مبارزه پرابهام، بیمها و امیدها (۱)
الف) فشارهای مختلف ناشی از خفقان سیاسی و سركوب بر مردم بسیار بالا است، به گونهای كه به شعارهای مردم در روز بیست و پنج بهمن مبنی بر خواست عمومی به بركناری علی خامنهای انجامید و اساساً كسی با دولت احمدینژاد و خود او كاری نداشت. نیاز به یادآوری نیست كه امواج برآمده از تحولات منطقه و تاثیرپذیری از قیامهای كشورهای عربی به وضوح در این حركتها دیده میشوند.
ب) حركت شجاعانه جمع قابل توجهی از مردم تهران در روز بیست و پنج بهمن و نیز حضور آرام مردم در روز اول اسفند، بار دیگر سوال اصلی را با توجه به حصر موسوی و كروبی به میان آورده است كه در شرایط فعلی چه باید كرد؟ خوب طبیعی است كه این سوال به سوال دیگری تحویل میشود كه اساساً چه میخواهیم؟ این سوال هنوز آنطور كه باید و شاید با اینكه در یكسال و نیم گذشته حول آن بحثهای فراوان شده، اما نهایتاً به اجماعی حول جوابها هم منجر نشده. طیف رنگارنگ جوابها از "براندازی كامل نظام جمهوری اسلامی" شروع میشود تا به "امكان حضور رقابتی تعدادی از اصلاحطلبان خودی در انتخابات سال آینده مجلس"، كسانی متاسفانه این طیف رنگارنگ را فقط زیبا میبینند و هنوز هم قصد ندارند با نگاهی انتقادی، انگیزهای برای یافتن یك نقطه محل تفاهم و توافق تا حد امكان حداكثری میان نیروهای درون جنبش بیابند. حركت مردم در بیست و پنج بهمن مشمول غلو شد و عناصر هیجان و احساسات و تخلیه فشار در آن دیده نشد. اگر مردم واقعاً خواهان رفتن "سیدعلی" هستند كه خود میتواند یك مخرج مشترك بالقوه خوب و مورد توافق اكثریت نیروهای جنبش باشد، باید خود را برای دادن هزینه متناسب با این خواسته آماده كنند، طبیعی است كه چنین هزینه دادنی با اتحاد، برنامهریزی و توافق همگانی (یا دست كم كسرمشترك عمدهای از میان فعالان جدی جنبش شامل فعالان داخل و فعالان میدانی) شدنی است. متاسفانه نه نخبگان خارج از كشور نه فعالان سیاسی داخل و خارج و نه فعالان میدانی هیچكدام نه امكان برقراری ارتباط و هماهنگی سازمانی و حتی غیرسازمانی باهم دارند و نه قدمی در این مسیر برمیدارند. سكوت فعالان سیاسی خارج از كشور و نخبگانی كه امكان تبادل نظر دارند در چند روز گذشته حیرت برانگیز بود. تا گفتگوی رودررو و شفاف (نه مبهم و با تعصب و پیشداوری) میان نخبگان خارج از كشور صورت نگیرد، عملاً حرف زدن از سازماندهی و برنامه ریزی محلی از اعراب نخواهد داشت.
پ) نخبگان سیاسی خارج از كشور كه در جنبش سبز فعال بودهاند، عملاً بعد از حصر موسوی و كروبی فعالیت زیادی از خود نشان ندادهاند. كسانی با بیش از سه چهار دهه كار سیاسی و تحصیلات عالی در زمینه علوم سیاسی و جامعه شناسی در زمانی كه بیش از هرزمان به تحلیل و راهكاردهی آنان نیاز هست، سكوت كردهاند یا اگر تحلیلی ارائه میكنند واقع بینانه و سازنده نیست.
ت) بارها در وبلاگ خود نوشتهام كه ایرانیان خارج از كشور تنها نقش پشتیبانی و همبستگی با داخل كشوریها میتوانند ایفا كنند. هنوز كه هنوز است حداقل ده بیست نفر از فعالان و نخبگان خارج كشوری ما كه همه هم خود را در طیف جنبش سبز و جنبش دموكراسیخواهی میبینند، حاضر نیستند زیر یك سقف با هم چهار جمله گفتگو كنند. تنها به عنوان یك نمونه دم دست حیرتآور است كه حمید دباشی در برنامه دیشب شصت دقیقه بیبیسی فارسی در پاسخ به اشتباه مجری برنامه نادر سلطانپور كه او را عباس میلانی نامید و البته بلافاصله پوزش خواست و حرف خود را اصلاح كرد، با طعنه و حالت عصبی میگوید: "خوب شد كه آنرا اصلاح كردید، بنده با آقای میلانی خیلی فرق دارم" (!) انگار كه عباس میلانی فرمانده قرارگاه ثارالله است! این كینهها و این ناسازگاریهای آدمهای خارج از كشور معلوم نیست كی قرار است تمام شود. تا گفتگوی انتقادی همدلانه میان اینها بطور جدی و شفاف و در معرض داوری عمومی ایجاد نشود، عملاً به چیزی امید نمیتوان بست.
این نوشتار اندك اندك ادامه پیدا خواهد كرد. همه دوستان را به گفتگو و بحث عمومی جهت همفكری دعوت میكنم.
Labels: جنبش سبز, سیاست