آیا باید جدی گرفت؟
دوستانی بسیار خوشبین هستند که با این اوضاع کار جمهوری اسلامی تا چند ماه آینده تمام خواهد شد. اصلاً به این خوش بینی نیستم و نظام جمهوری اسلامی را علی رغم مبهم بودن و پیچیده بودن اوضاع که پیشبینی ها را بسیار سخت کرده است، متاسفانه پایدار و سرحال برای سرکوب و ریشه دواندن برای تبدیل شدن به یک نظام فاشیستی تمام عیار میبینم. البته اگر صادقانه هم بخواهم بگویم در شرایط فعلی بدون آلترناتیو مناسب و برنامهدار، چندان موافق فروپاشی جمهوری اسلامی نیستم (با وجود مخالف بودن با چنان رژیم جائرانه و سرکوبگری)، چه عملاً مجموعه سیاسی همسو و مناسب برای در دست گرفتن قدرت چه برای دوران گذار خارج از مجموعه جمهوری اسلامی چه برای استقرار یک سازوکار دموکراتیک با هزینه های کم و به نحو مسالمتآمیز نمیبینم. تشکیل چنان مجموعهای پیش از هرچیز نیازمند وفاق و جدی گرفتن کار تعیین و تشکیل شورای رهبری جنبش و نیز فعالیت سازمانی برای اتحاد و ساختارسازی بیش از پیش در درون بدنه جنبش است. ضرورتی که تقریباً کسی از آن استقبال چندانی نکرده است (عدهای از دوستان چنین کارهایی را معادل فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق و رجوی بازی میبینند!! حال اینکه معلوم نیست دولت موقت آینده در شرایط گریز از کار جمعی و هدفمند چطور میتواند تشکیل شود و چطور کسی به مساله مهم گذار و استقرار دولت بعدی نمیخواهد فکر کند!). تا این لحظه خردهرسانهها و تصمیمگیریهای آنی و احساسی، بیانیه نویسیهای فردی و مبتنی بر هوش کنشگران سیاسی، همفکریهای جستهگریخته، توزیع شده و گاه الا بختکی در فضای سایبر کار رهبری جنبش را پیش برده است.
صرفنظر از گسترش نسبی اعتراض عمومی به بعضی شهرستانها و شهید شدن دلخراش تعدادی از تظاهرکنندگان، به نظرم هم مردم و هم حکومت (هرکدام به دلایل خودشان) بيش از حد دارند سر نتایج و تبعات ماجرای عاشورا شلوغ میکنند. ماجرا به یک جور لاف قماربازانه برای گرفتن امتیاز و نهایتاً خارج شدن از وضعیت مبهم و کشدار موجود تبدیل شده است. در ماجرای بیانیه موسوی هم جنجال مشابهی بین موافقان و مخالفان بیانیه در هردو اردوی موافقان و مخالفان موسوی بپا شد که عملاً بیش از هرچیز نشاندهنده یک خواسته مشترک الاذهانی برای خارج شدن از وضعیت برزخی موجود از جانب همه گروهها است. شاید به دلیل مشابه بشود گفت که جنبش بیخشونت از استراتژی "مقاومت نامحدود در برابر خواستههای محدود" دارد به جهت معکوس حرکت ميکند که بیش از پیش احتمال دارد در دام خشونت نظام سرکوبگر بیافتد. در سطح استراتژیک جز پردامنه شدن زدوخوردهای موسمی و موجهای رفت و برگشتی خیابانی که بحق موجب نگرانی روشنفکران از جهت حرکت به سمت خشونت شده، تحولی ملموس اتفاق نیافتاده و محک جدی بودن جنبش از اين به بعد منوط به شروع اعتصابها است و ماندن مسالمت آميز و همراه با سکوت در خيابانها و نه شورش موسمی شهری. قاعده بازی اگر با تاکتیکهای حساب شده کسانی که باید به طور رسمی رهبری جنبش را بدست بگیرند، عوض نشود جنبش سبز به احتمال زیاد - علی رغم ریشه دواندن در میان طبقه متوسط و آگاه شهری - در چند ماه آینده بدلیل سرکوب خشن و همه جانبه حکومت رو به خاموشی خواهد نهاد، هرچند که محتملاً بعد از سپری کردن یک سیکل چند ساله دوباره و اینبار احتمالاً با بازنگری در تاکید بیش از حد بر تکروی و خودمحوری سوتفاهم برانگیز و برساخته دنیای مجازی و سایبر، برخواهد گشت.
مشکل رهبری (رهبری جنبش) و فقدان کار جمعی و مبتنی بر استراتژی هنوز بطور جدی پابرجاست و عملاً مرزهای داخل و خارج علی رغم خوشبینی های اولیه برداشته نشده است. داخل نشینان نگاه مثبتی به خارج نشینان ندارند و آنها را از هرمشرب سیاسی که بیایند، اپورتونیست و راحتطلب میبینند. خارج نشینان هم به جای نشستن و انجام کارهای سازنده جمعی دموکراتیک و هدفمند (مثلاً یکی از آنها رسانه ملی، دیگری کنفرانس مخالفین و منتقدین جمهوری اسلامی، دیگری دادگاه متهمان جنایت علیه بشریت) بیشتر علاقمند به یافتن تشفی خاطر با کارهای شورانگیز و احساسی و همنوایی با هیجانهای لحظه به لحظه داخل هستند. ده ها کار لجستیک زمین مانده و خارج نشینان به هیچ رو نه حاضر به فداکاری و آماده بودن برای شکست در سعی و تلاش برای کار جمعی هستند و نه حاضر به صرف وقت گرانبها و پرداخت هزینه مادی هستند. چه حتی بحثی عمومی هم در مورد اینکه خارجنشینان چکار باید بکنند تا مفید باشند، در نمیگیرد. این بنظرم یک مساله بسیار جدی است.
Labels: جنبش سبز, سیاست