خاتمی و سیاست
الف. خاتمی به عنوان دولتمردی اهل مطالعه، در سخنرانیها و آثار خود بر دو نقطه مهم انگشت گذاشته است كه براستی آن را باید قدر نهاد. اول رفتار سیاسی اجتماعی غیرسازنده، سردرگم و خودمحورانه ما ایرانیان نشات گرفته از استبداد تاریخی، دوم اهمیت حیاتی قانون برساخته مهم تمدن بشری كه ما متاسفانه هنوز چندان اهمیت آنرا درك نكردهایم. علاوه بر اینها خدمات خاتمی در بسط و گسترش بحث در حوزه عمومی پیرامون مدارا و تحمل و گفتگو را نمیشود ندیده گرفت. خاتمی در تبیین این حوزهها به قدر خود و از جایگاه یك رییس جمهور (و نه به اندازه یك فیلسوف سیاسی) بسیار كوشیده است. این بخش را نمیشود ندیده گرفت.
ب. خاتمی در عین حال در عرصه سیاسی دنبال عمل كردن به تئوریهای فیلسوفان سیاسی در گفتمان پراز مغلطه اسلام سیاسی برساخته خمینی بوده است. او البته سعی داشته است به نظریه ولایتفقیه و و جمع آن با جمهور مردم رنگ و لعابی هم افلاطونی و هم ارسطویی بزند. درنهایت به حرفهایی كلی و گاه متباین و حتی متناقض كه راهی به جایی نمی برند، رسیده است. از دل آن حرفها خاتمی به "مردمسالاری دینی" و "جامعه مدنی مدینه" هم رسید كه سرنوشتی بهتر از سرنوشت كارنامه سیاسی خود خاتمی پیدا نكردند. توجه داریم كه هم علوم سیاسی مقولات دیگری جدای از مجموعه رهمنودهای سیاسی فیلسوفان هستند و هم بازیگری عرصه سیاسی تواناییهای جدای دیگری میطلبد. مثلاً فرصتطلبی و استفاده از تاكتیكهای آنی باید مشق هرروزه هر سیاستمدار باشد. كه از قضا خاتمی در این زمینه بسیار بد و بیمعنی عمل میكند. او تنها از زاویه اخلاق در سیاست در نفی تعصب و تایید مدارا و رواداری خطابه میخواند اما اینها به كار حتی نظریهپردازی در حوزه علوم سیاسی هم نمیخورند و بسیار كلی و ناراهگشا هستند چه برسد به رسیدن به نتایج محسوسی در عرصه عمل.
پ. خاتمی خود را میانهرو میداند. میانهروی در عرصه سیاسی ویژگیهای مشخصی دارد، چانهزنی مداوم و مستمر با همه نیروها، در عین حال عملگرایی و تبحر در بده بستانهای سیاسی و استفاده از ابزار توجیه در راضی نگه داشتن منتقدین هوادار، ذاتی كار سیاست است كه خاتمی در اكثر موارد در هركدام از این جنبهها ضعیف عمل كرده است. پشت میانهروی نمیشود پنهان شد كه هركسی میتواند در اطراف خود در طیف سیاسی كسانی پیدا كند كه در جهتهای مختلف از او تندتر هستند و او خودش را مركز میانهروی و اعتدال بداند. در حوزه سیاست عملی، ملاك عملكرد سیاسی افراد و كارنامه گذشته آنان است نه ادعای میانهروی داشتن یا دست به اقدامات میانهروانه زدن. میانهروی، اولاً نسبی است، تنها یكی از شاخصهاست و از همه مهمتر هدف هم نیست.
ت. "اصلاحات" یك مفهوم مبهم بود به هیچ كجا هم ختم نشد (خاتمی هم در مبارزات انتخاباتی سال هفتادوشش آنرا ابداع و استفاده نكرد بلكه حجاریان بعداً آنرا درست كرد و رواج داد)، اگر منظور تقویت دوگانگی در حاكمیت بود كه عملاً منجر به واكنش شدید بخش اقتدارگرای حاكمیت شد و عملاً دوگانگی به سمت یكپارچگی یا دست كم، حاكمیت مطلق طیف اقتدارگرایان انجامید و دعوایی هم اگر هست بین خود آنها در تقسیم قدرت و تغییر ساخت سیاسی در دینامیك نو و نظم پیش آمده بعد از یك پارچه شدن است، نه چیز دیگر. به هر رو، امروز پیگیری اصلاحات حرفی مبهم و بیمعنی است. مگر اینكه منظور ما از اصلاحات بازگشت به حقوق ملت در قانون اساسی باشد كه در این زمینه هم استفاده از واژه "اصلاحات" آدرس اشتباهی دادن است و باید از "پیگیری حقوق سیاسی مسلم و سلب شده ملت بر طبق میثاق قانون اساسی" استفاده كرد نه "اصلاحات".
