکانت پی پل به اکانت پی پل حسابی که گزارشگران بدون مرز دادهاند بطور آنلاین بفرستید. انتقال پول در درون سیستم پی پل بدون کمیسیون است و با یک ایمیل ساده انجام میشود. به شما شخصاً اطمینان میدهم که سیستم بدون مشکل و بسیار امن کار خواهد کرد. حتی میتوانید مستقیم با کردیت کارت خودتان هم کمک کنید. اگر سوالی هم داشتید ایمیل بزنید، بنده میتوانم کمک کنم.
اگر هم تمام این نوشته را در حد موعظه و شعار توخالی و توهین به خود میبینید، شرمنده و متاسف هستم و ضمن احترام، شما را به یک مناظره قلمی دعوت میکنم که ببینیم حق بیشتر با کدام طرف است. این باید منصفانه باشد. یادمان باشد که سبز بودن به عمل است نه به ادعا. خودمانیم، کسی هم که نمیفهمد اگر کمک نکردیم اما الان یک محک خوبی است برای اینکه ببینیم چقدر سبز هستیم. ماییم و وجدانمان.
دست همگی درست! خصوصاً دوستانی که جان و دلی پیگیر هستند و دارند تلاش میکنند، خسته نباشند. دست شما دوست عزیز هم درد نکند پیشاپیش. زنده و پاینده، شاد و خرم و تندرست باشید.
مرتبط:
- گزارش بیبیسی فارسی از وضعیت رسانه ها و اصحاب رسانه و توضیحات رضا گنجی (آبچینوس بلاگسپهر) در مورد خروج روزنامهنگاران و اصحاب رسانه (*) - توضیحات نیکآهنگ در بیبیسی فارسی (*)
پینوشت: دوستان گزارشگران بدون مرز، بهتر بود به جای ایجاد یک صفحه مستقل ایمیلی را به این منظور اختصاص میدادند تا نقل و انتقال مالی کمکها از طریق ایمیل انجام شود، دانستن آدرس اهداءکنندگان ضروری نیست چون اهداء کنندگانی که در سیستم پیپل پول میفرستند، جهت کمک مالی چنین میکنند نه برای بیزینس و این پول دیگر کردیت نیست، بلکه پول واقعی است که در سیستم پیپل جابجا شده است و از نظر قوانین بیزینسی آنلاین تا آنجا که میدانم، نیازی به دانستن آدرس وجود ندارد مگر اینکه کسی بخواهد با اهدای کمک از معافیت مالیاتی کشور خود بهرهمند شود که در این قضیه استفاده از این گزینه امکانپذیر نیست. به هر صورت دوستان توجه داشته باشند که هنگامی که پول را در پیپل میفرستند، برای اینکار لازم است که در صفحه خود گزارشگران بدون مرز وارد شوند (و چون امکان نقل و انتقال پول از طریق ایمیل مشخص نشده)، اگر میخواهند آدرس پستی شان به گزارشگران بدون مرز آشکار نشود، آدرس خود را در پی پل موقتاً به آدرسی دیگر و غیر واقعی تغییر دهند (امکان حذف آدرس در پی پل نیست اما میتوانید آن را تغییر دهید) و بعد از پایان کمک آنرا برگردانند. کار دیگر این است که دوستان با ایمیلی که گزارشگران بدون مرز دادهاند با آنها تماس بگیرند و ازشان بخواهند که آنها ایمیلشان را برای اهدای کمک مالی در پی پل اعلام کنند و پول را در سیستم پی پل به آن ایمیل بفرستند. این سیستم بسیار ساده و راحت و امن است.
امسال برنامه نوروزی بیبیسی فارسي، خيلی بهتر بود و در حد خوبی جذاب و متنوع بود. البته اشکالاتی هم داشت که همینطوری به چند نمونه اشاره میشود:
الف) موسيقی خيلی زياد بود و کمتر به مهمانان برنامه اجازه حرف زدن داده شد. بهزاد بلور هم آدم توانا و اهل فنی است در شناخت همه گروههای موسيقی اما انصافاً نميدانم چه اصراری دارد که نشان دهد آدم بانمکی است! مسابقه هفت خوان رستم بهزاد که دیگر خیلی بی مزه و لوس بود.
ب) پونه قدوسی و سياوش اردلان خیلی خوب بودند در آن اجرای زنده طولانی و نفس گير، بهزاد بلور هم خوب بود اما ای کاش مجری ها تنوع بيشتری ميداشتند و از کسان ديگری هم دعوت ميشد که بخشی از کار اجرا را برعهده بگيرند
پ) خواندن غزلی از حافظ در آن شرايط و زير نورافکن کار سختی است. بهزاد بلور يک ديوان خطاطی شده را بدست فرامرز اصلانی داد و او هم نتوانست بيت دوم را بدرستی بخواند و بهزاد به جای اينکه به او کمک کند گفت همين يک بيت که خوانديد کافی است! اصلانی هم پاک گیر کرد و کمی هم دلخور شد و آن را به نور افکنها نسبت داد.
