گفتگوى وبلاگى با اسد عليمحمدى (بخش دوم)
اسد جان اجازه بده بخش دوم گفتگو را با موضوعى شروع کنم که مدتى جنجال زيادى بين بلاگرها به پا کرد، به نظر تو يک بلاگر بابت کارى آماتور يا نيمهحرفهاى که تحت نام وبلاگنويسى انجام مىدهد، مىتواند از اين و آن دستمزد بگيرد يا نه؟ اگر اخبار را پيگيرى کرده باشى حتماً خبر دارى که مايکروسافت هم نسخه اى از ويندوز جديد ويستا براى چند بلاگر فرستاده است تا عملاً کار خودش را تبليغ کند، آنگونه که در خبرها آمد، تعدادى از بلاگرها - که هيچکدام هم ايرانى نبودند- هديه مايکروسافت را برگرداندند. از اين واقعه گريزى مى زنم و مىپرسم اساساً باز شدن پاى پول به وبلاگستان فارسى خودمان را چگونه مىبينى؟
طوری پرسشت را مطرح کردهای که آدم از ترس موهای بدنش سیخ میشود. واقعا نمیدانم منظورت از باز شدن پای پول به وبلاگستان فارسی چیست؟ اگر اشارهات به داشتن درآمد از طریق وبلاگ است، مثلا گرفتن آگهی و یا پیدا کردن اسپانسر و این چیزها خب بحث دیگری است که میشود به آن پرداخت.
منظورم را سعى مىکنم بهتر توضيح بدهم. گاهى بلاگرها در وبلاگ خود امکان تبليغات هم فراهم مىکنند، منظور اين نيست. گاهى بلاگرها سايتى مىزنند و تبليغاتى براى آن سايت راه مىاندازند، باز هم آن مد نظر ما نيست در اين موضوع. گاهى بلاگرها براى همديگر نوشابه باز مىکنند مثل کارى که احتمالاً الان بنده و جنابعالى داريم انجام مىدهيم! اينها همه هنوز در مرحله دوستى و مودت وبلاگى است اما گاهى هست که به عنوان مثال از يک منبع قدرتمند خارج از وبلاگستان به شما مىگويند بيا در اين مورد تحليل وبلاگستانى کن و فلانقدر پول بگير يا مىگويند چند وبلاگ را مانيتور کن و طنزنوشتهاى بنويس و پولش را بگير. يا اينکه چند وبلاگ نمونه را معرفى کن و ما دعوتت مى کنيم به فلان جا و مهمان ما هستى در فلان جشنواره. کارى به اينکه اين پولها از کجا مىآيند نداريم. ضمن اينکه اين را هم نمىگويم که اينکار کفر يا به قول علما ذنب لايغفر است، من نظر خودم را در اين مورد گفتهام و باز خواهم گفت اما مىخواهم ببينم نظر تو در اين مورد چيست و اينکار يعنى فيد کردن پول و از آن طرف ارتزاق از کارى ذوقى و غيرحرفهاى يا نيمهحرفهاى چه تاثيراتى مثبت و منفى دارد؟
ظاهراً تو با گرفتن آگهی و خیلی چیزهایی که نام بردهای مخالفتی نداری، منهم آدم سختگیری در این حوزهها نیستم. وبلاگستان به نوعی آئینهی تمام نمای جامعه ایران است. من که چیزهای زیادی آموختهام و حتى باورکن گاهی که در وبلاگستان قدم میزنم انگار در خود خود ایران زندگی میکنم. اصلا بگذار داستانی برایت تعریف کنم که امیدوارم پاسخ به پرسش تو در آن نهفته باشد. انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران که یادت هست. همان موقع پرسش شرکت در انتخابات را در وبلاگم مطرح کرده بودم ( آیا در انتخابات شرکت میکنید؟) که بیبیسی هم گزارشی از آن داده بود. دوستان زیادی در اين نظرخواهی شرکت کردند و مفصل نظرشان را نوشتند. در این گیرودار از ایران کسانی با من تماس گرفتند و پیشنهاد چشمگیری دادند. از من خواستند که پوستر تبلیغی یکی از کاندیداها را در وبلاگم بگذارم و اگر از آن کاندید در وبلاگم پشتیبانی کنم رقم پیشنهادی بالاتر میرود. پول زیادی بود. زندگی منهم که ناپلئونی میگذرد. آدم وسوسه میشد. به آنها پاسخ دادم آدرس را عوضی آمدهاید و تمام شد. دیدم من با انتخابات غيردموکراتیک جمهوری اسلامی از بیخ و بن مخالفم، دیدم همه این کاندیداها دستی در ویران کردن ایران داشتهاند و دیدم نه که خودشان فروشی هستند فکر میکنند همه را میتوان خرید. میدانی پارسا، یکی از کارهای سخت و دشوار در جهان امروز، شرافتمندانه زیستن است.
