شطحیاتی در باب سرهنگ
ویژهنامهای جفنگ!
كلاسهای تدریس خصوصی به دیكتاتورها، تقویتی، تجدیدی، تكدرس، تضمینی، شریف، دانشگاه تهران، المپیاد سیاسی، تیزهوشان، بشتابید كه غفلت موجب گلوله خوردن از لوله و در لوله است ...
گفت شلیك نكنید. لوله تفنگ طلاییاش شلیك نكرد یا شاید خارش گیر كرده بود. اما انقلابیون لوله مسلسل را گرفته بودند توی لوله فاضلاب و د بزن ... سوژه خوبی شد برای حقوقدانان و فیلسوفان اخلاق ... هرچه بود قذافی ماند و بدجورهم ماند و كشت و پدرهمه را درآورد و پدرش را هم درآوردند و عوض داشت و گله قاعدتاً نباید داشته باشد. مگر اینكه بگوییم یك قذافی معادل صدهزار نفر بود كه چوب خطش پر نشده بود و به آن رقم نرسیده بود. هرچه باشد حقوق بشریها و ضد اعدامها و دوستان لطیف ما دلخور شدند. نمیدانم آنها هم حرف برای گفتن دارند. به هرحال در این زمینه نظری آنچنانی ندارم. قذافی زد خوب بعدش هم خورد دیگر. البته عكس این آدم محترم دیگر دل همه را بهم زد.
یك سوژه را هم یواشكی از بنده در حوزه روابط بینالملل داشته باشید كه "نظام" خودمان (بله درست خواندید "نظام" كه هم یك شخصیت حقوقی است و یواشكی یك شخصیت حقیقی هم هست) با دیدن بلایی كه به سر قذافی آمد، چطور به غرب اعتماد كند و غنیسازی را متوقف كند، مگر همین قذافیی نبود كه هفت هشت سال پیش بدنبال همكاری با غرب، برایش چه هوراها كشیدند كشورهای نفتجو؟ قبل از عصبی شدن قدری فكر كنیم.
بهارعربی زیاد هم خاورمیانهای نیست. عملاً مصر هم نصفه نیمه شمال آفریقایی - خاورمیانهای است آندو تونس و لیبی كه نه. پس بهار عربی همچین هم خاورمیانهای نیست اگر هم باشد نوبت نوبت صالح و یادگار برومند آقا اسد است بیهوده پای كسان دیگری را وسط نكشید و توی صف نزنید كه هیچ نوبتشان نیست فعلاً و همه جا امن و امان است.
باری...
قذافی، سرهنگ زیست و سرهنگ مرد و خارچشمش اعصابش را خورد كرده بود توی لوله. پشت آن تپانچه طلایی هم قلبی چدنی و مغزی حلبی داشت و توی لوله گلوله خورد و گلولهاش توی لوله ماند.
پینوشت: دیگر در فیسبوك نیستم و عطایش را به لقایش همانطور كه از ماهها پیش دراین مورد فكر میكردم، بخشیدم. فیسبوك برایم دردسرساز است و گرفتاری هم برای دیگران هم برای خودم درست میشود. فرصت شود، در مورد فیسبوك خود قدری خواهم نوشت.
سرم هم خیلی شلوغ است. گهگاه پا بدهد كه مانند این مطلب یك ربع در زمان ناهارم در شركت وقت بگذارم و سوژه بدرد بخوری باشد، چیزی برای دل خودم خواهم نوشت. مثلاً شاید دوهفته یكبار یا یكماه یكبار. هركس حالش بد میشود، نخواند لطفاً. اینجا خانه من است و هرچه كه دوست داشته باشم خواهم نوشت. جای كسی را هم تنگ نكردهام. سپاس از دوستانی كه در لحظات آخر بودن در فیسبوك لطف و محبت كردند. خواستم با این مطلب عرض كنم كه جای دوری نرفته ام و نگران بنده نباشند و به هرحال بشدت گرفتارم. سپاس از شما دوستان مهربان.
Labels: اخلاق, سیاست, شگفتیها, طنز قهوهای, عدالت, نفرت از دیگری, هشت الهفت