ت) در انتخاب بزرگان ايران زمين در مورد بوعلی سينا هم پونه قدوسی و هم کارگردان و تهيه کنندگان برنامه يک سوتی باورنکردنی بزرگ دادند و ضمن معرفی بوعلی سينا در حاليکه تصاويری از اصفهان (سی و سه پل را برای بیست ثانیه) و نیز آرامگاه بوعلی در همدان را (برای دو سه ثانیه) داشتند نشان ميدادند ادعا کردند که بوعلی سينا چهارده سال آخر عمرش را در اصفهان (!!) گذرانده بوده است که موجب شد بنده باقلوايی که با اجازه در دهان گذاشته بودم در گلويم بشکند و چيزی نمانده بود که خفه شوم! این دیگر حیرت برانگیز بود! یک سوتی دیگر پونه این بود که امسال را سال ببر اعلام کرد که عنوانی چینی است، سال ما می شود پلنگ نه ببر! خوشبختانه اینبار باقلوایی باقی نمانده بود!
پینوشت: دوستان ناشناسی که ترجيح ميدهند ناشناس بمانند و البته بعضی از آنها درس اخلاق در نقد هم میدهند (!)، همچنان اصرار دارند که بوعلی در اصفهان دفن شده است. لطفاً به بحثهايی که در بخش نظرات درگرفته مراجعه کنيد. چکيده جواب بنده به اين دوستان این است که: بوعلی در همدان دفن شده، مگر اینکه خلافش ثابت شود که هنوز نشده (!) و بحث فنی و روشمندی هم در این مورد تا آنجا که بنده میدانم در نگرفته. بنده هم ادعای سواد و دانش تاریخ و باستانشناسی نکردم، نشسته بودم خیر سرم برنامه نوروزی بیبیسی فارسی تماشا میکردم که ناگاه چیزی گفتند که خلاف باورهای اکثریت مردم دنیا و تمام دایره المعارف ها و دانش عمومی عالم بود!
بیبیسی باید در یک جمله هم شده اشاره ای به این موضوع و تشکیک در این زمینه میکرد. بنده تعصبی هم مانند دوستانی که به نظر میرسد اصفهانی باشند، ندارم. بوعلی فرزند ماورا النهر است نه همدان یا اصفهان. بوعلی حتماً مدت بیشتر سالهای آخر عمر پربارش را در اصفهان پایتخت فرهنگی ما بوده است. اما این گزاره با جمله "بوعلی چهارده سال آخر عمرش را در اصفهان بسر برد" (بدون اینکه کوچکترین اشاره ای به همدان شود و تنها برای دوثانیه آرامگاه بوعلی را نشان دهند و بیست ثانیه اصفهان را نشان دهند) فرق دارد و بی بی سی لازم بود در این زمینه که طرفدارانه وارد شده و خلاف باور عمومی عمل کرده است، دست کم توضیح بیشتری میداد نه اینکه بدون اینکه اشاره ای به این ابهام بکند که: "پس چطور قبر بوعلی از همدان سردرآورد؟" اشاره ای هم به این موضوع نکند که در همان چهارده سال آخر هم دست کم دوبار بوعلی برای مدتی در همدان بوده است(!) به هر حال ایراد به بی بی سی گمانم وارد است. امیدوارم دوستان بی بی سی فارسی اگر اینجا را میخوانند، ای کاش در فرصت مناسب این موضوع را باز کنند و به یک گزارش یکطرفه تعجب برانگیز و کوتاه خود در زمان استثنایی و پربیننده ویژه برنامه نوروزی اکتفا نکنند.
پينوشت دو: ضمناً مخلص همه دوستان اصفهانی هم هستم. تعدادی از بهترين دوستان بنده اصفاهونی هستند و آدمهايی شیرین و دوست داشتنی. هربار که احمد سلامتيان در برنامهای میآيد واقعاً آدم لذت میبرد از شيرينی و نکتهبينی و خوشذوقی اين پيرمرد. حتماً شما هم تماشا کردید، در برنامه نوروزی صفحه دو هم از زبان اصفهانیهای قدیمی خواند: "ای سال بری که برنگردی، مردا رو اخته کردی، زنا رو شلخته کردی، دوکونا رو تخته کردی" !! (البته منظورش سال پیش نبود). از بیبیسی بسیار سپاسگزاریم. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی. گفتم به جان کروبی، گفتم. حالا این هم یکی از موسیقی های ویژه برنامه زیبای بیبیسی که همانطور که گفتم جای تحسین داشت. دریا دادور و موسیقی زیبای "ماه پیشانو"ی شیرازیها که دوروز است در کله بنده بصورت استریو فونیک پخش میشود: "گفتمش چرا ماه پیشانو نامهربونی؟ گفت میخوام بسوزونمت تا قدرم بدونی، گفتمش فدای غمزه گردم، دلخوشم که تو رو نومزه کردم، [این "نومزه" بینظیره!] پیش پات میشینم دو زانو، آخ ماه پیشانو جان ماه پیشانو"، "گفتمش برات خونه میسازم از خشت و گل، گفت اگه دوسم داری جام بده تو خونه دل ..."
سالی که تا حدود دو ساعت و نیم دیگر آن را پشت سرخواهیم گذاشت، سال سختی برای همه ما ایرانیان بود چه داخل کشور چه خارج و حوادث بسیار زیادی هم روی داد.
