ما و انتخابات (۳)
ظاهراً کسی تا اینجای کار، مایل به بحث و گفتگوی صریح و مستقیم نیست. امیدوارم این سردی و بیتفاوتی قدری شکسته شود به هرحال. بر همین اساس بحث های "ما و انتخابات" خودم را حتی الامکان خلاصه و مختصر و البته جسته گریخته پیش میبرم و نهایی می کنم برای رسیدن بیشتر به ماجرای خود کمپین انتخابات که زمان هم دارد به تندی سپری میشود. اما مطمئن باشید، در و باب بحث و گفتگو و مناظره به همه طریق باز است و بنده شخصاً از هر گونه کار نوشتاری در این زمینه بشدت استقبال میکنم و بسیار خوشحال میشوم که با دوستان به بحث بنشینیم و نظرات از همه طرف مورد نقد قرار گیرد.
چکیده:
الف) از دموکراسی انتخاباتی میتوان به اندازه خودش انتظار داشت. اين جمله نخنماشده خود بنده است که: صندوق معجزه نميکند. اما اين به اين معنی نيست که صندوق رای رها و سرنوشت کشوری به بخت و اقبال و بیبرنامگی سپرده شود. انتخابات خود موید و مقوم دموکراسی است حتی انتخابات نیم بند در جمهوری اسلامی. از مصطفی تاجزاده به خاطر نگه داشتن اسناد و ناگفتههای انتخابات مجلس ششم نزد خودش و گروکشی برای جلوگیری از پرونده سازی علیه خودش خوشم نمیآید هرچند ایستادگی نسبی او را در زمان ستاد انتخابات میستایم (چه برگزاری دادگاه جنتی یک رویا بیشتر نیست و تاجزاده باید میآمد از حق ملت دفاع میکرد و ناگفته ها را میگفت، چه بسا جلوی خیلی از حق کشیهای بعدی گرفته میشد)، اما او یک جمله درست و بسیار منطقی گفته است که روشنفکران و فعالان قهر کرده ما نمیخواهند آن را بشنوند: "اگر انتخاب نکنید، برایتان انتخاب خواهند کرد". به این جمله خوب فکر کنیم. اگر دموکراسی خواه هستیم باید ازش دفاع کنیم وگرنه که مش تقی و کل نجاتعلی راه نجات را در رایگان شدن سیب زمینی و انتخاب مجدد احمدینژاد میبینند، اگر کسی میخواهد به مش تقی و کل نجاتعلی حالی کند که دارند اشتباه میکنند و انتخابهای بهتری هم هست، لازم است رسانه داشته باشد و با زبان خودشان با آنها حرف بزند، لازم است کسانی دیگر از جنس مردم اما با فکر و برنامه ریزی و مدرنیت پا پیش بگذارند و لازم است به با زبان رای و دموکراسی انتخاباتی از آنها حمایت کرد. بله میتوان در خارج از کشور نشست و گفت گور پدر پوپولیستها! میشود در ایران ماند و گفت به من چه، من بیزینس خودم را می ورزم و از سادگی این مردم استفاده خودم را میبرم (یا پوست از سر این مردم می کنم به خاطر فقر فرهنگیشان!!) و مدرنیت خودم را هم در زیر سقف خانه خود حفظ میکنم! هرچه کنیم یادمان باشد، انتخاب نکنیم برایمان انتخاب میکنند و این انتخاب می تواند بسیار ناگوار باشد. نمی شود دو دستی همه چیز را سپرد دست مشتقی و کل نجاتعلی، چون مردم چنین میخواهند و سلیقه شان اینطور شده و کاری نمی شود کرد جز تخمه شکستن و گفتن جمله: خلایق هرچه لایق. پس مسوولیت ما در این میان چیست؟ پس اساساً ما کسانی که چارکلمه بیشتر بلدیم نباید از خودمان حرکتی نشان بدهیم که دنیا را دانش و علم رو به جلو می برد نه صفا و صمیمیت مش تقی و خوشباشی کل نجاتعلی؟ آیآ ایران کشور ما نیست و ما از زیر بته یا در ناف پاریس و لندن و نیویورک عمل آمدهایم؟ آیا کسی که زور دارد حرفش برو است و ما باید برویم خودمان یک گوشه بمیریم؟ آیا دوست نداریم کشور بهتری داشته باشیم؟ آیا دوست نداریم وقتی اسم ایران در جایی میآید دیگران بهمان نخندند؟ آیا دوست نداریم به عنوان مزخرف ترین و نادان ترین ملیت در طول تاریخ بهمان نخندند و مضحکه کتابها و اسناد تاریخی نباشیم؟ پس این همه درسی که خواندیم و دانشی که اندوختیم و این فرهنگ کهن دیرینه و این تمدن آنچنانی به چه دردی خورد؟ این لجبازی ما تنها به درد باکره نگه داشتن شناسنامه هایمان و اینکه من رای خودم را آسان نمی فروشم، زیر بار حرف زور نمی روم و به رخ کشیدن این تیپ قمپزهای بیفایده رمانتیک میخورد. ما زیر بار حرف زور نمی رویم و از بین بد و بدتر انتخاب نمیکنیم و قهرمان ملی هستیم اما نهایتاً زیر بار همه حرفهای زور حکومت و پوپولیستها می رویم و شیک و اتوکشیده به خفتهای بدتری هم راضی میشویم اما به روی خودمان هم نمیآوریم. ما فقط می خواهیم پوز بزنیم، حتی اگر شده پوز خودمان را. ما لجبازیم و به قول آن ضرب المثل مبتذل چون به باسنمان لج کردهایم، حاضریم در تنبانمان دستشویی بزرگ کنیم. ما با نفی، هویت پیدا کردهایم و جز زبان نفی نمیدانیم.