به نظر تو يک بلاگر تا چه حد مىتواند وارد يک تشکيلات سياسى و حزبى شود؟ آيا از ديد تو مرزى براى اين کار وجود دارد يا نه؟
خودت بهتر میدانی که احزاب یکی از پایههای اصلی و اساسی دموکراسی است من نمیدانم آیا میشود آدم طرفدار آزادی باشد و درعینحال مخالف احزاب. البته ما ایرانیها چندان اهل تشکل و تحزب نیستیم که یکی از دلایلش برمیگردد به بدبینی ما به احزاب سیاسی ایران، حال آنکه ما همیشه در نگاه به احزاب از این نکته غافلیم که اصولا سازمانهای منتقد قدرت حاکم، بویژه نیروهای چپ در جامعه ایران همیشه تحت فشار و یا منع بودهاند و ناچار تن به زندگی مخفی و زیرزمینی دادهاند. خب در چنىن کیفیتی طبیعی است که سانترالیسم رشد میکند. روی برنامه و نظرگاه حزب، بحث و نقدی توسط اعضا و مهمتر افراد خارج از حزب صورت نمیگیرد. در چنین شرایطی امکان صیقل خوردن نیست و بیشک ضریب خطا و انحراف و اشتباه بالا میرود. از طرفی ایدئولوژیک بودن، تفکر قبیلهای، رفیقبازی و... به این بدبینی هم دامن زده است. خلاصه اگر برای ایران دموکراسی میخواهیم باید حضور احزاب را برسمیت بشناسیم و عضو شدن در هر تشکل حزبی را حالا میخواهد طرف بلاگر باشد یا هنرپیشه سینما عیب ندانیم و اگر احساس مسئولیت میکنیم، برنامه آنها را نقد کنیم. من خودم عضو هیچ گروهی نیستم ولی اگر زمانی حزبی حرف درستی زد حتما پشتیبانی خواهم کرد. باید به شعور دیگران احترام گذاشت و تنوع را در عمل اجتماعی افراد پذیرفت و جوی را فراهم کرد که اگر بلاگری عضو حزبی بود پنهانکاری نکند و راحت بنویسد: من عضو فلان حزب هستم و از برنامه و مواضع حزبش دفاع کند. در این حالت گفتگو با جنین آدمی خیلی آسانتر است تا کسی که با چند زبان حرف میزند.
اسد جان به سبک مسعود بهنود بد نيست ازت بپرسم، روز بيست و دو بهمن سال پنجاه و هفت کجا بودى؟
داشتیم انقلاب میکردیم. آه! اگرملت با این انقلاب به آزادی و عدالت اجتماعی میرسید، امروز من با افتخار از فعالیتهایم در آن روزهای پرهیجان که شاید بهترین لحظات زندگیام بود، برایت ساعتها حرف میزدم اما افسوس! نه! گفتن ندارد!!