در یک لحظه که به گذشته نگاه کنیم میبینیم که در این سال سه تولد داشتیم و چندین شهادت اسفبار و یک مرگ تاثیرگذار. تولد جنبش سبز در این سال روی داد و تولد دو سیاستمدار بزرگ و مقاوم به نامهای مهدی کروبی و میرحسین موسوی که به دلیل همراهی با جنبش و پایداریشان ماندگار شدند، شهدای جنبش سبز در این سال نامشان جاویدان شد و مرگ حسینعلی منتظری، فقیه آزاده فقید هم به جنبش سبز آزادیخواهی و حقوق بشر کمک کرد. باز آموختیم که بایستیم و حرف حق را اگر به ضررمان هم باشد بزنیم و پذیرای حرف حق باشیم و دیگران را هم واجد حق بدانیم. این لب لباب جنبش سبز است.
امیدوارم سال ۱۳۸۹ سال پشتکار و جدیت و استقامت باشد. راه درازی چند ساله در پيش داريم. کار هم زياد داريم. طی اين مسير جز با جديت و همت و همکاری جمعی و مدارا با يکديگر و از همه مهمتر نظم و انضباط ميسر نيست. چشم ما خارج کشوری ها به فعالان سیاسی داخل کشور باید باشد و اگرچه قدری هم از آنها تندتر برویم اما همواره تصمیم گیرنده راه و استراتژی، آنها و مردم داخل کشور هستند. در کنار انتقاد و حقگویی، هوشمندی و تدبیر بیشتر نیاز داریم و احترام بیشتر به همدیگر. هرکدام از ما گوشه ای از یکی دو کار را بگیریم، با دیگران از جمله هواداران رهبر و احمدینژاد و سپاهیان وارد گفتگو شویم و مسوولانه و هماهنگ در نهادسازیها و تصمیمهای جمعی پیش برویم و زیرآبی نرویم و یواشکی به فکر منفعت شخصی خودمان نباشیم، در پایان سال جنبش سبز چند گام بزرگ به جلو خواهد رفت.
به جای خودمحوریها، به یاد آنها که ایثارکردند و خون دادند، به یاد مردم پیر و جوان که در ایران برای فردای بهتر دارند تلاش میکنند و در خیابانها و زندانها یا خانههای خود مورد اذیت و آزار قرار گرفتند، باشیم. امیدوارم سال آینده سال امید و کار و منطقپذیری و همکاری باشد نه ناامیدی و لجبازی.
اگر در سال رو به پایان عمل ناروا یا حرف ناحقی از بنده دیدید یا خواندید، ضمن اینکه لطف کنید به بنده هم خبر بدهید تا بیاموزم، ببخشاییدم.
سال نو و نوروز بر همگان خجسته و فرخنده باد. با بهترین آرزوها خصوصاً شادی و تندرستی برای همه.
پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب چند ساعت پیش از تحویل سال نو
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مقلب القلوب و الابصار، یا محول الحول و الاحوال، یا مدبر اللیل و النهار، حول حالنا الی احسن الحال
عید سعید باستانی نوروز را به خواص مردود نشده و فرزندان انقلابیام و نیز آحاد ملت بزرگ ایران اسلامی که حقیقتاً حماسه نهم دی و بیست و دوم بهمن را آفریدند و نیز به بقیه فارسی زبانان (!) چه در داخل چه در خارج از کشور عزیزمون تبریک میگویم.
حقیقتاً حادثه نوروز، حادثه عجیبی است و موجب عبرت و درس تاریخ است. همزمانی بهار طبیعت با بهار دلها و موجب روشنی جانهاست. زمانی است که آدم پیش خود یک مروری کند در یکسال گذشته ببیند چه کارهایی کرده است، چه خدمتی به مردم و جامعه کرده است چه بهره هایی برده است و البته ببیند که خدای ناکرده چه خطاهایی کرده. اینها همه امتحانات الهی است.
خوب ملت عزیز و بزرگ ایران از این امتحانها همیشه سربلند بیرون آمده، در سال گذشته هم در این انتخابات پرشوری که برگزار شد، ملت ما حماسه آفریدند و توی دهن دشمنان این نظام زدند. عده ای هم البته در این امتحانات مردود شدند چون آبروی نظام را بردند. کسانی که ما برحسب ظاهر اینها را از خودمان میدانستیم. در درون نظام بودند. اینها امتحانات الهی است، عزیزان من! یک لحظه غفلت و لحظه را نشناختن و در آن موقعی که تصمیم درست باید گرفته شود، به اشتباه زیر علم دشمن قرار گرفتن تمام این ره توشه و ذخایر معنوی انسان را نابود میکند. این عبرت تاریخ است. شوخی با آبرو و عورت نظام هم شوخی؟ مگر میشود؟ به شما عرض میکنم که این ملت راه خود را شناخته است. جوانان هوشیار و انقلابی، بسیجی، مومن، فداکار اینها همه با تمام وجود انقلاب و حساب ذخیره ارزی را دوست دارند. با اتوبوس هم شده خودشان را می رسانند. این خودباوری است.
