ما و انتخابات (۸)
الف) چهارسال پيش خود تحريمی بودم و دوستان تحريمی را درک ميکنم و میفهمم دغدغههايشان چيست (البته بدون اینکه اشتباه خود را در چهارسال پیش بخواهم کتمان و مانند احمد زیدآبادی جسارتاً مالهکشی کنم، باید اضافه کنم که تحریمی بودن امروز از تحریمی بودن چهارسال پیش کمتر قابل فهم است). از ديد اين دوستان شرکت کردن در انتخاباتی که تنها نامی از انتخابات دارد وجاهت ندارد. احساسات این دوستان قابل درک است و نیز آرمانهای زیبا و ارزشمندشان مورد تایید دیگران هم هست. اما آنها از یک نکته بسیار روشن و بدیهی چشمپوشی میکنند و آن هم این است که منطقشان منطق نفی است در ضمن راهحلی هم ارائه نمیدهند. هزار ایراد میگیرند که کاری را انجام ندهند، اما یک ایراد به خود نمیگیرند که چرا بیعمل هستند. نیک میدانند و میدانیم که از این بی عملی چه نتیجه فاجعه برانگیز مسلم و صددرصد و خسارتبار حاصل خواهد آمد. اگر آن دوستان، شرکت کردن در انتخابات را یک "صکص سیاسی" یا "خودارظایی سیاسی" میدانند (غلطهای املایی عمدی است!) معلوم نیست که شرکت نکردن و نفی و بیعملی که آشکارا دیدیم به تبلور جهل و تعصب و تحجر دامن زد و در روی کار آمدن احمدینژاد هم بسیار موثر بود (صدالبته در این روی کار آمدن جماعت اصلاح طلب هم به اندازه تحریمی ها مقصر بودند)، به چه کار خواهد انجامید جز فرورفتن کامل در باتلاق؟ کدام کار "خودارظایی" است؟ چسبيدن به روياها و آرزوها و ايدهآلهايی که همه ما دنبالش هستيم، بدون توجه به شرایط عینی و واقعی موجود و موانع جدی و مهم، آيا "خودارظايی" نيست؟
ب) دوستان ميگويند به شعورمان توهين شده، انتخابات معرکه رژيم است و بايد بهش نه گفت و از حیثیت شهروندی و انسانی خود دفاع کرد. گیرم همه حرفهای آنها دربست قبول. اما سوال از دوستان اين است که: پس به چه چيز آری ميگويند و برنامهشان چيست؟ بالاخره چهارسال پيش عدهای از کسانی که به تحريم معتقد بودند، نسبت به بديلهای ديگر خوشباورانه خوشبين بودند. طرح شصت ميليون امضاء و رفراندوم اينترنتی که ديديم سر از کجا درآورد تا جایی که محسن سازگارا، علی افشاری و دکتر محمد ملکی و دیگر هواداران هم يادی هم از آن نمیکنند. شجاعت و شفافیت اخلاقی يک سياستمدار استوار ايجاب میکرد که دوستان طرح رفراندوم اینترنتی نقد جدی عملکرد و شکست خود را میپذیرفتند. آخر دوستان تحريمی حواسشان هست از ميان خيل کاربران ميليونی در داخل و خارج از کشور، تعداد هواداران سایت بهزور به صدهزار نفر رسید و برای یک کلیک ناقابل هم ملت ما حاضر به پرداخت هزینه نیست، دوستان از کجا میخواهند بدیلی مانند رفراندوم را پیگیری کنند؟ نافرمانی مدنی چه شد؟ جمهوری تمام عیار اکبر گنجی که گویا در عالم دیگری زندگی میکند و حاضر نیست نقد خود کند، به کجا رسید؟ این دوستان با منطق نفی و طرد همه چیز چطور میخواهند طرح های خودشان را که معلوم هم نیست چه هستند و تا این لحظه چیزی را عیان نکردهاند پیش ببرند؟ کو؟ کجاست طرحشان که "قلعه حیواناتی" نباشد و به "سکص سیاسی" هم منجر نشود؟ همه بدیلها را بیاورند دانه دانه با هم نقد کنیم و بهترین را انتخاب کنیم. اگر به حکم عقل گردن ننهیم پس چه کار باید بکنیم؟ رفراندوم هخایی و نفی طرحهای آرام و مقطعی و به سیم آخر زدن و جمهوری تمام عیار مطالبه کردن (که به قول حجاریان قصه آنور رودخانه است و ما فعلاً این ور هستیم و پلی هم نداریم که خودمان را به آنور برسانیم) و همه سیاسیون جمهوری اسلامی را به یک چوب راندن و همه را ردصلاحیت کردن و به امید ظهور هخای دیگر یا معجزه عزراییل نشستن، اینها "خودارظایی" نیستند؟