به نظر تو چطور شد که اينطور شد؟
در مورد اینکه چرا اینطور شد در این ۲۸ سال اخیر مطالب بسیاری نوشته و منتشر شده است و هر فرد و گروهی از ظن خود این موضوع را بررسیده است. برخی از فعالین سیاسی و احزاب هم به نقد عملکردشان در انقلاب بهمن پرداختهاند که اگر اینطور میکردیم آنطور نمیشد و برعکس، به نظرمن بزرگترین و تنها اشتباه ما این بود که «انقلاب» کردیم. بقیهی حرفها توجیه و قصه ننهکلثوم است. شما ببینید تمام انقلابهای جهان به استبداد و سرکوب ختم شده، حتا انقلاب کبیر فرانسه و ما از تاریخ نیاموختیم. فکر میکنی اگر حزب توده قدرت را تسخیر میکرد چه میشد؟ چیری مثل افغانستان نورمحمد ترکی، حفیظالله امین یا ببرک کارمل و در بهترین حالتش میشدیم رومانی. چریکهای فدایی هم اگر تودهای نمیشدند یک کوبای جدید به جغرافیای جهان اضافه میکردند. مذهبیها را هم که ۲۸ سال است میببینیم چه تاجی به سر ایران زدهاند. اگر این دوستان به این نتیجه برسند که انقلاب ایران از بیخ و بن اشتباه بود، راه آینده را هموار کردهاند.
خوب فعلاً که در حال و هواى سياست هستيم، اين را هم بپرسم که آينده بحران هستهاى را چطور پيشبينى مىکنى؟
پیشبینی کار دشواری است اما این را مطمئنم که آمریکا و اروپا اجازه ساختن بمب اتمی را به جمهوری اسلامی نخواهند داد. اگر چه این دو در بعضی مسایل جهانی با هم اختلاف و حتا تضاد دارند ولی در این یک مورد مخصوصاً کوچکترین مشکلی با هم ندارند و تا آخر خط خواهند رفت. آخر خط را هم همه میدانیم. حمله نظامی و به خاک و خون کشیدن ایران. بنابراین جلوگیری از وقوع چنین فاجعهای وظیفه همه کسانی است که قلبشان برای میهن عزیزمان میطپد. این را هم بگویم چنانچه نیروهایی خیال میکنند که اصلاحطلبان مخالف ساختن بمب اتمی هستند، در اشتباه محضاند. حتما بخاطر داری وقتی احمدینژاد اعلام کرد دانشمندان مسلمان موفق به غنیساری اورانیوم شدهاند، قبل از او رفسنجانی برای ثبت این ظاهراً افتخار اسلامی به نام خودش پیشدستی کرد و در مصاحبه با ... دقیقا یادم نیست، احتمالا روزنامههای عربی خبر را افشا کرد. بعد هم اصلاحطلبان شروع کردند به آه و ناله و گلهگزاری که نقش دولتهای قبلی از جمله محمد خاتمی در این موفقیت بزرگ نادیده گرفته شده، میبینی ما واقعا با مشتی ریاکار طرفیم که دارند ایران را بطرف دره هولناک نابودی هل میدهند.
اما چه کارى اين وسط از دست ما برمى آيد که از وقوع فاجعه جلوگيرى کنيم؟ چه راهکار عملى پيشنهاد مىکنى؟
جناب پارسا تو هم خوب داری تلافی میکنی، قرار بود از ما سئوال سخت نپرسی! اینکه چه کاری از دست ما برمیآید نمیشود و نمیتوان یک نسخه عمومی پیچید. تازه به قول ملاحسنی کانادایی خودمان، در این مقوله هم بین علما اختلاف نظر هست. بیشتر کسانی که دستیابی ایران به سلاح هستهای را محکوم میکنند اول و مقدمتاً میگویند تکنولوژی هستهای حق ماست ولی بمب اتمی بد است. حال عدهای از جمله خود من مخالف تاسیسات هستهای حتا برای استفاده از انرژی بقول معروف صلحآمیز هستیم که نه تنها ایران، شامل همه کشورهای جهان میشود. همین چندسال پیش سوئد با آن تکنولوژی پیشرفته یکی از نیروگاه های هستهایاش را که نزدیک مرز دانمارک بود برای همیشه بست البته نه داوطلبانه و به دلخواه که یک مبارزه سی، چهل ساله طرفداران محیط زیست و مخالفین انرژی هستهای در کشور خودشان و دانمارک مجبورشان