جا دارد امسال را سال اتحاد و هوشیاری ملت بدانیم. اون خواصی که امسال را پیش از خود من و بلکه جلو جلو از سال پیش اسم گذاری کردند، دیگر بکل رفوزه شدند و کارشان با تکماده هم درست نمیشود و ملت سرفرصت با هوشیاری آنها را ناکام خواهد کرد. بغض و کینه به امام بزرگوارمون و نظام مقدس الهیمان اینها چیزهایی نیست که به آسانی بشود فراموش کرد. ملت اینها را میبیند. خناسان و دشمنان نانجیب و سیلی خوردگان از امام بزرگوارمون و این ملت قهرمان اینها در سال آینده با اتحاد و وحدت همه آحاد ملت، بیش از پیش ناامیدتر خواهند شد و به حول و قوه الهی راه درخشان و رو به تعالی این ملت به سمت ترقی و پیشرفت و سعادت مردم مسلمان ایران و همه کشورهای منطقه و مظلومان عالم استوارتر از پیش ادامه خواهد یافت و چشم دشمنان از دستاوردهای غرورآفرین این ملت خیره و بلکه کور خواهد شد، خوب نخبگان عینک جوشکاری نزدند، حالا بچشند آقایون. این مردودشدگان را هم یک مدت فعلاً به کشتی راه ندهید تا دیگر هوس اسم گذاری برای سال و تاریخ و دخالت در کار این ملت بسرشان نزند.
بنده در اینجا از خدای رحمان و رحیم میخواهم که در سال جدید درهای رحمت و برکاتش را به این ملت بیدار و هوشیار و متحد که به زیبایی حماسه چند ده میلیونی نهم دیماه و بیست و دوم بهمن ماه را آفریدند بگشاید و سال واریز کردن ذخایر الهی و سوبسید انرژی به حساب آحاد ملت حماسهسازمان و سال خودباوری بیشتر در عرصه های جدید برای جوانان عزیز بسیجی و سپاهی و سال آموزش زبانهای دیگر برای فارسی زبانان داخل و خارج از کشور عزیزمون باشد.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
پینوشت: ديديد عزيزان من پيام قبل و بعد از تحويل سال با هم تفاوت زيادی نداشتند؟ اين "عبرت" بايد باشد! شاد و سرخوش باشید.
کل مطلب را بصورت پینوشت در پست پیشین آورده ام. دوباره بصورت يک پست مستقل تکرارش ميکنم.
دوست عزیز آرش کمانگير لطف کرده و گفتگویی در اين مورد شروع کرده است. از اين گفتگو برای روشنتر شدن موضوع و آموختن خودم استقبال میکنم ضمن اینکه از گفتگو با سایر دوستان هم استقبال میکنم و پیشنهاد میکنم در این مورد دوستان هم وارد بحث شوند تا ببینیم که چه کار میشود کرد و هرسال منتظر نباشیم که یکی دو نفر از دویچه وله برایمان "بهترین وبلاگ فارسی" انتخاب کنند. قبل از هرچیز نوشته های قبلی خود را در این مورد میآورم و خواهشمندم آنها را بخوانید تا مواضع روشنتر شوند و دوستان بدانند که این درد کهنه از قدیم با ما بوده و صد البته دوستان دیگر هم سالهاست در این زمینه بارها و بارها و بارها و بارها و بارها نوشته اند و دویچه وله ای ها انصافاً هرسال بدتر از پیش عمل میکنند. این تذکر را هم میدهم که همه وبلاگنویسان چه قدیمی چه جدید با هرسلیقه و سبکی را دوستان خود میدانم و موضوع را اصلاً نباید شخصی دید.
سوال از معیارهای انتخاب هنگام برنده شدن سال ۲۰۰۷ (*)
نظراتی هم سه سال پیش اسدعلیمحمدی عزیز در "گفتگوی بلاگداران" مطرح کرد که در اینجا بخوانید (*)
باری نظرات کنونی بنده که البته از دوستان هم در این میانه آموختهام، بصورت چکیده چنین است:
الف) نفس انتخاب "بهترین وبلاگ فارسی" در میان این همه وبلاگهای خوب و متنوع کاری منطقی نیست. اما از مقایسه و برگزاری جشنواره هم گریزی نیست. چه بخواهیم چه نخواهیم این جشنواره ها برگزار میشوند. طرح بنده مبنی بر اینکه هرکس نام ده وبلاگی را که در سال گذشته بیشتر مراجعه کرده و خوانده در وبلاگ خود بیاورد یک طرح جایگزین غیرمتمرکز است که به هررو جلوی برگزاری مسابقات آنچنانی را هم نمیتواند بگیرد.
ب) معيار انتخاب بايد مشخص باشد، داوران هر جشنواره هم بايد معلوم باشند و نامشان اعلام شود.
پ) مکانيستم انتخاب بايد کاملاً شفاف باشد. برگزار کنندگان باید پاسخگو باشند. دست کم دوخطی هم توضیح بدهند به چه دليل فلان وبلاگ انتخاب شده است و ويژگی های آن وبلاگ چه بوده است.
ت) عنوان "بهترین وبلاگ فارسی"، عنوانی شایسته نیست و لازم است از عناوین دیگر مانند "وبلاگهای برگزیده سال از دید فلان جشنواره یا بهمان موسسه" باشد. تنها یک وبلاگ هم نهایتاً انتخاب نشود که به تفصیل آن میرسیم.
ث) انتخابها کاملاً طبقه بندی شوند، یک وبلاگ عالی توییتر نویس مانند "مملکته داریم؟" هم طبقه وبلاگ "سیبستان" مهدی جامی که در سطحی عالی دارد تحلیلی-روشنفکری مینویسد، نباشد. به قول فرنگی ها سیب با سیب و پرتقال با پرتقال مقایسه شوند. وبلاگهای آی تی هم حتماً باشند و یک طبقه مجزا به خود اختصاص دهند. موارد فراوان هستند برای شرح اما فلسفه اصلی همان است که عرض شد.
