"بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری"!
جداً بعد از اندوه لبنان، اندوه فيسبوک دارد ما را ميکشد! موجی راه افتاده توسط دوستان که عطسه هم میکنند در مدت بیست و چهار ساعت لاگ میفرمایند:
پارسا: الان حالش خوب نیست و تو رختخوابه،
پارسا: شاید ماموریت اهواز رو کنسل کنم. ولشون کن روشون زیاد میشه.
پارسا: کوییز گرفت گفتند تو خود مهران مدیری هستی. بدک نبود. البته این یارو خیلی طماع و دندون گرده. کاش یکی دیگه میومد.
پارسا: عکس سفر دو سال پیشم به رم
پارسا: دل من برای آبگوشت غوره تنگ شده
پارسا: کوییز میگه از نظر فکری شبیه دکتر حسن رحیمپور ازغدی هستم. مردهشور!
پارسا: دارم فکر میکنم که باید کاری کرد کارستان
پارسا: حالم خیلی خوب شده، برم خودم رو برسونم به آزادی
پارسا: تو خرتوخری انقلاب گیر کردم و دارم از وایرلس اتوبوس شرکت واحد پیغام میدم(!) سرعتش خیلی کنده.
پارسا: در فرودگاه هستم و فقط خواستم خبر بدم نگران نشید!
پارسا: بغل دستی من تو هواپیما انگشتش همش تو دماغش بود دارم فکر میکنم که کی ایران ما هم اروپا میشه، حالش رو ببریم. نکبت!
پارسا: کوییز گرفتم گفتند تو خود به احتمال نود و دو درصد خود ابوالقاسم فردوسی طوسی هستی و شاهنامه رو خودت نوشتی. این شد یه چیزی. البته زیاد حال نمیکنم باهاش.
پارسا: یک عکس از سفر سه سال پیشم به ابیانه، تو لپتاپم چه چیزها که نیست.
پارسا: دلش برای پیازچال تنگ شده
پارسا: دارم فکر میکنم که فردا که برگشتم تهران ماشین رو ببرم روغنش رو عوض کنم
پارسا: کوییز گرفتم گفتند تو کمر اینکارها رو نداری. فکرش هم نکن
پارسا: دلم برای اون کوییزی که هفته پیش گرفتم و جواب داد: "تو گی نیستی لاکن گیها رو دوست داری"، تنگ شده
پارسا: یک دو سه تا عکس دیگه بزنم اینجا جلوه داشته باشه ویترین من امشب. چشم حسود هم بترکه!
پارسا: خسته شد ساعت دو شب رفت بگیره بخوابه
پارسا: هنوز خوابش نبرده، تهویه هتل خرابه.
پارسا: فردا صبح اول وقت یادم باشه یک کوییز دیگه بدم ببینم بالاخره اصفهانی بودم یا رشتی
پارسا: کاش خواب ببینم که ...
استعداد خاص ما در ايرونی کردن ابزار و ادوات مدرن چیز جدیدی نیست. تا آنجا که يادم هست تا قبل از نوروز اين امواج احوالنويسی خيلی کمارتفاع و کمانرژی بودند! با آمدن حال و هوای عید از اسفندماه و فرارسیدن نوروز و جو زده شدن دوستان، بساط نويز (به قول ما برقیها) و همهمهای است در حمام عمومی فیسبوک که بيا به تماشا. آن وسط اگر يکی يک مقاله درست حسابی هم معرفی کرده باشد و يا يک دقيقه تاری زده باشد و پیامی برای من نوعی دوست فیس بوکی خود گذاشته باشد و حرفی دلنشین بخواهد بزند و نکته لطیفی بخواهد اشاره کند، در ميان صدها پيام و احوالنگاری و عکس و کوییز و کمپین و دعوت به فلان گروه و معرفی بهمان موسیقی و فلان روشنفکر و بیسان فیلم و غیرذالک کاملاً گم و عملاً نابود میشود. من ماندهام این دوستان بنده در فیس بوک که همه طیف خاصی هستند، همه دستی هم به کار نوشتن دارند و اهل فرهنگ هستند و دغدغه آزادی و دموکراسی و برابری و عدالت هم دارند، تعداد قابل توجهی از آن عزیزان (نه اکثرشان) این چنین از خود بیخود شده اند و جوزده، وای به حال آن نوجوان هیجانی در ایران که در هزار محدودیت، اتوبان چاربانده بیرون از مجموعه فیلتر جمهوری اسلامی را دیده و تخت گاز بخواهد براند. او تکلیفش چیست؟
حرفی نیست، هرآنچه دوست دارید مطرح کنید اما بهتر است روزی یک پیغام بگذارید دوستان. این فیس بوک حالا حالا هست و تمام نمیشود. به دیگران هم مجال بدهید حرف بزنند و شنیده بشوند. دغدغه آزادی و عدالت داشتن ما، روشنگری و روشنفکری ما، با این احساسیگری و بیفکری و سرسری گرفتن و خوشباشی و اعتماد به نفس به دستفرمان بیست و راندنهای عصبی و پیچدرپیچ و دلبخواه یا عشقی یا عصبی و دیوانه وارمان به درد هیچ کس نمیخورد. بدمان نیاید اما واقعاً ما اینگونه ما شدیم و همینجا بعد از صدسال دست و پا می زنیم که ملاحظه میفرمایید. ما در دو ماه قادریم با خنده و شوخی و جوزدگی و مهربانی و خیرخواهی و شیرینی ایرونی، فیس بوک را هم به یک ابزار ارتباطی کم فایده و پراز هیاهو و وقت تلف کن و به یک مانع عمده فعالیت معتدل و معقول و وسیله کسب لذت محدود همگانی تبدیل کنیم. نمیدانم چند آزمون و کوییز (!) باید بگیریم در جامعهمان تا متوجه شویم، ما مشکلمان بیشتر از خودمان است. به نظر من فیسبوک ایرونی خود یک کوییز خوبی است که با چشم خود ببینیم چه قوم شیرینزبان و خوشذوق و در عینحال بیمسوولیت و ضداعتدال و مدرنیت هستیم.
مسوولیت کارهای خودمان و مسوولیت تاثیرات اجتماعی آنها را همین امروز برعهده بگیریم.
Labels: جامعه, رسانه, فرهنگ, فیسبوک