کوری چشم شاه و عکس آقا
سی سال پيش در یکی از همین شبها (بیست و دوم دیماه گویا)، عکس آقا در ماه بود.
سنم کم بود اما خوب يادم هست آن شب را. منزل يکی از دوستان خانوادگی در همدان مهمان بوديم و ولولهای پا گرفته بود و همه به همديگر خبر میدادند که چه نشستهايد که عکس امام در ماه است و بیبیسی هم گفته و غیرذالک. چیزی به جان همه افتاده بود که بروند و تماشا کنند، حتی آنهايی که باور نداشتند به اين ماجرا. مرحوم پدر با دوستش داشت تخته نرد بازی میکرد و با اينکه شاهدوست هم نبود و مهری هم در دل به جبهه ملی داشت اصلاً بلند نشد از پای تخته و دوتایی تا آخر شب به سادهدلی ملت سرگرم شوخی و مزاح بودند. مادرم که مثلاً شاهدوست و از فعالان حقوق زن قبل از انقلاب بود جو گرفته بودش و رفته بود روی بالکن و سعی میکرد، به هر زوری که شده چیزی با دوربین در ماه ببیند. در بالکن و پشت بام همسایگان هم سروصدا بود و هرکس داشت تفسیری میکرد و عدهای هم خیلی جدی میگفتند: چطور شما ندیدهاید؟ دقت کنید شمایل آقا در ماه افتاده است، گهگاه صدای صلوات و الله اکبر از گوشه و کنار به گوش میرسید. دوربین به من هم رسید و در آن سن کودکی خودم بعد از مدتها کلنجار رفتن، تنها چیزی که دیدم و البته واقعاً همین را دیدم، تصویری محو از ملانصرالدین بود که برعکس سوار بر خر بود و میخندید! تصویری بود از کتاب قدیمی لطایف ملانصرالدین در کتابخانهمان (نمیدانم شاید امام عزیز با پیشبینی سی سال آینده، پیشاپیش مسرور بود یا اینکه خود ملانصرالدین داشت جدی جدی به ما ملت میخندید!).
به هرحال به کوری چشم شاه خودکامه بیفکر اما فرنگیمآب که "وضعیت مزاجیش" در آسوان و قاهره چندان تعریفی نداشت، عکس آقا تو ماه بود و مو هم لای درزش نمیرفت و از دید عدهای هرکس عکس آقای خمینی را ندیده بود لابد ریگی به کفشش بود و با ساواک سروسری داشت.
فردایش در میان بهت و حیرت عدهای و "ایمان اسلامی-انقلابی" عدهای دیگر که عکس امام را جدی جدی دیده بودند، شایعه دیگری پیچید در شهر همدان که عدهای از انقلابیون، آنتنهای ماهوارهای اسدآباد را (که یکی از مراکز مهم مخابرات ماهوارهای مایکرویو کشور بود و به گمانم هنوز هم هست در اسدآباد همدان) گرفتهاند و از آنجا تصویر امام را روی ماه انداختهاند!! این شایعه شبه علمی هم به اندازه خود دیدن تصویر امام جدی گرفته شد. فکر و نبوغ ایرانی کار خودش را کرده بود و معطل تحلیل علمی هم نمانده بود. باز جولانگاه رقابتجویی بود و بیفکری و دربند حرف و سخن بودن که همهمان به عنوان ایرانی کمابیش گرفتارش هستیم.
خلاصه که با سراب، معجزه شد و شبی ایرانی-ملی بود آن شب و انقلاب جداً همان شب راه خود را یافت. راهی احمدینژادی، ملی و بومی.
-------------------
تذکر مهم: با نظام عزیز ایران هیچگونه رابطه خصمانهای ندارم، مبارک صاحبانش باشد که مال پدریشان است. از کوزه هم همان برون تراود که دروست.
Labels: تاریخ, جامعه, سیاست