این شد شرطهای اولیه برای اینکه یک انتخاب به نحو نسبی قابل قبول باشد. هرچند که به هر صورت همانطور که دوستان میگویند در هر انتخابی حرف و حدیث هست و بنده هم منکر نیستم. مشکل اینجاست که دوستان دویچه ولهای هیچکدام از این شروط را - که به گمانم مقبول همگان باشد و میشود حول آنها هم البته بحث کرد - رعایت نمیکنند و در عین حال خروجی سیستم انتخابشان هم با سوالات فراوان و انتقادات زیاد مواجه میشود یا اینکه آنقدر بر کار اشتباه خود مانند رهبران جمهوری اسلامی اصرار ورزیدهاند که امسال اساساً در بلاگسپهر دوستان زیادی دیگر کل دویچه وله را هم جدی نمیگیرند. بنده سوالات ساده ای کردم، گفتم وبلاگهای موفق، خواندنی و آموزنده دیگر که تنها به قول یکی از دوستان کامنت گذار در فیدفرند هفده تا لیست شده اند و تنها برای نمونه آورده شده اند (و در جواب این دوست عرض میکنم که حق با شماست و جای وبلاگهای آی تی هم بشدت خالی است و اتفاقاً نشان می دهد که تا وقتی که هیات داوران یک نفر یا دو نفر هستند و هیچ طبقه بندی هم در بین وبلاگها صورت نمیگیرد، خروجی کار به طور نسبی (روی نسبی بودن تاکید دارم) ناموفق است) در لیست دویچهوله غیر از دو سه مورد نیستند، سوال بنده این است جایگاه این وبلاگهای موفق، خواندنی و آموزنده کجاست؟ دویچه وله باید جوابگوی عملش باشد. چرا نیست؟ حرف بنده این است که دوستانی که یکسال زحمت کشیده اند و فکر پای نوشته شان گذاشته اند در این انتخاب جایشان خالی است. ما فلسفه خواندن را فراموش کرده ایم، ما در درجه اول میخوانیم که چیزی بیاموزیم، سرگرمی و لذت هم به جای خود محفوظ. البته نوشته های هوشمندانه توییتری و شاعرانه ها و مطالب ادبی زیبا هم کم نیستند و حتماً باید در طبقه بندی خاص خودشان قرار بگیرند. برای بنده فرق نمیکند که چه کسی داور باشد یا چه کسی کاندیدا شده باشد، تعدادی از این برگزیدگان دوستان خود بنده هستند که با هم نان و نمک هم خورده ایم. اما حرف بنده چیز دیگری است و حساب دوستی ها هم جداست، مثلاً وبلاگ سلمان عزیز - پیشکسوت وبلاگنویسی که دوست عزیز مهربان و بااخلاقی هم هست و سر چشم بنده جا دارد و هربار بنده را به بازی وبلاگی دعوت کرده در مسافرت هم بوده ام خودم را رسانده ام - بی تعارف به خاطر پنج پست در سال نباید کاندیدا میشد. بلکه شایسته بود اگر دوستان میخواهند تجلیلی از ایشان کنند جایزه ای به عنوان اولین وبلاگ فارسی به ایشان بدهند. دیگران هم هستند که توییت کرده اند و آمده اند جزو کاندیداها، اگر میخواهید به توییتیات جایزه بدهید یک مسابقه جدا برگزار کنید. آخر ما باید بفهمیم که کسی از دوستان دویچهوله این وسط جوابگو هست، لطف کند و بیاید ما با همدیگر علنی و قلمی مناظره کنیم، جواب قانع کننده هم بشنویم گردن ما هم از مو باریک تر. ممنون دوستان دویچهوله هم خواهیم بود. اینطوری مثل "رهبر معظم انقلاب" عمل کردن که نمیشود.
خوب این شد شرطهای اولیه برای اینکه یک انتخاب به نحو نسبی قابل قبول باشد.
اما با درنظر گرفتن این شروط و ورای اینها میتوان به یک مکانیسم دموکراتیک هم فکر کرد و با شروط زیر طرحهای زیادی میشود چید.
الف) سندیکایی از خود وبلاگنویسان با یکسال سابقه داوطلب که وبلاگ فعالی هم دارند و شناخته شده هستند، تشکیل شود و یک هیات مدیره و هیات اجرایی به طور کاملاً دموکراتیک انتخاب کند تنها کارش هم انتخاب وبلاگهای برگزیده سال در هر بخش باشد (انتخابات دو مرحله ای ولی مستقیم با رای دادن همه اعضای سندیکا، یا انتخابات یک مرحله ای و مستقیم هردو شدنی است)، کاری هم به گرداب و جنبش سبز و کمونیسم کارگری نداشته باشد. هرچه انتخاب شد همان است.
ب) راه دیگر این است که سندیکا هیات داوران انتخاب کند. نحوه انتخاب داوران به رای خود وبلاگ نویسان گذاشته شود. کاندیداهایی بیایند و وبلاگ نویسانی که بیش از یکسال است وبلاگ مینویسند و فعال هستند، بیایند به آنها رای دهند و هیات داوران را انتخاب کنند، هیات داوران کاندیداها را تعیین کنند یا هیات داوران برگزیده ها را انتخاب کنند.