پ) کسی نگفته که برویم رایی به صندوق بیندازیم و بیاییم بنشینیم در منزل و منتظر گلستان شدن ایران باشیم، راه دشوار است و سالها طول میکشد تا همه آنچه را که باید برای شهروندی در جامعه مدنی و استقرار واقعی قانون و حاکمیت ملی لازم است، اندک اندک بگیریم و بدست بیاوریم. در این راه طولانی و این دوی امدادی که چند دهه طول خواهد کشید، هم به روزنامهنگاران مستقل نیاز هست هم به نهادهای مدنی هم به فعالین سیاسی، اجتماعی و مدنی و هم به بسترسازی دولتی هم به صبر و استواری و طرح خواسته های محدود و پایدار. دیدیم که به عقب برگشتن شدنی است، مایی که تا فرق سرمان مستبد و استبدادپذیر هستیم، با تمرین و گفتگو با همدیگر است که میتوانیم استبداد زدگی، قانون گریزی و رقابتجویی افراطی خودمان را کمکم برطرف کنیم و رشد مدنی پایدارتری داشته باشیم. ما باید شرایطی فراهم کنیم که نسلهای بعدی یاد بگیرند، بتدریج به همدیگر احترام بگذارند. ترک و لر و کرد و گیلانی و اصفهانی و عرب و بلوچ و ترکمن و مازنی و همدانی و مشهدی و قمی و کرمانشاهی و کرمانی و یزدی همدیگر را تحقیر نکنند، شریفی و دانشگاه آزادی به ریش هم نخندند، فارغ التحصیل شیمی و مهندسی شیمی به هم احترام بگذارند. کمربند را ببندند و پشت خط عابر پیاده بایستند و تخلف در رانندگی را نافرمانی مدنی ننامند! ما در الفبای حقوق بشر ماندهایم و برای فاشیسم نرم ایرانیشده، سرودست میشکنیم. سروش را که قهرمان مبارزه با فاشیسم دینی بود، بینید که خود چطور بدتر از صد فاشیست عمل کرد. دولت آبادی جوزده مان را هم ببینید که چطور تریبونی گیرش آمد و بیفکری کرد و بحث سروش را پیش کشید. ما هنوز خیلی کار داریم و سالهای سال باید سعی کنیم فضایی ایجاد کنیم تا بتوانیم به فرزندان خود آموزش بدهیم که به همدیگر احترام بگذارند. نمیتوانیم با انداختن یا نینداختن رای به صندوق منتظر معجزه باشیم. ما هنوز یاد نگرفتهایم که در هنگامه و گیرودار انتخابات، درست و بجا، درچارچوب موضوع و به مصلحت خود انتخابات (موافق یا مخالف) حرف بزنیم. ما حرف زدن را هنوز درست یاد نگرفتهایم و از آن بدتر شنیدن و گوش دادن بلد نیستیم که صدای تحریممان احیاناً معنی خاصی بدهد یا از دل صندوقها پیامی به جایی بیرون بیاید. دنبال نتایج محدود ولی عملی از رفتار انتخاباتی خود باید باشیم.
حرفها تکراری است و شعاری، چون رفتار سیاسی ما تکراری است و شعاری و نمیخواهیم قبول کنیم که باید از جایی شروع کنیم. صاف و صادقانه و آرمانخواهانه یا لجبازانه و منزهطلبانه میگذاریم دیگران در مورد سرنوشت ما و همفکرانمان تصمیم بگیرند و ما را عملاً از کشورمان بیرون کنند یا در درون از حق تصمیمگیری در مورد کشور محروممان کنند. ایران به حیاط خلوت سپاه تبدیل شده. ایران گیرم اسلامی، ارث پدری شیخ احمد جنتی است. آقای خامنهای به جای هشتاد و چند میلیون ایرانی داخل و خارج از کشور تصمیم میگیرد و ما هم بروی مبارک خود نمی آوریم، چه مشارکتی باشیم و چه تحریمی. عقبنشینی تا کجا؟ دامن خود را به چیزی نیالودن و در هیچ خاک و گلی درنغلطیدن و نهایتاً به خاطر این آقامنشی و پاکی و صداقت در بیعملی، زیر بار و یوغ استبداد و تباهی و بیسرانجامی رفتن تا کجا؟ کسی چیزی میداند؟ کسی راه حل عملی و امتحاننشده دیگری دارد؟
مرتبط: ما و انتخابات (۷)
Labels: سیاست, ما و انتخابات