"چرا بسیاری از سوژهها بیات میشوند؟" (۱)
اشاره: پاسخی به دعوت دوست عزیز و مهربان مسعود برجیان.
چندی پیش مسعود برجیان عزیز صاحب پیام ایرانیان، بحثی مهم را شروع کرده بود با همین عنوانی که با اجازه - همانطور که وعده داده بودم و کمکم بدقول هم شده بودم - پی آن را میگیرم و چیزهایی جسته و گریخته به آن میافزایم. البته سرفصلهای آنچه که با جرح و تعدیل و نیز تفصیلی اندک خواهد آمد، در بخش نظرات این دوست مهندس اصفهانی و خوشذوق ما آمده است. ترتیب آن سرفصلها لزوماً البته همانی که آنجا آمده نخواهد بود. به هرصورت به حد کافی موجب کسالت و سردرد و تولید حرف در حرف هستم. اگر اجازه بدهید کمکم این موضوع را بصورت کوتاه تا جای ممکن و بخش بخش منتشر کنم. این نوشتهها چندان مناسب دوستانی که وبلاگ ندارند نیست و کسالت بار است و ممکن است موجب شود که آنها فکر کنند که وبلاگنویسان هم خیلی خودشان را جدی گرفتهاند (البته کسانی را میشناسم که وبلاگنویساند و همین نظر را هم البته در مورد دیگران نه خودشان دارند!)، باری وقت شریف خودتان را اگر وبلاگنویس نیستید و یا به وبلاگنویسی و بلاگداری جدی نگاه نمیکنید به پای خواندن این نوشته ها تلف نکنید. امید است این نوشته هم تحرکی در بین تعدادی از ما پدید آورد و بحثی سازنده با هریک از دوستان که علاقمند بودند پی بگیریم و از همدیگر بیاموزیم.
یکی از عواملی که باعث بیات شدن سوژه برای یک وبلاگنویس و نهایتاً دلسردی او در کار نوشتن میشود، به نحو حیرتانگیزی تاثیر نوشته های قبلی وبلاگ هر بلاگدار بر نوشته های بعدی است! حتماً خیلی از وبلاگنویسان و بلاگداران با این پدیده آشنایند. این پدیده از چند جهت تاثیر دارد. مثلاً فرض کنید که با آنچه که در ماجرای نقد بر برنامه انتخاب کتاب رضا شکراللهی پیش آمد، لازم بود که در این مورد چیزی بنویسم. اگر به هر دلیل و علت این توضیح دوم خودم را نمیتوانستم بنویسم، مثلاً وقت نداشتم یا به فرض تمرکز نمیتوانستم بکنم، طبیعتاً امکان نوشتن در مورد همین مطلبی که الان میخوانید، فراهم نمیشد و این مطلب دوباره در لیست انتظار میماند، زیاد ماندن همان و بیات شدن و حذف شدن همان. مثلاً الان نمیشود در مورد آتشفشان ایسلند حرف زد، چون داغی سوژه از بین رفته است. ضمن اینکه شوق وبلاگنویسی به نو بودن سوژه و سرعت در انتشار است البته کیفیت هم مهم است، اما معمولاً کفه سرعت بر کیفیت میچربد.
علاوه بر آن هر نوشته در ذهن نویسنده یک وبلاگ مثل خط خطی کردن وایت برد با ماژیکهای مختلف است که با پاک کردن اثر آنها کامل از بین نمیروند. بنده وبلاگنویس قبل از نوشتن نقد به کار رضا شکراللهی با آدم بعد از نقد تفاوت کردهام (!) و چیزهای زیادی آموختهام همینطور هم البته پروسسهایی در ذهن من مرتبط با آن موضوع درحال تحلیل هستند بدون اینکه خودم زیاد متوجه باشم (ببخشید که مثال از خودم میزنم، فرقی نمیکند هرکس دیگر هم که وبلاگنویس باشد همینطور است).