پ) راه دیگر موقت این است که یک رسانه جمعی نزدیک به وبلاگها و حامی وبلاگها، مثل خودنویس یا رادیو زمانه یا بلاگ نیوز موقتاً عهده دار انتخابات تعیین هیات داوران بشوند تا زمانی که سندیکا راه می افتد. ناظران مستقلی هم بر این انتخاب نظارت کنند.
در نهایت هرآنچه که انتخاب میشود "وبلاگ منتخب فلان سندیکا در فلان بخش" است نه "بهترین وبلاگ فارسی".
این اسمش میشود تمرین دموکراسی که بشدت نیاز داریم. کار آسانی هم نیست. به هر حال ما ایرانیان به سیستم و سازمان در چارچوب کاری جمعی و سازوکاری دموکراتیک نیاز داریم. کسی هم میخواهد لج کند و حال نمیکند با این حرف یا از بنده خوشش نمیآید، لطف کند اگر مایل بود حاضرم با او وارد گفتگو بشوم. دوستان دیگر هم بنده را از فیدبک و کامنت و نظر تکمیلی محروم نکنند.
در عین حال به قول آقا مصطفی تاجزاده عزیز هم که فعلاً از زندان بدر آمده: "انتخاب نکنید، برایتان انتخاب میکنند."
پینوشت: نوشته های قديمی و مرتبط دوستان ارجمند ف.م.سخن و پويا مطلب سخن (*) مطلب پويا (*)
از ف.م.سخن عزيز هم بابت پيشنهادها سپاسگزارم. دوستانی ديگر هم لطف کرده اند و پيشنهادهايی دادهاند. اگر اجازه بدهيد چند روزی صبر کنيم ببينيم که بهترين کار چه ميتواند باشد. حتماً در اين زمينه باز هم خواهم نوشت و اميدوارم دوستان ديگر هم بحث را پيگيری کنند. تا اين بحث عمومی تر نشود به گمانم عملی کردن آن تنها به جمعی کوچک محدود خواهد شد.
مقام معظم دویچهوله دوباره و چندباره و بلکه اینبار بدتر از همیشه جداً شیرین کاشت.
هرچه هست جدای انتخاب آق بهمن و ژیلا بنی یعقوب و محمد درویش، لیست بخش "بهترین وبلاگهای فارسی" به یک جوک مسخره بیشتر شبيه است و جداً بايد به حضرات دويچهوله بابت اینکار تبريک گفت.
طفلک مهدی جامی و آرش آبادپور و سلمان جریری (سلمان عزيز که کلاً پنج تا پست هم در سال گذشته نداشته و شک ندارم که خودش هم بابت این گزینش ناراضی است) که دوتای اول عملاً جزء بهترینهای سال هستند و نیازی هم به معرفی دویچه وله یا جای دیگر یا بنده ندارند.
معیار برگزیده بودن هم مشخص است. طرف برای نوشتن یک مطلب فکر کرده، وقت گذاشته و مطالعه کرده است و نوشته اش هوشمندانه و آموزنده و ماندگار است. همینطوری نونوش جونم اینا و کامی جون بلند نشدهاند با مامان جونشان مشکل پیدا کنند و چیزی پست کنند.
واقعاً بهترین وبلاگهای فارسی اینها هستند؟!! لطفاً به این اسمها که همین الان جسارتاً دم دستی و سرسری می نویسم و دهها وبلاگ عالی دیگر در این سطح هم هستند و نیازی هم به معرفی امثال بنده ندارند، یک نگاهی بیندازید:
آرش سیگارچی ساز مخالف جمهور میرزا پیکوفسکی یک لیوان چای داغ یادداشت های نیکآهنگ باران در دهان نیمه باز خوابگرد روزنوشت مهاجرانی زیتون آونگ خاطره های ما ملکوت زنانهها دوم دام دات کام چاردیواری آزادنویس ف.م.سخن
تکلیف این وبلاگها که تنها برای مثال آورده شدهاند چه میشود؟
یک سوال از حضرات دویچه وله (که امیدوارم فرناز سیفی اینبار جزوشان نباشد): آیا شما اصلاً وبلاگ میخوانید؟
ببينم کسی هست در این بلاگ سپهر (یا به قول دوستان در اين "وبلاگستان") صدايی ازش در بيايد و بحق گريبان اين جماعت زورگو و وقيح آلمان نشین را - که چیزی از انضباط و صداقت آلمانی یاد نگرفتهاند - بگيرد يا نه؟
برای بنده فرقی نمیکند که چه وبلاگی انتخاب بشود یا نشود، مدتی پیش طرحی هم داشتم (مکتوبش هم کردم) که کاملاً بروشی دموکراتیک وبلاگهای برگزیده را وبلاگ نویسان خودشان انتخاب کنند و میخواستم بدهمش به دوستان خودنویس که پشیمان شدم و با خود گفتم اصلاً به من چه مربوط است برای خودم شر بخرم؟ اما جداً دویچه وله به شعور آدم توهین میکند. لازم است با اعتراض خود و تحریم این انتخاب مضحک اجازه ندهیم بیش از این به وبلاگ نویسان و وبلاگ خوانان توهین کنند. بیتعارف اگر کسی خواست در یک حرکت جمعی دویچه وله را سرجایش بنشاند، بنده جداً پایه هستم، لطف کند خبر بدهد. همین یکی را اگر درست کنیم، دوصد کار ناکرده در جنبش سبز را به پیش خواهیم برد. باور کنید از ماست که برماست.