کرد تا تسلیم شوند. دیگرانی هم که اتفاقا تعدادشان کم نیست میگویند بجای فشار به جمهوری اسلامی باید آمریکا و اروپا را وادار کرد تا دست از تحریم و احتمالا حمله نظامی بردارد. حالا شما پیدا کنید پرتقال فروش را. یکی نیست به این دوستان بگوید غرب سالهاست دارد با ایران مذاکره میکند و برای جلوگیری از تشدید بحران بارها حسننیت خود را نشان داده و این را همهی دنیا فهمیدهاند. برایشان بسته فرستادند، چشمک زدند، ناز هر نکرهای را خریدند اما مسئولین ایرانی معتقدند مرغ یک پا دارد. میبینی پارساجان درد یکی دو تا نیست. حرف از سرنوشت و هستی ملتی است که مشتی بیمسئول دارند روی آن قمار میکنند. و حالا تو در میان این همه اختلاف نظر از من میپرسی چه راهکار عملی پیشنهاد میکنم! تازه اگر راهکاری هم پیشنهاد کنم با این همه تضاد و اختلافی که نام بردم، به نظرت خندهدار نمیآید؟
من شرمندهام! ببين تو خودت هم هى سوژه مىدهى به من! خوب پس از مسائل و موضوعات سياسى بياييم بيرون، که گفتگو هم فقط سياسى نشود. اسد جان کلاً اين وبلاگستان امروز را - با هر تعريفى که پيش خودت از وبلاگستان مدنظر دارى و هرتعداد وبلاگ که مىخوانى - با وبلاگستان دو سال پيش بخواهى مقايسه کنى، آيا تغييرى در آن مىبينى؟
بله وبلاگستان نه تنها نسبت به دوسال پیش که در مقایسه با چندسال گذشته نیز، از لحاظ کیفی و کمی رشد مثبتی داشته است. شما نگاه کنید رادیو زمانه خود را رادیوی وبلاگستان میداند و اکثر کسانی که در تولید برنامههای این رادیو شرکت دارند، بلاگر هستند. رادیو فردا بعد از تعییراتی که در سایتشان دادند، بخشی را هم به مطالب وبلاگها اختصاص داده است. بیبیسی هم همینطور، سایتهای دولتی هم گوشه چشمی به وبلاگها دارند، حتا روزنامهها. اینها همه نشانهی رشد کیفی وبلاگستان است که توانسته در این مدت کوتاه عمرش، در حوزه فرهنگ جایگاه شایستهای پیدا کند وگرنه اینهمه مورد توجه قرار نمیگرفت. به لحاظ تولید کار هم محیط بسیار فعالی است. موضوعی نیست که بلاگرها به آن نپردازند از محیط زیست گرفته تا تاریخ، فرهنگ، ادبیات، موسیقی، سینما، سیاست، اقتصاد، حامعه و بسيار مطالب دیگر... به نظر من وبلاگستان در سالهای اول مثل روستای کوچکی بود که همه همدیگر را میشناختند، به یکدیگر لینک میدادند و برای هم کامنت مینوشتند. در فرهنگ روستایی زبان غیرمستقیم و محافظهکارانه است. چرا که همه همدیگر را میشناسند و به هم احتیاج دارند به همینخاطر است که آنموقع کمتر درگیری و تشنج و نقد و نظر در وبلاگستان بود. امروز وبلاگستان به یک شهر بزرگ بیدرو پیکر میماند، با تمام مشخصههای شهرهای بزرگ از جمله فرهنگ و زبان شهری که مستقیم است و رک و پوستکنده. خب شرط زیستن در چنین شهری پذیرفتن فرهنگ آن با همهی شلوغی و نابسامانیهای گاه آزاردهنده آن است اگر کسی بخواهد اینجا فرهنگ روستاییاش را حفظ کند، در دراز مدت دچار افسردگی و اختلال روحی و روانی میشود. بیجهت نیست برخی از بلاگرهای قدیمی که آن زندگی روستایی را تجربه کردهاند، گاهی غرق نوستالژی دوران آرام و بیتشنج آنروزها میشوند و اگر مطالبشان را در این مورد خوانده باشی از آن دوره با واژههای صفا، صمیمت، دوستیها، رابطههای محکم، همبستگی و دلبستگی یاد میکنند و حال و هوای وبلاگستان امروز را وحشتناک میدانند. حال آنکه خوب میدانیم هر پدیدهی ایستا بعد از مدتی بوی گند میگیرد.