ب) پیروزی مجدد احمدینژاد و عطر آگین شدن مجدد کشور با رایحه خوش خدمت، اینبار یک افتضاح نکبتبار و پرهزینه برای همه ما خواهد بود. امیدوارم چنین اتفاقی نیافتد اما اگر بیافتد همه به چشم خودمان خواهیم دید که بسیار بدتر از این هم میتواند که بشود. خواهیم دید که پوپولیسم، فقر فرهنگی و اقتصادی، ورشکستی و بیکاری، جهل و تعصب و بیفکری از این هم سیاهتر میتوانند باشند. کتابهای درسی هم میتوانند به سمت ارتجاع و قشریگری عوض شوند. پیادهرو ها هم میتوانند زنانه و مردانه شوند. مداحان میتوانند کارگردانهای سریالهای صدا و سیما شوند، ده نمکی میتواند چند بنگاه و رسانه و موسسه فیلمسازی و تربیت کارگردان بزند و فروشی در فیلم دو سه برابر بیشتر داشته باشد. جوانان هیجان زده ما میتوانند بیش از پیش درگیر ابتذال، بیفکری و احساسی گری باشند، حاجی بخشی میتواند دکترای افتخاری بگیرد، دکتر حسن رحیمپور ازغدی میتواند تمام کتابهای علوم انسانی دانشگاهی را بنویسد. سرداران سپاه می توانند به تدریج تمام هیاتهای علمی دانشگاهها را بگیرند. بنگاههای اقتصادی رانتخوار میتوانند بیش از پیش کشور را به یغما برند، دعای قبولی در کنکور فوق لیسانس در مسجد جمکران توزیع شود و هزاران تن سرودست بشکنند. میشود سلیقه مردم از این هم بیشتر تنزل کند و میشود دوران فقر فرهنگی بدتر از این هم در بیاید. میشود احمقتر از این هم بود و گرد حماقت و بیفکری در همه جا بیشتر پراکنده شود. میشود کار به جایی برسد که حاشیهنشینانی بدتر از اینها که بازی پوپولیسم را بهتر بلد هستند قدرت را در دست اینها بگیرند و ما با خواندن روسو و مونتسکیو و فوکو و دریدا و نیچه به این نتیجه برسیم که انشاالله گربه است! طوریکه دیگر درآوردن کشور از حضیض قهقرا بسیار سختتر از الان باشد (ایران را جردن به بالا فرض نکنید!). عرصه سیاست عرصه امکانسنجی و مصلحتاندیشی است، مانند شطرنج. کسی که یک یا دو پیاده عقب است نباید از حمله حریفش و اجبار بین واریاسیون بد و بدتر دلگیر شود و بگوید این استراتژی ترس است و نامردی و نامردمی است و انتخاب بین بد و بدتر کار ناصوابی است. بله کار ناصوابی هست اما گریزی از ادامه بازی نیست. بازی را که نمیشود بهم زد. ما مال به هم زدن بازی شطرنج و شروع کشتی نیستیم که شکستمان در بازی دوم حتمی است و بارها خاک شدهایم. باید به همان شطرنج چسبید و تا جای ممکن چانه زنی هم کرد و در بازی حریف حمله کننده را با قواعد مورد توافق آزار داد و جلوی حمله بیشتر را گرفت. غیر از این چارهای نیست. از دموکراسی انتخاباتی باید در حد آماده شدن شرایط و باز شدن نسبتی وضعیت رسانه ها و درآمدن نمایندگان خوش فکر تر و شایسته تر به وزارت و وکالت توقع داشت. همینقدر که کسی معتقد باشد کشور نیازمند برنامه ریزی است خیلی بهتر از کسی است که معتقد است کشور را با جانم بسیج و تصمیمگیری شکمی و هیاتی وسط جاده و درون هواپیما و بخشنامه های غیرقانونی می شود اداره کرد. هوش زیادی نمی خواهد که ببینیم زیربنای کشور رو به نابودی است و حکومت کردن آسان و اپوزیسیون بودن سادهنگر هردو دوروی یک سکه بیفکری و آسانگیری است. نمی شود کشور را با دینامیت نابود کرد تا دوباره بسازیمش، این یک اشتباه بزرگ و بسیار هزینهبردار است. از نابودی چیزی ساخته نمیشود و دیدیم که در انقلاب اسلامی کشور عملاً پسرفت داشت. این یک تناقض نما (پارادوکس) است که برای اصلاحات تدریجی لازم است از خود نیروهای وفادار درون نظام استفاده کرد و آرام آرام تحول تدریجی را در کنار اصلاحات اجتماعی به کار گرفت و در یک بازه ده بیست ساله به ماجرا نگاه کرد و لزوماً دنبال کله پا کردن کسی از آخوندها هم نبود. غیر از این چارهای نیست.
