ما و انتخابات (۴)
اشاره: به گمانم خط انتخاباتیام را که نسبت به دوره قبل تغییر کرده است، روشن کرده باشم و از این به بعد نیازی به تکرار ضرورت شرکت در انتخابات به تفصیل نمیبینم. بدلیل نزدیکی به زمان انتخابات سعی میکنم نظرات را گزیدهتر و خلاصهتر و تیتروار و شاید هم کشکولی بیان کنم.
الف) ترس از شکست در مقابل استراتژی ترس
دوستان تحریمگر یا غیرعلاقمند به مشارکت در انتخابات، مدام بر طبل استراتژی ترس میکوبند بدین معنی که معتقدند انتخابات یک معرکه سازماندهی شده توسط استراتژیستهای جناحهای مختلف جمهوری اسلامی است که بر مبنای ترس از احمدینژاد و ویرانگریهای او، مردم را میخواهند به صحنه بیاورند. در نوبتهای قبل در مورد این تفکر مسبوق به انفعال، جسته و گریخته از زاویه سیاسی جوابهایی داده شد. اگر چنین استراتژیهایی هم به فرض وجود داشته باشد ما باید منافع خودمان را ببینیم و بسنجیم. واقعیات موجود این است که جمهوری اسلامی هست و مستقر هم هست و باید فکری در آن چارچوب برای پروژه تحولخواهی اجتماعی و اصلاح نظام قدرت در درازمدت کرد.
ترس از احمدینژاد، ترسی واقعی و جدی است، حتی اگر فرض را هم بر این بگذاریم که کسانی هم در درون اقتدارگرایان یا اصلاحطلبان منافعشان در این باشد که سناریوهای عجیبی بچینند و همه را از احمدینژاد بترسانند. اگر قرار است موضوع را به روانشناسی بکشانیم نکتههای دیگری هم در مقابل میشود مطرح کرد. اگر آن استراتژی ترس وجود داشته باشد (که به نظرم حتی اگر واقعی هم باشد جریان اصلی نیست)، اما ترس از شکست هم در مقابلش هست. ترس از شکست یک درایو جدی و واقعی در روانشناسی شخصیت است و علمی و مسلم هم هست. مثالش این میشود که دانش آموزان و دانشجویان، شب امتحان مشغول بازی و سرگرمی میشوند چون ترس از شکست دارند و در صورت شکست در قبولی یا هر هدف دیگر تحصیلی توجیهی برای کار خود پیدا خواهند کرد و اثرات تخریبی روی شخصیت را بسیار کم خواهند کرد. این تنها یک مثال بود و ترس از شکست یک سوژه مورد مطالعه در زمینههای گوناگون روانشناسی رفتاری است. همین ماجرا برای دوستان منفعل انتخاباتی هم هست. آنها به دلیل ترس از شکست یا انتخابات را انکار میکنند، یا آن را بازی اهالی درون نظام میدانند یا تصمیم گیری در مورد رای دادن یا ندادن یا انتخاب کاندیدای مطلوب خود را به خواهش و تمنای شب انتخاباتی دیگران و اجبار در لحظه آخر موکول میکنند. ترس از شکست، انکار واقعيات عرصه سیاسی و نیز فرار از مسووليتپذيری سه ضلع يک مثلث هستند.
ب) دشمنشناسی به جای منفعتشناسی جمعی!
ما ایرانیان معمولاً هرچقدر که در دوستبازی و دشمنشناسی و شورمندیهای عاطفی شهره هستیم، در شناخت منفعت واقعبینانه فردی، طبقاتی، گروهی یا اجتماعی خود کمتوان یا عجول هستیم. ما هنوز کمابیش به این سخن ناصواب سعدی معتقدیم که: "نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا برخلاف آن کار کنی که عين صواب است"! ما نه تنها مفاهیم کهنه و مبتنی بر منطق غیرمنعطف و بسیط صفر و یکی، یعنی منطق دوست و دشمنشناسی را بازنگری نمیکنیم و عناصر مهم سیالیت و نسبیت و تغییرپذیری با زمان و نقش منافع و علاقمندیهای مشترک بر اساس منفعت فرد و طبقه و جمع را وارد آن منطق نمیکنیم، بلکه اساساً منفعت را بر مبنای حرفهای دوست و دشمن با همه پیشداوریهای نادرست، تشخیص میدهیم (حال اینکه در دنیای مدرن کمابیش باید برعکس باشد!). ما منفعت را چیزی میبینیم که دوست بگوید و ضرر را در چیزی میبینیم که دشمن برایمان بپسندد. حال اینکه دشمن (که عملاً دشمن خالص و دائمی هم وجود ندارد) ممکن است بنا به منفعت خود، منفعت ما را هم بخواهد و بطلبد و این ایرادی ندارد. منافع کسانی دیگر (که دشمن هم نباید بنامیمشان) گاه میتوانند موقتی هم که شده با منافع ما همسو باشند. ما این را به راحتی نمیپذیریم البته ادعای مدرن بودن هم داریم!