تحليل جالبى است و راهگشا. اما فکر نمىکنى که تشنج بين بلاگرها قبلاً بيشتر بود؟ مثلاً در گذشته تنشها و دعواهاى بين وبلاگنويسان مشهور وسعت و شدت بيشترى داشتند و پاى کسان ديگرى را هم به ميان مىکشيدند. نظرت چيست؟
ببین اولاً اختلاف شخصی چهارپنج نفر بلاگر را، که علناً به روى هم شمشير مىکشند و در حد توهین به یکدیگر پیش میروند، نباید به حساب وبلاگستان گذاشت. این کار چندان منطقی بهنظر نمیرسد. دوم اينکه بکاربردن عنوان «تشنج در وبلاگستان» بخاطر دعواها و تنشهای این آدمها که تعدادشان از انگشتان دو دست هم کمتر است، خطایی است که برخی دوستان مرتکب میشوند. این نوع نمایشها را شما در هر صنفی میتوانید تماشا کنید. به نظر من در چنين مواقعی (هنگام دعواها) اهالی وبلاگستان باید هوشیارانه عمل کنند. نه وارد درگیریها شوند و نه به طرفین دعوا لینک بدهند. کاری که ما در بلاگنیوز میکنیم و دارد سنت میشود. ما به این درگیریها ابداً لینک نمیدهیم و اگر کسی هم این کار را بکند، لینکش بلافاصله حذف خواهد شد و این نه بخاطر دشمنی ما با آنها بلکه بخاطر احترامی است که برای خوانندگان بلاگنیوز قائلیم.
در اين دعواهاى اخير که ديده مىشود موضوعات امنيتى-اطلاعاتى هم محل نزاع شده و ظاهراً دوستان حاضرند اين رقابتها و شمشيرکشىها را (به تعبير خودت) تا هر نقطه که جا دارد ادامه دهند ولو آتش در خرمن وبلاگستان بيندازند. نظرى هم هست که اين دعواها و جنگها فقط براى مطرح کردن خود و در کانون توجهات بودن است. تو چه فکر مىکنى و چقدر اين دعواها را که از سوى به سوى ديگر مىروند، واقعى مىبينى؟
راستش من چندان اهمیتی به این جنجالها نمیدهم و علاقهای هم ندارم که وارد جزئیات بیشتری بشوم. واقعیت این است که جمهوری اسلامی مثل تمام رژیمهای ایدئولوژیک و مافیایی سعی میکند آدمهای خودش را در تمام عرصههایی که احساس خطر میکند، بکارد و این شامل وبلاگستان هم میشود.
اسد عزيز، از بين وبلاگها، کدامها را بيشتر و باعلاقه مىخوانى؟ اگر مىخواهى از آن وبلاگها نام نبرى، لطفاً مشخصات آنهايى را که بهشان علاقمند هستى نام ببر.
میدانی پارساجان، يکى از وحشتناکترین کارهایی که پدران و مادران ایرانی میکنند این است که از کودکشان میپرسند: «بابا را بیشتر دوست داری یا مامان؟» و بينوا کودک را در معذوریت اخلاقی قرار میدهند. معمولا کودک که از هر دو هشیارتر است در پاسخ میگوید: «هردورا دوست دارم» ولی مگر پدر و مادر به این راضی میشوند؟ زیر بدترین فشار روانی او را وادار میکنند که یکی را انتخاب کند. خب دستآخر کودک با اکراه مثلا میگوید: «بابا را بیشتر دوست دارم»، آنگاه بابا نگاهی پیروزمندانه به مامان میکند و انگار تخم دو زرده گذاشته است میگوید: «حالا دیدی! نگفتم من را بیشتر از تو دوست دارد». من تاکنون در بازی بهترینها شرکت نکردهام و تا امروز هم ننوشتهام کدام وبلاگ را اول میخوانم و کدام را آخر، وبلاگهای خوب و خواندنی فراوانند و من برای کار و زحمتی که این بچهها میکشند ارزش و احترام قائلم. بله! ممکن است محتوای تولیدی خیلی از وبلاگها باب دندان من نباشند اما این دلیلی نمیشود که دیگران هم همین نظر را داشته باشند. من وبلاگنویسی را کاری در قلمرو هنر میدانم چرا که بلاگر مینویسد، یعنی تولید و آفریدن در واقع آنچه در وبلاگ نوشته میشود بازتاب ذهنی نویسنده آن است. وبلاگستان پر است از نوشتههای ناب، در یککلام باغی است رنگارنگ و متنوع که دارد کمکم کشف میشود. انگار باز چانهام گرم شد. دارم سعی میکنم برای پرسشت پاسخی پیدا