پ) آلترناتیو دیگری عملاً وجود ندارد و آمدن احمدی نژاد هزار بدی داشت حداقل این نتیجه پرهزینه را به وضوح نشان داد. نظام جمهوری اسلامی قوی و مستحکم است و اگر از ظلم و استبداد حکومت در سرکوب آزادی بیان و مخالفین به حق ناراحت و ناخرسند هستیم، نباید فکر کنیم که حکومت با ظلم نمیماند. این یک قانون کلی نیست. نخیر حکومت اگر ظلمش سیستماتیک باشد و دز سرکوب را در حد مناسبی نگه دارد و مهندسی کند، (کاری که دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی با هوشیاری از خود نشان داده، کاری به غیر اخلاقی بودنش ندارم،) میتواند با ظلم در سرزمین و جامعه استبداد زده و اقتدارخواه ایران ماندگار باشد برای چند دهه. چه کسی حاضر است هزینه بدهد؟ بنده که اهلش نیستم. کسی را هم که بخواهد جلوی حکومت بایستد و منطقی و اصولی از حق دفاع کند از بیش از انگشتان دو دست بالاتر نمی رود، گیرم صدنفر. با این صد نفر قرار است چه کار بشود؟ همه آنها را با بلدوزر صاف خواهند کرد و از بقیه ملت از جمله بنده هم صدایی برنخواهد خواست. گیرم چندی هم ناله کنیم و فحش و فضیحت بدهیم. ما تا زمانی که بلد نیستم پنج نفر بیشتر دور هم جمع بشویم و دعوایمان نشود، کاری جدی نمیتوانیم بکنیم. مشکل از جای دیگری است و به ما کار جمعی را یاد نداده اند و تمرین هم نداریم و تنها بلدیم همدیگر را خراب کنیم. اینکه اپوزیسیون در شرایط سخت خودبخود متحد و منظم میشود هم یک افسانه دیگری بود که در این چهارسال ناکارآمدیش نشان داده شد. اپوزیسیون ما بدلیل ضعف فرهنگ ایرانی در کارهای جمعی تا چند دهه دیگر هم هیچ کاری از پیش نخواهد برد. آدم عاقل کافی است کمی به دوروبر خود نگاه کند و دنبال برهان و دلیل نگردد.
