ما و انتخابات(۲)
نگاهی به انتخابات قبلی
خوب! شروع میکنیم. موضوعات همه به هم مرتبط هستند اما باید از جایی شروع کرد نهایتاً.
قبل از هرچیز بیاییم رفتار انتخاباتی خودمان را در دور پیشین انتخابات ریاست جمهوری بررسی کنیم. نظرات زیادی به انگیزههای مختلف مطرح شد در دور پیشین. به نظر میرسد کسانی که معتقد به تحریم انتخابات به عنوان یک کنش سیاسی بودند و از این زاویه، تحریم را یک اقدام هماهنگ (یا حتی غیر سازماندهی شده اما موثر) برای تحت فشار گذاشتن جمهوری اسلامی و باز شدن فضا در اثر فشارهای بینالمللی و ایجاد بحران مشروعیت برای به میدان آوردن بدیلهای دیگر مانند طرح رفراندوم میدیدند، کسانی که معتقد بودند اصلاحطلبان کوتاهی کردهاند و باید با رای ندادن به آنها فیدبک رساند که خود را اصلاح، بازسازی، سازماندهی و تقویت کنند و ضعفهای خود را برطرف کنند (یا از دلشان اصلاحطلبهای واقعی بدر آید)، کسانی که معتقد بودند با یکدست شدن حاکمیت و عدم درگیری جناحهای درون حاکمیت امکان فعالیت فعالان سیاسی یا اجتماعی بهتر خواهد بود و جامعه مدنی قویتر خواهد شد، کسانی که معتقد بودند بدیلهای دیگری مانند نافرمانی مدنی در یکدست شدن حاکمیت بهتر سازماندهی و تقویت خواهد شد، در کنار کسانی که از هرگونه امکان تغییر و تحول یا اثرگذاری آرای خود ناامید شده بودند و از همه بدتر کسانی که معتقد بودند و هستند که باید کمک کرد نظام جمهوری اسلامی خود خودش را نابود کند (منطق کلنگی به هزینه نابودی کشور و برباد رفتن کلی منافع ملی)، یا کسانی که متاسفانه معتقد بودند بوش بیاید بزند (مرگ یکبار و شیون هم یکبار!) یا کسانی با ایدههای دیگر مانند اصلاحطلبی از بیرون و طرحهای تئوریک و غیرعملی این چنین، همه در مجموع اشتباه کردند و اشتباه کردیم و خود من هم اشتباه کردم و به آن اذعان دارم. باید واقعبین بود و عرصه سیاست عرصه واقعبینی با تمام توان است. شرایطی بوجود آمد که دولت احمدینژاد که عملاً دولتی بسیار ناکارآمدتر، سرکوبگرتر و بیانضباطتر از همه دولتهای پیشین بوده، استقرار پیدا کند و زمینه برای گسترش و اندک اندک نهادینه شدن بیبرنامگی، ندانم کاری و حیف و میل، عوامفریبی و پوپولیسم، سرکوب نیروهای اجتماعی و سیاسی، قشریگری دینی رواج خرافات و تعطیل کردن عقلانیت، سانسور و تحت فشار قرار دادن نیروهای آزاداندیش و مدرن و ضعف مفرط اقتصاد و برنامهریزی کشور فراهم شود و در مقابل تحولی ملموس و پیشرفتی در بدیلهای دیگر اصلاحات انتخاباتی بوجود نیامده است که در بحثی جداگانه به آنها خواهم پرداخت.
