فیسبوكگرایی و جنبشبازی پر!
از شر بلای خانمانسوزی به نام فیسبوك بلاگری، اكتیویستی، تحلیلی، رسانهای، یا هرچیز جدی گرفته شده، یا هرچه كه تو دوست داری بنامیش، برای همیشه راحت شدم و بسیار خوشحالم و اثرات مثبتش را در زندگی دارم میبینم!
زندگی بنده بدون فیسبوك شهروند-روزنامهنگارانهام و حضور حداقلی در فیسبوك دیگرم تنها برای گاه و بیگاه احوالپرسی از دوستان قدیم و یافتن دوستان قدیمی و آشنایانی كه سالها گمشان كرده بودم در كنار جدی نگرفتن زیاد همخواندهها و زیر سبیلی در كردن تك مضرابهای سرسری دیگران، كسانی كه هنوز گمان دارند فیس بوك جایی جدی است، بسیار بهتر و لذتبخشتر شده است و از اینكه حساب فیس بوك شهروند-روزنامه نگارانه ام را بسته ام بسیار خوشحال و خشنودم و صد البته هیچ توصیه ای هم به كسی ندارم و دنبال شر نمیگردم!
هركس بهتر میداند با زندگی و فرصتهای محدود عمرش در اوقات فراغت چه كار كند و در كنار همه سختیها و تلخی هایی كه در زمان مرگ زندهیاد جنبش سبز كشیدیم، این آرامش فرصت خوبی دست كم بهم داد كه از پای این بساط منقل و وافور فیسبوك و مبارزه سایبر-دودی بلند شوم كه معتقدم سخت خاكسترش اگر روی سر آدم بنشیند، خاكسترنشین میكند آدم را. ببخشید كه چنین معتقدم و اگر شما خوش هستید و مشكلی با این نوع زندگی كنشگرانه مجازی ندارید، خوش تر باشید و تندرست. عرضی ندارم.
صادقانه بگویم، حتی اگر همین فردا به فرض محال حكومت هم عوض شود، یا بكل از درون متحول شده، یك میلیون ایرانی با بشكن و ساز و دهل به سمت ایران جهت ساختنش هجوم بیاورند (رویایی شیرین!) من خارج نشینی كه زندگی مهاجرتی دودمانم را برباد داده و هرچه ساخته ام از بروبازوی خود و دست تنها در این سرزمین یخ بسته ساختهام، در همین ادمونتون قطبی و دور از همه جا میمانم و در همین پارسانوشت حرفهای خیلی معمولی و پیش پا افتاده برای دل خودم خواهم نوشت. هركس هم دوست ندارد یك كار خوب میتواند بكند، اینجا را اصلاً نخواند و اجباری هم نیست بنده را از چاه هلاكت و گمراهی و بی غیرتی و بی تفاوتی به زعم خودتان بیرون بكشید. مبارزه و فرصت و جنبش و تنش و درگیری و عرصه چالاكی و غیرتمندی جای دیگری است. همه اش مال شما دوستان. من در این زمینه خود را پیش پیش بازنشسته و به عبارت بهتر داوطلبانه و مجانی بازخرید میكنم!
زندگی زیباتر از این حرفهاست و نادانسته های خیلی زیادی روی میز آدم و صدها و هزاران برابر ورای آنچه كه روی میز آدم است، وجود دارند كه واقعاً ارزش خوانده شدن و اندیشیده شدن را دارند، هم زندگی را لذت بخش تر میكنند و هم خودشان بالذات زیبا هستند.
فرصتهای اندك فراغت در زندگی بسیار پرمشغله مهاجرتی را كه كسی در ایران عزیز اسلامی-ایرانی هم جسارتاً به تخم و تخمدانش نیست ما با چه مشكلاتی (كه بخشی از آن را هم هموطنان عزیزمان در خود ایران برای ما درست میكنند!) داریم بهرحال در غربت برای سالیان سال و احتمالاً الی الابد دست و پنجه نرم میكنیم، با چه چیزی معامله و معاوضه میكنیم؟ برای كی و برای چی؟ با چه روحیه همدلانه و قوت قلب و افقی؟ ملتی كه پنج نفرش - هیچ پنج نفرش در هیچ كجا و در هیچ شرایطی- حاضر نیستند زیر یك سقف بنشینند و كاری جدی شروع كنند و چیزی مكتوب كنند و به آن پایبند باشند و آستینها را بالا بزنند و كار كنند (هركاری... واقعاً هركاری!)، بیشتر از این هم نباید ازش توقع داشت. در كنار صدحسن جامعه ایرانی، همین یك عیب كافی است كه مضحكه جهانیان و تاریخ باشیم و یحتمل حالا حالاها خواهیم بود.
به هرحال گهگاه برای دل خودم چیزی مینویسم و لك و لوكی هم شاید در حوزه سیاسی نویسی ناپرهیزی كنم آنهم باز برای دل خودم، اما وقت خودم را تلف نمیكنم. بذر ناامیدی هم نمی پاشم. چون اساساً چیزی جدی برای ناامید شدن هم وجود ندارد! ببخشید كه چنین می اندیشم، شما طبیعتاً هرطور كه دوست دارید عمل كنید!
بنده خیلی هنركنم در این هوای سرد ادمونتون كلاهم را باد نبرد، آنرا را وقتی هوا آرام شد، میاندازم هوا! شما فعالتر هستید و عظیم فكر میكنید و كارها میخواهید انجام دهید، خوش بحالتان! موفق باشید و در اینصورت بنده را هم خوشحال خواهید كرد و زندگی شاد و خوشبختی همه ایرانیان و ایرانی الاصل ها از هر تیره و قومیت و فرقه و مسلكی كه هستند، همیشه آرزوی من خواهد بود.
راهش منتها، اینطور كه با سواد ناقصم و مختصر اندیشه و تحقیقی كه ورزیدهام، جسارتاً همان جمع شدن پنج نفره به عنوان تشكیل واحدهای اجتماعی به منظور نهادسازی است. راه دیگری ندارد متاسفانه به گمان بنده. میبخشیدها البته!
Labels: ادمونتونیات, بلاگسپهر, پیام, جنبش سبز, سیاست, شخصی