ت) بله، به هرحال شرايط ايده آل نيست. همه از دست ردصلاحيتها و نظارت استصوابی شورای نگهبان و تنگ نظريهای اين شورا که حمايت قدرتمداران جناح اقتدارگرا را هم به دنبال دارد به ستوه آمدهايم. از ظلم به ستوه آمدهايم. آزادی بيان نيست، به رهبری از گل خوشتر نمیشود گفت. اما دغدغه ما فعلاً اینها نیست. ممکن است دغدغه شخصی من بلاگ دار و فلان نویسنده و دیگر فعال اجتماعی، آزادی بیان باشد. اما ورشکستگی اقتصاد کشور و بیکاری چند میلیونی جوانان در ایران و پسرفت فرهنگی و گسترش جهل و خرافهپرستی و بی قانونی و بی مسوولیتی، اینها دغدغههای ملی است. آیا به انقلاب دیگری امید بستهاید دوستان روشنفکر؟ نکند شوخی میفرمایید؟ انقلاب بعدی انفجار زور هم نخواهد بود،بدتر از آن است، یک شورش کور و آنارشیسم بیسابقهای خواهد بود که ممکن است فلان جوان دانشجوی صادق امیرکبیری را به ریاست حکومت هم برساند. اما این یک جوک است. از این شوخی ها نکنیم. ده هزار مدیر برای این کشور از کجا می خواهید بیاورید؟ با کدام سابقه کار؟ نکند میخواهید انوشه انصاری را که هیچ از تهران هم نمیداند چه برسد به شهرهای دورافتاده، به عنوان وزیر آموزش عالی معرفی کنید؟ فرماندار میرجاوه را چه کسی می خواهید بگذارید؟ سیاستگزاران حکومت جدید چه کسانی هستند؟ با کدام نیرو با کدام مدیر با کدام برنامه و کدام سابقه در کار تیمی؟ اینها همه شوخی های خطرناکی هستند. شخصاً از کسانی که با شرکت در انتخابات مخالفند میپرسم راه حل و آلترناتیوشان چیست؟ چه کار میشود کرد جز رای دادن و به امید باز شدن فضا نشستن و اطمینان دادن به حکومت که قصدی بر براندازی نیست و حرکتهای پایهای برای حل مشکل فقر وگرانی و کارهای آرام آرام فرهنگی؟ کدام بدیل دیگر غیر از این میتواند کمک کند به بهبود اوضاع؟ راه حلتان را بیاورید دیگر و با این راه حل که مشکلات و ایرادهایی هم ممکن است داشته باشد مقایسه کنیم.
ث) اوباما هم متوجه شد و دوبار در پیامش به جمهوری اسلامی ایران اشاره کرد. فضا برای تغییر و آرام شدن اوضاع آماده است. هیچ چیز جز پذیرش آبرومند ایران در جامعه جهانی به رشد دموکراسی در ایران کمک نمیکند. شیمون پرز بر شکست راه حل نظامی در ایران معترف است. دیگر معدود کسی در دنیا از غیر ایرانیها، دنبال تغییر رژیم در ایران است. اما جالب اینجاست هنوز کسانی در ایران و خارج از ایران هستند و نشسته اند که آمریکا یا اسراییل بیاید بزند یا تحریمها را شدید کند و عرصه را تنگ بگیرد تا زمینه برای آزادی و دموکراسی و نافرمانی مدنی و رفراندوم و گلستان شدن ایران آماده شود!!! کسانی هنوز برایشان این مهم است که چه کسی باید حکومت کند نه اینکه چطور باید حکومت کند!!
این همان منطق کلنگی است. باید به کل کوبید و خراب کرد و کلنگ را زد و گیر داد و ریخت تا دوباره بنای دیگری عمارت نمود! مردمی که محتاج نان شب خود هستند و گرد بی تفاوتی همه جا را گرفته، مردمی که کار گروهی را در جامعه تمرین نمیکنند، مثلاً راه پلههای آپارتمان خودشان را هم تمیز نمیکنند یا ماهانه نمیدهند یا هزار جور دعوا با همسایگان دارند اگر تصادف کنند اول با قفل فرمان و زنجیر بیرون میآیند، در یک جمع شش نفره سی و شش جور دعوا و دلخوری پیشمیآید، این مردم کدام نافرمانی مدنی انجام خواهند داد؟ (عملاً تنها نافرمانی مدنی خود تحریم انتخابات است که شخصی است، نفی کننده است (ما مردم نفی هستیم نه اثبات، تنها میدانیم چه نمیخواهیم!)، هزینهای هم ندارد و نتیجه اش هم نشئه آور است چون رای های کسانی را که اساساً در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنند هم به حساب تحریم ریخته میشود) با کی؟ کدام نیرو؟ کی حاضر است همین الان برود شجاعانه جلوی بیت رهبری بایستد و بگوید مقام محترم رهبری ما با شما مشکل نداریم، اما نمیخواهیم آقای جنتی دیگر دبیر شورای نگهبان باشد ما چند روز همینجا به بست مینشینیم و هیچ مشکلی هم نداریم. چه کسی حاضر است حتی در همین حد هم هزینه بدهد؟ آیا ما خوابیم یا بیداریم؟ چند سال دیگر باید خودمان را به خواب بزنیم تا متوجه شویم مشکل از کجاست؟
دوستان ما در عرصه سیاست ایران دنبال چه هستیم؟ هدفمان تا پایان امسال چیست؟ هدفمان در پنج سال آینده چیست؟ هدفمان در بیست و پنج سال آینده چیست؟ چه کار میخواهیم بکنیم به عنوان یک ایرانی؟
پیش از فحش دادن کمی فکر کنیم.
مرتبط: ما و انتخابات (۲)
Labels: سیاست, ما و انتخابات