كتاب "بیشعوری" ترجمه محمود فرجامی رسید!
پیشنوشت: چارهای از پراكندهنویسی نیست (حتی نامش را كشكول هم نمیگذارم كه باز وقت گیر میشود)، وقت طولانینویسی دیگر ندارم و مطالبم بیات میشوند. دوست دارم گهگاه چیزی در وبلاگ خود بنویسم كه به اتفاق چراغ وبلاگنویسی را روشن نگه داریم. شماها هم نخواندید، نخواندید. جانتان تندرست و سرتان خوش.
كتاب بیشعوری را كه محمود فرجامی ترجمه كرده است قدری خواندم، خوب و مفید است و صد البته حال و هوای آن به فرهنگ عمومی ما ایرانیان هم نزدیك است خصوصاً چشم و هم چشمی، حسادت و رقابتجویی و گنده دماغ بودن ما را خوب واكاوی میكند.
البته راستش را بخواهید لحن نوشتاری كتاب من را یاد كتابهای تیپ نویسنده زرنگ دیل كارنگی میاندازد كه بهشان قدری آلرژی دارم، هرچند كه اصل حرف و پیامشان در جاهای زیادی درست است اما حرف و خاطره بیربط و داستانهای حاشیهای زیاد دارند و میخواهند خواننده را شیرفهم كنند و خوب هم بفروشند. كتابهایی كه مشابهاً در غرب و خصوصاً آمریكای شمالی زیاد یافت میشوند و به كتابهای خوشفروش (بست سلرز) معروفند و در نهایت میخواهند به راههای خوب زندگی كردن و رموز موفقیت، آدم را هدایت كنند.
با این همه از اصل كار ترجمه محمود فرجامی و زحمتی كه كشیده و هوشمندانه موضوع مهمی را انتخاب كرده است، چیزی كم نمیكند. اگر آنرا خواندهاید، همانطور كه خودش خواسته لطف كنید و پول یك پیتزا را از طریق پی پل هم كه شده، به حسابش بفرستید.
نكتهای دانشجویی به نظرم آمد، شاید معادل درستتر و دقیقتر فارسی واژه "اسهول" به جای "بیشعور" اینها باشد: "گنده دماغ" (به فتح گاف)، "از خود متشكر"، "چس اخلاق"، "تازه به دوران رسیده"، "عقدهای"، "یبس" و از این دست واژگان. واژه بیشعور بیشتر آدم را یاد فردی لاابالی، نفهم، بیفكر و بیتربیت میاندازد كه دقیقاً معادل اسهول نیست.
Labels: ادبیات, جامعه, فرهنگ