کنم. این اصطلاح «وبگردی» را خیلی دوست دارم. من اگر وقت کنم وبگردیام را معمولا از لینکهایی که در «بيلى و من» است آغاز میکنم یعنی روی وبلاگهایی که آپدیت کردهاند، کلیک میکنم و بسراغشان میروم. اگر چه اخیرا تنبل شدهام و کمتر کامنتی برای این دوستان مینویسم. لینک وبلاگهایی هم که در بلاگنیوز داده شده، بنا به وظیفهای که دارم حتما میخوانم و از این طریق با وبلاگهای بسیار با ارزشی آشنا شدهام. در پایان این وراجی بگویم که حوزه علاقه من، ادبیات، موسیقی، فرهنگ و سیاست است.
به شوخى سوال کنم که حالا پس ما باز در مورد هاکى در وبلاگ خود بنويسيم، اشکال ندارد ديگر؟ بگذريم. اما مساله اينجاست که در اين سو و آنسو رسانهها و مراکز فرهنگى که بيرون وبلاگستان هستند، معطل نمىمانند و دنبال انتخاب وبلاگ برتر و بهره بردن از اين فضا براى تبليغ کار خود مىروند. (موضوع به انتخاب وبلاگ برتر هم منحصر نيست و به قول تو «بحثى درازدامن» مىشود) آنهم با معيارها و روشهاى اجرايى غيرمنطقى و عجيبوغريبى که در اين ميانه جز دامن زدن به بىاعتمادى و بدبينى ماحصلى براى وبلاگستان ندارند. يادم هست که در گفتگوى قبلى بين خودمان نيز اين مساله مطرح شد. خودت هم چندى پيش در يادداشتى پيشنهادهايى مشخص در زمينه نحوه انتخاب وبلاگ برتر مطرح کردى و فيدبکهايى هم گرفتى. الان در اين مقطع نظرت در اين زمينه چيست؟ آيا هنوز پيشنهاد خودت را عملى مى دانى؟ کارى مىشود کرد يا نه؟
مگر نوشتن از ورزش عیب و ایرادی دارد؟ خودم دنبال فرصتی هستم تا کمی از فوتبال دانمارک بنویسم. این را هم بگویم من تمام گزارشهای ورزشی تو را میخوانم. یادم میآید چیزی هم به شوخی در بخش نظرات نوشتم. امیدوارم هرچه زودتر کامنتدونی وبلاگت را فعال کنی. اتفاقاً تو از آن دست بلاگرهایی هستی که خواننده را مرتب سورپرایز میکنی و این جالب است. به نظر من آدم نباید جوگیر شود و از خودش فاصله بگیرد. به همین بحثی که در وبلاگستان میشود که بلاگرها یک شخصیت مجازی دارند و یکی واقعی، کلی ایراد وارد است. اصولا اگر آدم ریگی به کفش نداشته باشد چرا باید با چند شخصیت کاذب زندگی کند؟ سر چه کسی میخواهد کلاه بگذارد؟ اگر آدم نخواهد همهجا، فرق نمیکند در محل کار، خانهاش، اینترنت با دوستانش همانکه هست باشد این ریاکاری مطلق است و به نظرم ناپسند. بگذریم، انگار پرت شدم. من آن پیشنهاد انتخاب «وبلاگهای سال» و نه «وبلاگهای برتر» را زمانی مطرح کردم که دیدم چه رادیو دویچهوله و چه هرکسی خارج از وبلاگستان برترها را انتخاب کند، مورد ایراد و اعتراض بلاگرها از جمله خود تو قرار میگیرد. رضا شکراللهی هم به آن پست من لینک داد و نوشت: «پیشنهادی قابل تامل» بعد دیگر نه چیزی شنیدم و نه خواندم. این سکوت میتواند دو معنا داشته باشد. یا همه موافقاند یا گفتهاند: «ولش کن طرف انگار بیکاره» کسی هم تاکنون طرحی را پیشنهاد نکرده است. من همچنان معتقدم این کار عملی است و خب طرح من هنوز خام است و میشود روی آن بطور دستهجمعی کار کرد حتا میتوانم دوباره طرح را خلاصه، فرموله شده و دقیقتر بنویسم و آن را - وبلاگ خودم که فيلتر است - در وبلاگ یکی از بچهها مثلاً خودت به بحث بگذاریم و اگر دوستانی طرح دیگری دارند، آن را بفرستند تا دستمان برای انتخاب بازتر شود. اگر دوستان معترض دلشان میخواهد وبلاگستان کار انتخاب بلاگرها را ساماندهی کند، باید آستینها را بالا بزنند در غیر اینصورت بگذارید سرمان را بیندازيم پایین و به کارمان برسیم. بقول ما لرها اجازه بدهيد نان و دوغمان را بخوریم.