بر همین اساس طبقه متوسط ما هم اغلب بر اساس بغض معاویه یا حب علی یا ترکیبی از ایندو تصمیمگیری میکند و منافع فردی، گروهی، طبقاتی یا ملی خود را درست تشخیص نمیدهد. خصوصاً که منافع گروهی و جمعی برای ما چندان درجه و اعتباری هم ندارند و ما امکان تشخیص منفعت جمعی را باز بدلیل روحیه رقابتجویانهمان زیاد نداریم، چون تمرین نکردهایم.
پ) معیارهای اخلاقی و پرنسیپهای سفت و سخت
ما اسیر پرنسیپها هم هستیم و در عین آسانگیری برخود نه تنها رفتارهای دیگران، بلکه شخصیت آنها را هم مورد قضاوتهای حداکثری قرار میدهیم. معیارهای اخلاقی ما بسیار سفت و سخت هستند. از دید ما هیچ روشنفکر، سیاستمدار یا هنرمندی حق اشتباه کردن یا دروغ گفتن ندارد وگرنه از چشم ما میافتد و تبدیل به عنصری پلید، خائن یا دست کم فرصتطلب میشود. ما در مورد دیگران به شیوه عالم صناعت و مهندسی، استانداردهای بالا طلب میکنیم و در مورد خودمان به استانداردهای راحت و حداقلی قانع هستیم. کسی حق خیانت ورزیدن ندارد حال اینکه همه انسانها میتوانند اشتباه یا حتی خیانت کنند. عاشق از دید ما باید از جان مایه بگذارد حال اینکه عاشق هم میتواند منفعتنگر باشد. مثلاً اگر بهمن قبادی چیزی بنویسد که مربوط به زندگی خصوصی خود اوست و به مذاق ما خوش نیاید، از چشممان میافتد و از او دیگر چیزی نمیپذیریم. حتی همانطور که سعدی گفته، ممکن است برخلاف نصیحت او هم عمل کنیم! ( در حاشیه: ما در عرصه هنر هم مرتب از این و آن بدمان میآید! هیچگاه به ما یاد ندادهاند بگوییم علاقمند و هوادار کارهای این هنرمند نیستیم. به جایش میگوییم فلان کار هنری مزخرف است، از بهمانی بدم میآید!) ما به اکبر گنجی به خاطر یک کلام بودنش و خشونتش برای حفظ استانداردهای بالا در مبارزه سیاسی، بیشتر احترام گذاشتیم تا به عمادالدین باقی و عزتالله سحابی و شمسالواعظین. حال اینکه اینسه نفر آخر در منفعتسنجی و انجام فعالیتهای مفید روشنگرانه اجتماعی و پراگماتیسم سیاسی بسیار سودمندتر بودهاند تا اکبر گنجی با چریکبازیهای سرسامآورش! ما میخواهیم دیگران منزه باشند و دروغ نگویند و صحنه سیاسی ایران همینطوری خودبخود یا با خودویرانگری و ایثار مسیحایی چند نفر چریک فرهنگی مانند گنجی در عین مسوولیتنشناسی و ایرانیگری خوشباشانه و کنارهگیری و نقزدن و جدینگرفتنهای ما یکباره گلستان شود! چنین چیزی تحت هیچ شرایطی و در هیچ جایی محقق نخواهد شد.
به گمانم ادامه دادن این بحث هرچند حرفهای دیگری هم هست، کسالت بار باشد و در نوبتهای بعدی باید فرض را بر این بگذاریم که بر مبنای نظرات متعدد، شرکت در انتخابات کار معقولتر و شایستهتری است حتی اگر مجبور به انتخاب بین گزینه بد و بدتر باشیم (مگر اینکه کسانی معتقد به عمل بر اساس حساب و کتاب منطقی نباشند و این چیزها را جادو جنبل یا یک توطئه دیگر(!) بدانند و بر اساس حس شهودی و شورمندی سیاسی خود حکم به عدم شرکت در انتخابات بدهند که با این دوستان بحثی نمیشود کرد!). در شرایط موجود سوال این است که آیا در میان کاندیداهای موجود کسی که بتواند اوضاع اقتصادی و برنامه ریزی کشور، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، رسیدگی به وضع عدالت اجتماعی و کم کردن فاصله فقیر و غنی، عدالت سیاسی و رفع تبعیض در گزینش و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن و آزادی بیان و رکن چهارم را قدری بهتر کند هست یا خیر؟
مرتبط: ما و انتخابات (۳)
Labels: سیاست, ما و انتخابات