ث. سیاست گام به گام چه در پارادایم جنبشی چه در پارادایم چانه زنی سیاسی در میان ساخت قدرت یا الیت، نیازمند "نقشه راه" است، حتی اگر آنرا نشود كاملاً آشكار كرد. خاتمی هیچگاه هیچ "نقشه راهی" نداشته و اكنون نیز به نظر نمیآید داشته باشد.
ج. سیاست ایرانی مبتذل و درهم و گیجكننده است، درست مثل هرگونه رفتار اجتماعی ما كه بیشتر ناشی از خودمحوری، غیرقابل پیشبینی بودن، رقابتجویی و در یك كلام سردرگمی است، آنهم در جامعه ای كه كار جمعی (كه الفبای كار حزبی است) بهیچ وجه جدی گرفته نمیشود یا اگر هم گرفته شود با هزار مشكل از درون و سركوب از بیرون مواجه میشود. ارادتورزیهای بیهوده (و گاه البته باهوده با غرض و مرض امتیازگیری شخصی و دنبال یك میز ساده مدیریت ولو حداقل میانی و فرصت شغلی بهتر بودن) در عرصه سیاسی هم مزید بر ماجرا شده. عرصه سیاسی كارش با ارادتورزی پیش نمیرود. خاتمی چندین اشتباه مهلك و بیكفایتی مسلم در كارنامه خود دارد. نمیشود آنها را ندیده گرفت و تنها از خوشبینی و خوشاخلاقی او داد سخن به میان آورد.
چ. سیاستمدار دوران گذار به دموكراسی نمیتواند فقط با اهرمهای دموكراسی (آنهم دموكراسی فعلی كه عملاً میدان را كاملاً به تئوكراسی واگذار كرده) میدان را برای رسیدن به دموكراسی تمام عیار باز كند، جز با جنبشهای اجتماعی و حركتهای گام به گام و در عین حال برگشت ناپذیر كه ممكن است سالها بطول بیانجامد و با تفاهم و پشتیبانی و فشار مداوم (ولو حداقلی) گروههای مختلف اجتماعی به همراه نقشه راه (تا حد خوبی لازم است تبیین شده و مشخص باشد) و با لیدرشیپ سیاسی یك یا چند رهبر فرهمند نمیشود به جایی رسید. خاتمی اما اهل هیچكدام از این حرفها نیست و رایی در حوزه ای فرعی در شهر دماوند به صندوق انداخته برای حفظ جمهوریتی كه اساساً از آن چیزی باقی نمانده است هرچند از ابتدا هم جمهوریت آن نظام، عملاً شبه جمهوری اسلام سیاسی فقهای تندرو و ساختار نظامی-امنیتی در مراحل مختلف بود.
ح. وجه دیگر ماجرا، عصبیتهای تراژیك برای كوبیدن خاتمی است. با یك حركت بیفایده سمبلیك و شعاری رفته و رایی آنهم در حوزه "دماوند" (یعنی بام امیدبخش ایران) انداخته است، اینهمه جاروجنجال و كوبیدن ندارد. جنبشی اگر هست - كه نیست - همه در آن مسوول هستند و هركس باید در درجه اول نقد عملكرد خود كند و فضا را برای تفاهم و گفتگوی انتقادی و درس گرفتن از گذشتهها آماده كند. نه ارادت ورزی كمكی میكند نه خشونت كلامی و كوبیدن خاتمی و خاتمیچی ها. كسانی هم بی غرض و مرض در این میانه دنبال گشودن جبهه كوچكی از میانهروی سیاسی برای چانهزنی هستند، اینكه رهبر سیاسی درستی انتخاب كردهاند یا نه، بحثی دیگر است - كه به عقیده نگارنده در این انتخاب اشتباه كردهاند، اما این اشتباه حقشان است و باید با آنها گفتگو كرد - اما فرصت رشد را از این گروه نباید با جاروجنجال گرفت. اتفاقاً میشود این جریان واسطه را اگر در چانه زنی جدی باشد - كه البته الان نیست - حتی در زمان مناسب جدی گرفت و حمایت كرد. كل ایده را هم نباید كوبید، خصوصاً الان كه هیچكس تقریباً هیچكار نمیكند و همه "خاتمیوار" مشغول حرف زدن هستیم نه عمل كردن!
مرتبط در حلقه گفتگو:
آرش آبادپور در كمانگیر (*)
سامالدین ضیایی در تارنوشت (*)
آرش بهمنی در مرثیههای خاك (*)
مسعود برجیان در پیام ایرانیان (*)
آرمان امیری در مجمع دیوانگان (*)
Labels: آزادیخواهی, جنبش سبز, حلقه بلاگی گفتگو, سیاست