از زاویه دیگری این پروسسها میتوانند برهم اثر بگذارند و آدم را به جمع بندی یا پیشداوری در مورد موضوعی دیگر برسانند. مثلاً به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشد در مورد گفتگو کردن با همدیگر یک ریزنوشته بگذارم که گذاشتم. این به علت اثر نوشته قبلی و نوشتههای دیگران و تحولاتی که پیش آمد بود. آدم در وبلاگنویسی یک کاری را شروع میکند و معلوم نیست که سر از کجا درخواهد آورد نه در بیرون و در سایتها یا وبلاگهای دیگر بلکه در وبلاگ خود سر از جای دیگری که خودش هم انتظارش را نداشته درخواهد آورد! سالها پیش بود که مریم مومنی عزیز در یک نوشته کوتاه و زیبا نوشت که پستهای وبلاگش را وقتی که متولد میشوند، مانند بچه هایش دوست دارد اما وقتی که میمانند و چند بار خوانده میشوند و نظرات میرسند، او بعد از مدتی دیگر آنها را دوست ندارد. شاید علت بخشی از این مساله این است که ما با هربار نوشتن واقعاً داریم تغییر میکنیم و فرآیندهای ذهنی مرتبط با آن نوشته بعد از انتشار آن همچنان - با شدت کمتر البته - به کار خود ادامه میدهند. شاید بشود گفت که در اثر برهم کنش میان این پروسس هاست که نوشته مان دیگر آن طراوت و شادابی سابق را به ما منتقل نمیکند.
آنچه گفته شد همه از وجه درونی ماجرا به طور مستقیم بود. اما وجه بیرونی همان برداشت از متن و تاویل خواننده است با این تفاوت که مولف بعد از خلق نمیمیرد و در پست بعدی دوباره با پسخوردی که از خواننده میگیرد، مجدداً (البته برای خلق جدید) برمیگردد(!) و با سوژه های جدیدی تولید میکند یا با تاثیرپذیری از فیدبکها چه درون بلاگ چه بیرون تحولی مثبت یا منفی در نوشته خود ایجاد میکند. بسیار مواقع شده که کامنتها بر روی یک مطلب، نویسنده یک وبلاگ را به جای دیگری برده و نهایتاً او را از هرچه نوشتن دلزده کرده است. چون در لحظه انگیزه های ادامه دادن در آن مسیر قوی بوده اما با رسیدن دوره دلسردی (همان که مریم عزیز بدرستی اشاره کرده است) بلاگدار متوجه شده که این مسیری نبوده که باید میرفته و برای برگشت و غلبه بر اینرسی (یعنی همان متوقف کردن آن پروسسهای ذهنی) انرژی و توان فکری زیادی لازم است. اینجاهاست که قلم آدم خشک میشود و موضوعات بیات میشوند و آدم مینشیند به امید وقوع حادثه ای یا اتفاقی که دوباره موتور نوشتن را بیاغازد!
این برهم کنش بین نوشته های یک وبلاگ به قول ما مهندسین برق شبیه نوعی تداخل امواج الکترومغناطیس (تداخل ناخواسته سیگنالها برروی هم که با نویز متفاوت است)، وبلاگ یک لاگ و ترند و یک روند از بیان حوادث و تحلیلهاست و نوشته های قبل و بعد در بلاگ بر روی هم در هنگام قبل از نوشتن (درذهن نويسنده) و هم بعد از آفرینش و انتشار (در یک چارچوب خوانش متن یا هرمنوتیک) بر هم اثرات تداخلی جدی و واقعی دارند.
به عنوان یک موضوع جالب توجه شخصاً وقتی یک عدد یک کنار تیتر نوشته خود میگذارم (که یعنی بخش دوم و سوم هم بزودی خواهد آمد) احتمال نوشتن قسمت دوم و سوم یک نوشته برایم سخت تر از حالتی میشود که وعده ای ندهم و هروقت فرصت مناسبش رسید قسمت دوم و سوم را بنویسم! به نظرم این ناشی از همین پدیده تاثیر نوشته قبلی بر بعدی است و وعده دادن در وبلاگنویسی، شوق تازهنویسی را در آدم ضعیف میکند. شاید هم از تعهد دادن و سفارش مطلب گرفتن در وبلاگ خوشمان نمیآید. اما چرا؟ آیا شما هم اینگونه هستید؟ از تجربیات خود در این زمینه بنویسید. ممنون!
Labels: بلاگسپهر, وبلاگ