اينکه مىگويى نيازمند يک اراده جمعى است بين تعدادى قابل قبول از بلاگرها. بايد ديد چقدر استقبال مىشود. اما بحث فوتبال کردى. آيا خودت هم گهگاه فوتبال بازى مىکنى يا نه فقط تماشا مىکنى؟ فوتبال ليگ برتر ايران چطور؟
بهرحال کاری است جدی و باید با خرد جمعی و مشورت به سامان رساندش، من هیچ تعصبی روی پیشنهادم ندارم و همینجا اعلام میکنم اگر دوستان به نتیجهای رسیدند روی پشتیبانی، حمایت و کار من حساب کنند. حالا برگردیم به فوتبال، تو باورمیکنی تنها زمانی ذهنم آرام است که دارم فوتبال تماشا میکنم در آن وضعيت به هیجچیز فکر نمیکنم. نوعی استراحت مطلق یا دوپینگ روحی است برای من. از بچگی به این ورزش علاقه داشتم و مثل خیلیها با توپ پلاستیکی توی زمینهای خاکی با بچههای محل شروع کردم. بعدها تیمی هم درست کردیم به نام «گل سرخ» هنوز هم فلسفه انتخاب این نام بر من روشن نیست. شبهای تابستان هم تا دیرگاه توی خیابان گل کوچک بازی میکردیم، چه کار خطرناکی بود هرلحظه بخاطر عبور ماشینها میبایست بازی را قطع میکردیم . بعلت اینکه کف پایم باندازه طبیعی قوس ندارد و در موقع دویدن نمیتوانم سرعت داشته باشم در بازیها بیشتر در خط دفاعی بودم و بعدها هم ترجیح دادم دروازهبان باشم. خاطره جالبی هم برایت تعریف کنم تا سطح فوتبالم بیاید دستت. در دانمارک چهار ماهی در یک هایاسکول بودم که هرساله بین هایاسکولها مسابقه فوتبال برگزار میشد و خیلی هم جدی بود من هم طبق معمول دروازهبان تیم هایاسکول خودمان بودم. مسابقه شروع شد و ما در بین ۱۲ تیم آخر شدیم. در مجموع ۱۱ تا گل خوردیم که من رکورد گل خوردن همه دروازهبانهای تاریخ این مسابقات را شکستم و بهنام خودم ثبت کردم.
عجب پس تو هم دروازهبانى مىکنى اسد جان؟! مثل اينکه تو هم از استرس و دردسر خوشت مىآيد! نظرت راجع به بازى ميرزاپور که همشهرى شما هم هست چيست؟
ابراهیم میرزاپور یکی از گلرهای خوب ماست، اگر اینطور نبود بعنوان دروازهبان اول تیم ملی انتخاب نمیشد. در بازیهای جهانی آلمان بیشترین انتقادات متوجه او و علی دایی بود. انگار اگر این دونفر در ترکیب تیم ما نبودند، ایران حتما تا فینال میآمد و خب یا اول میشد یا دوم. ببین پارساجان اکثر ورزشکاران ما بچههای خودساختهای هستند که با کمترین امکانات خودشان را بالا میکشند. در خرمآبادی که من زندگی میکردم با جمعیتی حدود صدهزار نفر، تنها یک زمین فوتبال داشت که آنهم درهایش موقع مسابقات باز میشد. امروز جمعیت همین شهر مثل همهجای ایران چندین برابر شده است. فکر میکنی چندتا زمین بازی اضافه شده؟ هیچ!
