یادی از یك گوینده اخبار
ناصر احمدی را یادتان هست؟ همو كه در اوج جنگ و بزن بكش "دوران طلایی امام" ریشهایش همیشه شش تیغ بود، سبیلی باریك داشت و دندانهایش هم به همان باریكی جلوی دهنش ردیف بودند. موهای مشكی پركلاغی پرپشت و مرتبی داشت (مثلاً مانند موهای علیرضا نوریزاده) صدای زبر اما خیلی خوب و پرطنینی داشت، معمولاً كت زرشكی قشنگی میپوشید و اخبار خارجی شبكه یك را میگفت (فرد شماره دو خبر ساعت نه یا هشت شب، بخش اصلی خبر شبكه یك بود)، همیشه هم اخبار خارجی را بعد از اخبار داخلی با جمله "با عرض سلام مجدد" شروع میكرد. سالهای سال با یك طنین و یك لحن جدی و جالب این جمله را ادا میكرد، گویی به قول خارجنشینان سیگنچرش بود. گاهی وقتها یكبار دیگر هم بعد از حیاتی یا افشار یا بابان برای اخبار كم اهمیت تر در آیتم آخر، پیدایش میشد و اینبار میگفت: "با عرض سلامی دیگر"
خاطرتان باشد او كسی بود كه در مكاتبات رفسنجانی و صدام در سال ۱۳۶۹ كه صدام دنبال حل و فصل مسائل با ایران بود تا بتواند به كویت حمله كند (یا بعداً در نامه های بعدی زمانی بود كه بتواند جلوی ائتلاف بایستد) آقای احمدی نامههای صدام را میخواند و انگار به او با آن كت زرشكی و صدای زبر، نقش شمر را داده بودند در آن تكیه، شیفته صدای او بودم. صدای او هنوز در گوشم هست كه از روی نامه صدام میخواند: " نماینده ما برزان ابراهیم التكریتی و نماینده شما سیروس ناصری ..." (محمدرضا حیاتی نامههای رفسنجانی را میخواند، صحنه طوری بود كه گویی ایندو برای همدیگر بطور سرپا خطابه میخوانند!)
در حاشیه: یادم هست، متلكی كه صدام به رفسنجانی انداخت جالب بود، صدام نامه اولش را با "والسلام علیكم" تمام كرده بود، در مقابل رفسنجانی نامه جوابیه اول را با "والسلام علی من اتبع الهدی"، جواب داده بود، صدام (كه البته گمان نكنم او خودش نامه را مینوشت و احتمالاً كسی مانند طارق عزیز یا عزت ابراهیم اینكار را میكردند) در نامه بعدی خیلی رك و راست این مطلب را به روی رفسنجانی آورد كه (قریب به مضمون): چرا از عبارات دوپهلو استفاده میكنی و چرا به در جواب به برادر مسلمانت كه سلام كرده، سلام نمیكنی و ... (صدام در آن نامه ها خیلی جانماز آب میكشید!)
جالب اینبود كه اولاً چندین و چند نامه (گویا دوازده نامه) بین دوطرف (صدام به هاشمی و خامنهای) ردوبدل شده بوده كه البته تا آنجا كه یادم هست شاید سه تا از نامه های هریك از طرفین را (كه البته از سمت ایران تنها هاشمی جواب داده بود) جداگانه در تلویزیون خواندند، و از بقیه نامه ها - كه در زمانهای مختلف ارسال شده بود - مطلقاً چیزی در آنوقت اسم به میان نیاورده بودند. بامزه تر اینكه تا همین چند وقت پیش متن این نامه ها محرمانه تلقی میشده یا دست كم اجازه نشر پیدا نكرده بوده تا اینكه اخیراً كتابی در این زمینه چاپ شده است ظاهراً. در نت تنها نامه اول صدام و نامه آخر او را میتوان یافت. خوب این هم شفاف بودن به مردم! یعنی حتی آن نامه هایی هم كه در اخبار اعلام كردند و خواندند، دوباره میشود محرمانه! جالبتر اینكه در جامعه ما كسی هم نمیپرسد، متن این نامه ها كجاست و اساساً سوالی برای كسی در فرهنگ شفاهی و الابختكی ما ایجاد نمیشود... بگذریم.
از پلشتی سیاست ایرانی كه در بیاییم - كه عینهو باتلاق آدم را به درون خود میكشد -، خواستم یادی از استاد ناصر احمدی (كه دوبلور توانایی هم بوده و هست) كرده باشم. در زمان آمدن علی لاریجانی به صداو سیما یا همان حول و حوش، ایشان یكهو كنار گذاشته شد و سالها بود صدای ایشان را نشنیده بودم. چند روز پیش گفتم ببینم چیزی از او در نت میشود پیدا كرد كه دیدم بله خوشبختانه ایشان همچنان زنده و سرحال مشغول كار دوبله هستند، گرد پیری هم بر صورتش نشسته. صدایش در گوش من هست و گهگاه صدای او را سعی میكنم پیش خودم درآورم. صداهای امروزین بعضی از جیغ جیغوها یا بدصداهای هرطرف (از صداو سیما و شبكه خبر گرفته تا بعضی از گویندگان بیبیسی فارسی و صدای آمریكا و رادیو زمانه و رادیو فردا) آدم را از گوش دادن به اخبار منصرف میكنند.
كنار گذاشتن او احتمال میدهم كه بدستور بالا بود، دلیلش چه بود معلوم نیست. شاید هم "موردی" از ایشان گرفتند یا برایش درست كردند، نمیدانم. چند سال پیش كه یكی از گویندگان اخبار رادیو زنده یاد حسین نادری (همو كه سیگنچرش: اعلام آیتم "تفسیر سیاسی روز" بعد از اخبار ساعت دو رادیو بود، آیتم مورد علاقه پیرمردهای اهل چرت بعدازظهر!) درگذشت، رهبر پیام تجلیل فرستاد و (قریب به مضمون) گفت: شخصاً تعدادی از پیامهای من را ایشان خوانده بود و از ایشان خیلی سپاسگزارم (یعنی كه رهبر خوانده شدن خوب پیامش برایش خیلی مهم است!)، ناصر احمدی به هرحال از گویندگی خبر یكباره كنار گذاشته شد. شاید هم "دوبلور" صدام شدن برایش شگون نداشت!
این هم عكس ایشان كه در یكی از بلاگها یافتم.

این هم خلاصه ای از زندگینامه او در همان بلاگ. اهل دامغان است و پدرش هم به عنوان فردی خوشنام، شهردار شهر هم بوده است. در فرهنگ ما به چنین كسی میگویند "آدم حسابی" و البته به وقتش ممكن است حسابش را برسند. بیتعارف.
كاش روزگار با هنرمندان قدیمی نابختیار، مهربانتر بود و مردم ما هم چنین بودند.
Labels: رسانه, کوچه خاطرات دور