روم به شهر خود و شهریار خود باشم!
به مناسبت نزدیكی روز وبلاگنویسی فارسی
هیچ جا، هیچ جا وبلاگ خود آدم نمیشود كه چاركلمه حرف بزنیم و بحثی مانند یك شاگرد ابتدایی و كوچك مكتب سقراط كنیم و نقد بشنویم و برویم دنبال كار و زندگیمان. به قول سعدی: "به دریا در منافع بیشمار است (كه البته با این حرص و طمعی كه بنده میبینم و این منابع محدود و این بدگمانیها و بدفهمیها و رقابتجویی و استبدادورزی فراوان در بیشمار بودنش شك دارم)، اگر خواهی سلامت بركنار است" بنده گرچه عاشق داستان پیرمرد و دریای همینگوی هستم اما ساحل آرام و صاف را با چیز دیگری عوض نخواهم كرد. مروارید برای كسانی كه دارند زیرآبی میروند و غواصی میكنند.
سالها تجربه كار جمعی دارم و كسانی كه از نزدیك میشناسندم میدانند كه با نظم و انضباط در حد خودم با جمع همراه هستم و كار هدفمند میكنم و میآموزم. با كله گندههای خطرناك رسانهای كه سردواندن و حیلهگریهای حرفهای و زبان بازی و توپ رفتن و برگ زدن به وقت مناسب را خوب بلد هستند و ابزار كارشان است و كسانی كه بیش از پیش میخواهند دیگران را یا همراه خود كنند یا كنار بزنند و خودشان سرنخ رسانه های جمعی كوچك و بزرگ را در دست بگیرند، كاری ندارم. بجد آموختم كه با نام و نان مردم اصلاً نمیشود شوخی كرد و بزرگترین ایمانها و عقیدهها در مقابل ایندو چیز هیچ است. مسوولیت و وكالتی هم از جانب قوم و دسته ای بدست من نداده اند كه با این آدمها هی بجنگم. خلایق هرچه لایق. كسانی دوست دارند اسمشان جایی مطرح شود به هرطریقی شده، بنده آدم اینكار نیستم، دوست هم ندارم. چیز میز خودم را مینویسم و ادعایی هم ندارم، این جماعت هستند كه میخواهند ملتی را آزاد كنند. خوب بكنند! این دكانهای رسانهای دیگر برای من هیچ ارزشی ندارند. به حكم تجربه با اعماق وجود هم فهمیدهام كه هیچ ارزشی ندارند و عدالت و آزادی ورای همه این شامورتی بازیها باید دنبال شود.
شاگرد كوچكی هستم كه دوست دارم هرروز چیزی از علم و حقیقت بیاموزم و در این راه از نقد و داوری و نكته گیری و آموزندگی دیگران هم حتماً و حتماً استقبال میكنم. بقیه اش مال همه مدعیان كه اگر رییس جمهور نمی توانند بشوند، اگر پا بدهد دوست دارند همشهری كین یا دست كم یك سلبریتی رسانهای شوند. خوب بشوند! مباركشان باشد و بنده هم نه توان و رمقش را دارم نه وقت عزیز خودم را دیگر حاضرم برای این شعبده بازیهای این چنین صرف كنم.
(از اینجا به بعد را در صفحه فیس بوك خود آورده بودم كه آنرا اندكی جرح و تعدیل كردهام. سپاس)
خوشبختانه نهایتاً هرگونه تكلیف و احساس مسوولیت نسبت به جامعه ایرانی و كاری جمعی هدفمند و دموكراتیك و توام با انضباط و همدلی برای آگاهسازی یا كمك به جامعه ایرانی و پا پیش گذاشتن برای شروع كاری با توجه به تجربه بیست ساله بنده، از دوش بنده برداشته شد به قطعیت و یقینی بالاتر از احساس موجود بودن خودم هم برداشته شد!