اسد جان، از موسيقى و فعاليتهاى انجمن موسيقى بيشتر برايمان بگو. آيا خودت ساز هم مىزنى؟
انجمن موسیقی ایرانی را حدودا ششسال پیش به همت برخی از دوستان علاقهمند راه انداختیم و در شهرداری «براندبای» به ثبت رساندم. شهرداری، طبقه دوم کتابخانه شهر را بطور رایگان در اختیار ما گذاشت و سالانه مبلغی حدود ۷۰۰۰ کرون به ما بودجه میدهد. این محل یک سالن کنسرت به گنجایش ۱۰۰ نفر و چند اتاق تمرین دارد. هدف اصلی من از ایجاد انجمن معرفی موسیقی ایرانی به دانمارکیها بود و بعد امکان آموزش و آشنایی نسل دوم با این موسیقی، یادآوری کنم هرجا که میگویم «موسیقی ایرانی» منظورم همان بقول معروف موسیقی سنتی است. در عینحال خیلی از جوانان قدیمی به نواختن ساز علاقه داشتهاند و خب به دلایلی یا نتوانستهاند یا وقتش نبوده است. ما امکان یادگیری را براى اين دسته از هنرجويان هم فراهم کردهایم. مدرس انجمن استاد مجید درخشانی آهنگساز و نوارنده برجسته تار است که هر دوماه یکبار در خدمتشان هستیم. بدون تعارف بگویم این انجمن یکی از بهترین سازمانهای موسیقی ایران در تمام اروپاست. در گفتگویی که با استاد درخشانی داشتم، وقتی نظرش را در مورد انجمن پرسیدم چنین میگفت: « به جرات می توانم بگویم انجمن موسیقی ایرانی در دانمارک
تنها تشکل فرهنگی و هنری واقعی است که به دور از هرگونه وابستگی و تعلقات خاص سیاسی و دسته بندیها، فقط برای اعتلای موسیقی هنری ایران تلاش میکند. اگر کلاسهای من کوچکترین کمکی به این هدف ارزشمندکند، من وظیفه هنری خود میدانم که در تداوم و کمک به این حرکت نقشی داشته باشتم و همین که این کلاسها عمرپنجساله دارد نشاندهندهی این است که تحت هیچ شرایطی تعطیل نخواهد شد و جای نگرانی نیست.
سازماندهی بسیار عالی و مسئولانهی برگزارکنندگان این کارگاهها، نه تنها اندیشه تعطیلی به ذهنم را خطور نمیدهد، برعکس خود را موظف میدانم در ماندگاری و بهتر شدن این کلاسها هرچه از دستم برمیآید کوتاهی نکنم
علاوه بر آن وجود نوجوانان و جوانان بسیار با استعداد و فهمیم و سختکوش در این کلاسها اشتیاق مرا برای آمدن به دانمارک همواره دو چندان میکند. فضای عاشقانه و روابط صمیمی هنرجویان با هم، کوشش و جدیت بچههای اینجا را در طول بیست سال تدریس در نقاط مختلف اروپا کمتر دیده و تجربه کردهام».
خب ما هم برای خودمان چندتا آبجو باز کنیم. در ضمن خودم سهتار میزنم و لری هم خوب میخوانم.
جداً آفرين به اين همه پشتکار! خيلى سپاسگزار هستم اسد جان از وقتى که در اين مدت گذاشتى و حوصلهاى که به خرج دادى. اگر در پايان اين مصاحبه حرفى ناگفته باقيمانده در خدمتت هستيم.
ممنونم پارساجان و خسته نباشی!
_____________________
بخش اول گفتگو (*)
Labels: گفتگوی بلاگداران