البته در مقابل این هزینه ها عملاً فایدههای اندکی مانند مستقل شدن جنبش دانشجویی از جریانات سیاسی (نقد جنبش دانشجویی هم خودش موضوعی جداگانه و مرتبط است)، تعدیل در رفتارهای سیاسی تند و احساسی، شکسته شدن تابوی بحث در مورد رابطه ایران و آمریکا، تحت فشار قرار گرفتن جمهوری اسلامی در پرونده هستهای (از زاویه تلاشهای بین المللی برای دادن امتیازاتی به جمهوری اسلامی و برقراری نوعی مصالحه) و کمک به حل مشکل ایران و آمریکا (که هنوز به نتیجه ملموسی نرسیده) انجامیده است. به هر حال در مورد همه اینها میتوان بحث کرد اما هیچ به نظر نمیرسد که استقرار دولت احمدینژاد در مجموع به نفع منافع ملی و مصالح مردم ایران بوده است. مگر اینکه کسانی معتقد باشند: "جمهوری اسلامی خوب خودش را نشان داد و کار رژیم به زودی تمام است" (!) که عملاً میدانیم اینگونه تحلیل کردنها کاری بوده که در سی سال گذشته کماکان ادامه داشته است و این منطق کلنگی که باید بهکل نابود کرد تا دوباره بنای دیگری ساخت با عمر بیست -سی ساله(!) عملاً چه منطق هولناک و ویرانگری در مقاطع زیادی از تاریخ معاصر ایران بوده. میتوان از تاریخ معاصر و حتی تاریخ بعد از انقلاب نمونه آورد که دولتها حتی اگر تشریفاتی و تدارکچی هم بودهاند در رفتار حکومت با مردم و منافع ملی اثرگذار بودهاند. رهبری جمهوری اسلامی و نهادهای اسلامی و انتصابی نظام عملاً در ابتدای کار، دوم خرداد را پذیرفتند و به دنبال همکاری با ایدههای اصلاح (و صد البته تعدیل و انحراف آن) بودند، خوب یادمان هست که شبی که خاتمی قرار بود با کریستین امانپور صحبت کند و برای مردم آمریکا پیام بفرستد، اقتدارگرایان خواب و خوراک نداشتند و سخت نگران بودند که خاتمی چه میخواهد بگوید اما توان ایستادن جلوی او و جلوگیری از پیام فرستادن او را نداشتند. کمکم مشکلات زیادی بوجود آمد و یکیش هم (و به گمانم مهمترینش) کوتاه آمدنهای خود خاتمی بود. باز کردن این بحث خودش بماند برای زمان دیگری. به هر حال ما دور اول هاشمی با دور دوم هاشمی، دوران خاتمی و دوران احمدی نژاد را دیده ایم و می توانیم مقایسه کنیم. انصاف حکم میکند که در عین این که معتقدیم ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی بسیار کمتر از نیمی از قدرت را در دست دارد، اما حضور هر رییس جمهور به هرگونه قدرت و کیفیت متفاوت، مناظر متفاوتی در عرصه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران ایجاد کرده است.
تحريم و رای ندادن در انتخابات قبل خصوصاً در دور دوم اشتباه بود. کسانی گمان کرده بودند که با رای ندادن، جمهوری اسلامی دچار بحران مشروعیت میشود. افسانهای که هیچ گاه به تحقق نپیوست و نخواهد هم پیوست. هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی هیچ یک از سردمداران کشورهای غربی، وزرای خارجه، حتی در حد معاونین منطقهای یا سخنگویان وزارتهای خارجه آن کشورها بحثی در مورد مشروعیت نداشتن انتخابات شوراها، مجلس و ریاست جمهوری در ایران حتی با وجود آمار مشارکت پایین در شهر تهران که حدود بیست درصد باشد مطرح نکردهاند و اساساً زمینه ای برای بحث بحران مشروعیت نیست چه در خود این کشورها آمار مشارکت بیست تا بیست و پنج درصدی همواره موید دموکراسی است و اساساً آمار مشارکت، معیار اصلی دموکراتیک بودن یک نظام نیست. هرگونه سرمایهگذاری روی این موضوع خصوصاً در انتخابات ریاست جمهوری ایران که تحت بدترین شرایط، آمار مشارکت کشور همیشه بالای سی و پنج درصد خواهد بود کاری اشتباه و خطاست. ضمن اینکه به هرحال نظام جمهوری اسلامی صاحب پشتوانه جدی و بلاقیدوشرط ده درصدی یا حتی بیشتر است که بخش قابل توجهی از آنها هرآن با یک اشاره به خیابانها میریزند و حاضر به پرداخت هزینه هم هستند. این اشتباه است که گمان کنیم تمام مردمی را که برای دیدن احمدینژاد به اصفهان میروند، مزدبگیر هستند و آنها را با اتوبوس میآورند. عده قابل توجهی از مردم در سراسر کشور شاید به تخمین حدود پنج تا ده میلیون نفر احمدینژاد را دوست دارند و اشتباه است که فکر کنیم همه آنها مزدبگیر بسیج هستند. علاوه بر آن درصد قابل توجهی از مردم ما (شاید بیست تا سی درصد) موضع سياسی مشخصی ندارند و هرآن ممکن است با هر گروهی همراهی کنند.
باز در این مورد خواهم نوشت.
مرتبط: ما و انتخابات (۱)
Labels: سیاست, ما و انتخابات