همین گوشه كنارها برای خودم كتاب میخوانم و نت میخوانم و گهگاه چیز میزی مینویسم و حال دنیا را میبرم. هنر برای هنر، نقاشی برای نقاشی، موسیقی برای موسیقی، لذت بردن برای لذت بردن، كار برای كار، خواندن برای خواندن، دوستی ورزیدن برای دوستی ورزیدن ...و گپ زدن برای گپ زدن در محفلی و با چارتا آدمی كه بشود ازشان چیز آموخت چه آنلاین چه آفلاین. به جان همه تان وقتی كاری نشود كرد و كسی پایه نباشد، هیچ كار واجب تر از زندگی كردن نیست. دیگر چه كنم؟ خودم را دار بزنم كه ایران و ایرانی خوشبخت شود بعد هم صد برچسب بخورم و پشت چشمهای نازك شده زیارت كنم؟
واقعاً خسته شدم، بعد از بیست سال تعهد و دنبال آدمها دویدن كه بیایید كاری جمعی بكنیم. به ما چیزهای مهمی را آموزش نداده اند یكی اینكه در كودكستان و مهدكودك دور یك میز بنشینیم و با لگو و خانه سازی كار جمعی كنیم، نكرده ایم و نمیكنیم و بلد نیستیم و هركدام هم خودمان را یكپا ولتر و روسو و لاك و هیوم و هابز و میل میدانیم.
با این همه این احساسی گری و لجبازی و رقابتجویی و تنبلی و ویرانگری و بخل و بدبینی و جان كلام نبودن تجربه نشستن دور میز خانه سازی در زمان كودكی، كاری واقعاً نمیشود كرد یا خیلی خیلی سخت میشود كرد. به هر حال من همیشه آنكال هستم. هركاری باشد كه ببینم میتوانم سودمند باشم یا اگر دوستانی دور هم جمع شدند كه كاری غیر انتفاعی و نه بیزینس و كلاً هرنوع فعالیت جمعی آگاه سازانه كه بیشتر بیاموزیم و بعد هم بیاموزانیم، شروع كنند،لطف كنند و اگر صلاح دیدند به من هم خبر بدهند كه ببینم واقعاً میتوانم بدرد بخورم یا نه كه زمینه همكاری ببینیم در چارچوب درست و اصولی و بعد از جنگ و دعواهای صریح اولیه و صادقانه (كه از صلح آخر ایرانی خیلی بهتر است) ببینیم میشود بنده هم گوشه كاری را بگیرم یا نه (به خاطر اینكه اخلاقاً هنوز راه درست را در كار جمعی هدفمند توام با انضباط و قانون مدارانه میبینم)، میتوانم بیایم و بحث و نقد نموده، بلافاصله همه مذاكرات را مكتوب و مصوب كنیم و زیرش نزنیم و جریمه زدن زیر مصوبات را هم همانجا تعیین كنیم و بنا را بر به رسمیت شناختن بیاعتمادی ببینیم و ببینیم چطور میشود برای یك كار جمعی این چنین و در شرایطی واقع گرایانه در جامعه ایرانی برنامهریزی كرد و یك گوشه كار را میشود گرفت یا نه. اگر نه كه از شر بنده راحت هستید و همین گوشه و كنار در وبلاگم كار خودم را میكنم در ساحل آرامش و كناره گیری. شاهد هم بود كه بارها و بارها خواستم و سعی كردم و ایرانیت ما و ایرانیت خود بنده نگذاشت. دیگر كناره گیری میكنم. حوصله هیچ زد و بند و گول زدن خود و دیگران را هم ندارم. كاری كه میكنم در همین وبلاگ خود سعی میكنم بیاموزم و به دیگران هم اندكی بیاموزانم. صادقانه هم میگویم و حالم هم از دروغگویی ایرانی و خواندن بین خطوط و چیزی گفتن و چیز دیگری را مدنظر داشتن، دارد واقعاً بهم میخورد. بی تعارف و بدون اینكه بخواهم دروغ بگویم.
یكبار دیگر یاد و خاطره شاه بابا، شاه شهیدی كه نیم قرن استبداد ورزید گرامی باد كه در یك جمله هنرمندانه همه ایرانیت ما را تعریف كرد: همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید.
زنده باد وبلاگنویسی برای وبلاگنویسی و آموختن خود و آموزشی اندك به دیگران.
Labels: بلاگسپهر, پیام, رسانه, وبلاگ