تاملى در باب روشنفکرى دينى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکته: اين مطلب عينا در فانوس آمده است
روشنفکرى دينى به چه معنا است؟ خود روشنفکران دينى در مورد خودشان تعاريف متنوعى دارند که لزوما اين تعاريف و توصيفات مانعة الجمع نيستند:
الف) روشنفکر دينى، کسى است که دين و سنت را خوب ميشناسد و چون جامعه ما دينى و سنتى است، پروژه روشنفکرى بدون حضور فعال روشنفکران دينى به جايى نميرسد.
ب) روشنفکر دينى کسى است که هم برون دينى و هم درون دينى به مقوله دين نگاه مى کند و بسته به نوع نگاه رويکرد خود را به آن عوض ميکند.
ج) روشنفکر دينى کسى است که نشان داده هم ميتوان بچه مسلمان بود و هم روشنفکرى ورزيد.
د) روشنفکر دينى کسى است که مدرنيته هدفش نيست. ميخواهد به مدرنيته معنوى برسد.
ه) روشنفکر دينى کسى است که روشنفکر است ولى با روشنفکران غير دينى مرز بندى مشخص دارد. (خطوط قرمز پررنگ در نقد عقلانى وجود دارد)
و) روشنفکر دينى کسى است که …
به نظر من روشنفکر دينى کسى است که اصلا اسمش هم سرگيجه آور و ابهام آلود است. ما مخلص روشنفکران دينى هم هستيم اما اعصاب سوار شدن به چرخ و فلک نداريم! به عقيده اينجانب تمامى تعاريف بالا به شدت قابليت مورد حمله قرار گرفتن از جانب روشنفکران را دارا است و لااقل ميتوان گفت که در هيچيک از اين موارد روشنفکر دينى از خود دفاع جانانه اى نميتواند بکند.
بزرگانى مانند داريوش آشورى مى گويند که اينها ميخواهند نشان بدهند که ناروشنفکر ديندار نيستند و نوعى آشتى بين دين و عقلانيت برقرار کنند، من هم ميگويم خدا پدرت را بيامرزد استاد ، اما بدبختى اينجا است که اينها هيچ کس ديگر را قبول ندارند و سوبسيد نقادى يا کرديت دائمى عقلانى ميخواهند تا سر فرصت به موضوعات مورد علاقه خود بپردازند اما به هيچ کس از نظر عقلانى (عقل نقاد تا حد زيادى مستقل و برون دينى) جوابگو نيستند. زيرا که هر جا گير کنند طفره مى روند و آن را مناسب بحث نميدانند يا اينکه آن موضوع را با زيرکى به آنور خط قرمز خود پرتاب مى کنند! به جان مولا اينطورى است. بدبختى ديگر اينجا است که براى بحث با يک روشنفکر دينى بايد حتما و لزوما روشنفکر دينى شد! اين يک بدبختى خيلى خيلى بزرگى است.
راستى يک سوال آيا من هم ميتوانم به جاى اينکه روشنفکر متخصص «سنت» يا «دين» باشم روشنفکر متخصص امور «قدرت» باشم و «قدرت» را خوب بشناسم و آن را بخواهم نقد کنم و لذا نام خودم را «روشنفکر قدرتى» بنامم و زير لواى قدرت يک مختصر سوبسيد و آوانس فکرى و سپرى براى نقد از خودم داشته باشم يا نه؟! «قدرت» را از درون خودش نقد کنم. همه چيز «قدرت» را دور نيندازم و قس على هذا … ! اينجا هم مدل خوبى ميتوان بناکرد. اهل فن خودش را داشت و !…