پینوشت: دوست عزیز آرش کمانگير لطف کرده و گفتگویی در اين مورد شروع کرده است. از اين گفتگو برای روشنتر شدن موضوع و آموختن خودم استقبال میکنم ضمن اینکه از گفتگو با سایر دوستان هم استقبال میکنم و پیشنهاد میکنم در این مورد دوستان هم وارد بحث شوند تا ببینیم که چه کار میشود کرد و هرسال منتظر نباشیم که یکی دو نفر از دویچه وله برایمان "بهترین وبلاگ فارسی" انتخاب کنند. قبل از هرچیز نوشته های قبلی خود را در این مورد میآورم و خواهشمندم آنها را بخوانید تا مواضع روشنتر شوند و دوستان بدانند که این درد کهنه از قدیم با ما بوده و صد البته دوستان دیگر هم سالهاست در این زمینه بارها و بارها و بارها و بارها و بارها نوشته اند و دویچه وله ای ها انصافاً هرسال بدتر از پیش عمل میکنند. این تذکر را هم میدهم که همه وبلاگنویسان چه قدیمی چه جدید با هرسلیقه و سبکی را دوستان خود میدانم و موضوع را اصلاً نباید شخصی دید.
سوال از معیارهای انتخاب هنگام برنده شدن سال ۲۰۰۷ (*)
نظراتی هم سه سال پیش اسدعلیمحمدی عزیز در "گفتگوی بلاگداران" مطرح کرد که در اینجا بخوانید (*)
باری نظرات کنونی بنده که البته از دوستان هم در این میانه آموختهام، بصورت چکیده چنین است:
الف) نفس انتخاب "بهترین وبلاگ فارسی" در میان این همه وبلاگهای خوب و متنوع کاری منطقی نیست. اما از مقایسه و برگزاری جشنواره هم گریزی نیست. چه بخواهیم چه نخواهیم این جشنواره ها برگزار میشوند. طرح بنده مبنی بر اینکه هرکس نام ده وبلاگی را که در سال گذشته بیشتر مراجعه کرده و خوانده در وبلاگ خود بیاورد یک طرح جایگزین غیرمتمرکز است که به هررو جلوی برگزاری مسابقات آنچنانی را هم نمیتواند بگیرد.
ب) معيار انتخاب بايد مشخص باشد، داوران هر جشنواره هم بايد معلوم باشند و نامشان اعلام شود.
پ) مکانيستم انتخاب بايد کاملاً شفاف باشد. برگزار کنندگان باید پاسخگو باشند. دست کم دوخطی هم توضیح بدهند به چه دليل فلان وبلاگ انتخاب شده است و ويژگی های آن وبلاگ چه بوده است.
ت) عنوان "بهترین وبلاگ فارسی"، عنوانی شایسته نیست و لازم است از عناوین دیگر مانند "وبلاگهای برگزیده سال از دید فلان جشنواره یا بهمان موسسه" باشد. تنها یک وبلاگ هم نهایتاً انتخاب نشود که به تفصیل آن میرسیم.
ث) انتخابها کاملاً طبقه بندی شوند، یک وبلاگ عالی توییتر نویس مانند "مملکته داریم؟" هم طبقه وبلاگ "سیبستان" مهدی جامی که در سطحی عالی دارد تحلیلی-روشنفکری مینویسد، نباشد. به قول فرنگی ها سیب با سیب و پرتقال با پرتقال مقایسه شوند. وبلاگهای آی تی هم حتماً باشند و یک طبقه مجزا به خود اختصاص دهند. موارد فراوان هستند برای شرح اما فلسفه اصلی همان است که عرض شد.
این شد شرطهای اولیه برای اینکه یک انتخاب به نحو نسبی قابل قبول باشد. هرچند که به هر صورت همانطور که دوستان میگویند در هر انتخابی حرف و حدیث هست و بنده هم منکر نیستم. مشکل اینجاست که دوستان دویچه ولهای هیچکدام از این شروط را - که به گمانم مقبول همگان باشد و میشود حول آنها هم البته بحث کرد - رعایت نمیکنند و در عین حال خروجی سیستم انتخابشان هم با سوالات فراوان و انتقادات زیاد مواجه میشود یا اینکه آنقدر بر کار اشتباه خود مانند رهبران جمهوری اسلامی اصرار ورزیدهاند که امسال اساساً در بلاگسپهر دوستان زیادی دیگر کل دویچه وله را هم جدی نمیگیرند. بنده سوالات ساده ای کردم، گفتم وبلاگهای موفق، خواندنی و آموزنده دیگر که تنها به قول یکی از دوستان کامنت گذار در فیدفرند هفده تا لیست شده اند و تنها برای نمونه آورده شده اند (و در جواب این دوست عرض میکنم که حق با شماست و جای وبلاگهای آی تی هم بشدت خالی است و اتفاقاً نشان می دهد که تا وقتی که هیات داوران یک نفر یا دو نفر هستند و هیچ طبقه بندی هم در بین وبلاگها صورت نمیگیرد، خروجی کار به طور نسبی (روی نسبی بودن تاکید دارم) ناموفق است) در لیست دویچهوله غیر از دو سه مورد نیستند، سوال بنده این است جایگاه این وبلاگهای موفق، خواندنی و آموزنده کجاست؟ دویچه وله باید جوابگوی عملش باشد. چرا نیست؟ حرف بنده این است که دوستانی که یکسال زحمت کشیده اند و فکر پای نوشته شان گذاشته اند در این انتخاب جایشان خالی است. ما فلسفه خواندن را فراموش کرده ایم، ما در درجه اول میخوانیم که چیزی بیاموزیم، سرگرمی و لذت هم به جای خود محفوظ. البته نوشته های هوشمندانه توییتری و شاعرانه ها و مطالب ادبی زیبا هم کم نیستند و حتماً باید در طبقه بندی خاص خودشان قرار بگیرند. برای بنده فرق نمیکند که چه کسی داور باشد یا چه کسی کاندیدا شده باشد، تعدادی از این برگزیدگان دوستان خود بنده هستند که با هم نان و نمک هم خورده ایم. اما حرف بنده چیز دیگری است و حساب دوستی ها هم جداست، مثلاً وبلاگ سلمان عزیز - پیشکسوت وبلاگنویسی که دوست عزیز مهربان و بااخلاقی هم هست و سر چشم بنده جا دارد و هربار بنده را به بازی وبلاگی دعوت کرده در مسافرت هم بوده ام خودم را رسانده ام - بی تعارف به خاطر پنج پست در سال نباید کاندیدا میشد. بلکه شایسته بود اگر دوستان میخواهند تجلیلی از ایشان کنند جایزه ای به عنوان اولین وبلاگ فارسی به ایشان بدهند. دیگران هم هستند که توییت کرده اند و آمده اند جزو کاندیداها، اگر میخواهید به توییتیات جایزه بدهید یک مسابقه جدا برگزار کنید. آخر ما باید بفهمیم که کسی از دوستان دویچهوله این وسط جوابگو هست، لطف کند و بیاید ما با همدیگر علنی و قلمی مناظره کنیم، جواب قانع کننده هم بشنویم گردن ما هم از مو باریک تر. ممنون دوستان دویچهوله هم خواهیم بود. اینطوری مثل "رهبر معظم انقلاب" عمل کردن که نمیشود.
خوب این شد شرطهای اولیه برای اینکه یک انتخاب به نحو نسبی قابل قبول باشد.
اما با درنظر گرفتن این شروط و ورای اینها میتوان به یک مکانیسم دموکراتیک هم فکر کرد و با شروط زیر طرحهای زیادی میشود چید.
الف) سندیکایی از خود وبلاگنویسان با یکسال سابقه داوطلب که وبلاگ فعالی هم دارند و شناخته شده هستند، تشکیل شود و یک هیات مدیره و هیات اجرایی به طور کاملاً دموکراتیک انتخاب کند تنها کارش هم انتخاب وبلاگهای برگزیده سال در هر بخش باشد (انتخابات دو مرحله ای ولی مستقیم با رای دادن همه اعضای سندیکا، یا انتخابات یک مرحله ای و مستقیم هردو شدنی است)، کاری هم به گرداب و جنبش سبز و کمونیسم کارگری نداشته باشد. هرچه انتخاب شد همان است.
ب) راه دیگر این است که سندیکا هیات داوران انتخاب کند. نحوه انتخاب داوران به رای خود وبلاگ نویسان گذاشته شود. کاندیداهایی بیایند و وبلاگ نویسانی که بیش از یکسال است وبلاگ مینویسند و فعال هستند، بیایند به آنها رای دهند و هیات داوران را انتخاب کنند، هیات داوران کاندیداها را تعیین کنند یا هیات داوران برگزیده ها را انتخاب کنند.
پ) راه دیگر موقت این است که یک رسانه جمعی نزدیک به وبلاگها و حامی وبلاگها، مثل خودنویس یا رادیو زمانه یا بلاگ نیوز موقتاً عهده دار انتخابات تعیین هیات داوران بشوند تا زمانی که سندیکا راه می افتد. ناظران مستقلی هم بر این انتخاب نظارت کنند.
در نهایت هرآنچه که انتخاب میشود "وبلاگ منتخب فلان سندیکا در فلان بخش" است نه "بهترین وبلاگ فارسی".
این اسمش میشود تمرین دموکراسی که بشدت نیاز داریم. کار آسانی هم نیست. به هر حال ما ایرانیان به سیستم و سازمان در چارچوب کاری جمعی و سازوکاری دموکراتیک نیاز داریم. کسی هم میخواهد لج کند و حال نمیکند با این حرف یا از بنده خوشش نمیآید، لطف کند اگر مایل بود حاضرم با او وارد گفتگو بشوم. دوستان دیگر هم بنده را از فیدبک و کامنت و نظر تکمیلی محروم نکنند.
در عین حال به قول آقا مصطفی تاجزاده عزیز هم که فعلاً از زندان بدر آمده: "انتخاب نکنید، برایتان انتخاب میکنند."
پینوشت: نوشته های قديمی و مرتبط دوستان ارجمند ف.م.سخن و پويا مطلب سخن (*) مطلب پويا (*)
از ف.م.سخن عزيز هم بابت پيشنهادها سپاسگزارم. دوستانی ديگر هم لطف کرده اند و پيشنهادهايی دادهاند. اگر اجازه بدهيد چند روزی صبر کنيم ببينيم که بهترين کار چه ميتواند باشد. حتماً در اين زمينه باز هم خواهم نوشت و اميدوارم دوستان ديگر هم بحث را پيگيری کنند. تا اين بحث عمومی تر نشود به گمانم عملی کردن آن تنها به جمعی کوچک محدود خواهد شد.