نسبت سروش و شیخ و فقیه
به خود اجازه نميدهم خودم را مستقیماً شاگرد سروش بخوانم، چون بیتعارف کسانی را میبینم و میشناسم که جملات و کلمات سروش را از بر دارند و بسیار به راهنمایی سروش خواندهاند و آموختهاند، بنده چنین نیستم. گرچه که مريد او هم نيستم که از بيان اين نسبت معلمی و شاگردی واهمه داشته باشم چون به فرض به مرتبت او بخواهد لطمه بخورد. سروش استاد قابل احترامی است هرچند خودش گاه شیطنت میکند و انگار بدش نمیآید برای دیگران آشی بار بگذارد یا کسانی صاحبنام را تحقیر کند. تا دو سه سال پیش هرچه سروش نوشته بود، خوانده بودم و تقریباً هرچه گفته بود شنيده بودم. برای زمانی کوتاه هم در پیادهسازی نوارهای سخنرانی سروش با صراط همکاری داشتم. کمکم از خودش ياد گرفتم که ما فرزندان دليل هستيم و جز به زبان عقلانيت و دلیلآوری نميشود مفاهمه کرد. سروش مستقيم و غيرمسقيم به عنوان معلمی تحليلگر به ما آموخت که يقه ديگران را بگيريم و ازشان دلیل مطالبه کنیم. البته کمکم آموختم که حرفهای بیدلیل خود سروش را هم قبول نکنم و این را هم از خودش آموختم و همیشه قدردانش هستم. اما همین سروش، خود به آنچه به ما به درستی آموخت عمل نکرد. آنهمه ارادتورزی او در مورد مولوی و غزالی خود خشت بر آب زدن بود. به اشاره باید گفت مولوی و غزالی و پوپر و سروش هیچ فرقی با هم ندارند و یقه تک تک شان را هم باید گرفت و بابت هر نظرشان ازشان دلیل خواست و بیرحمانه نقدشان کرد. کمکم راهم از او جدا شد. نه اینکه سوادی درست حسابی پیدا کرده باشم که در مورد فلسفه دین بخواهم با او یکی بدوی کلامی یا فلسفی کنم، بلکه کمکم دیدم که روشنفکری دینی جواب سوالات من را نمیدهد و جنس سوالات شخصی برایم چیز دیگری شده بود و البته این دلیل نمیشود که به روشنفکری دینی - علیرغم اینکه چند سال پیش طور دیگری فکر میکردم و از افراط به تفریط غلتیده بودم - احترام نگذارم و حضور کلیدی و موثر این جریان را در مدرنیته نبینم. جایگاه روشنفکری دینی لازم و محترم است، در این شک ندارم. این مقدمه را هم گفتم که موضعم در مورد نظر اخیر سروش بهتر درک شود.
از همان زمان به سروش همواره به معلمی که به من روش تحلیلی و معرفتشناسانه یافتن پاسخهای ممکن برای سوال های موجود را یاد داده، نگاه کردهام و به عنوان معلم منطق و تحلیل، برايش احترامی خاص قائل بودهام. اما سروش گهگاه بدش نمیآيد آدمهايی را که دوست ندارد تحقير کند، سياسی کاری بورزد و حرفهای عجیب و غریب بزند. اشکال ندارد. آدمها ماشین منطق نیستند، احساسات و غرایز و امیال دارند و شخصیتهایشان به تدریج تغییر میکند و هرکس مجاز است اشتباه کند. مشکل اینجاست که سروش خودش را در مرتبتی قرار میدهد که دیگران بیایند و نظرش را در مورد سیاست بپرسند و او هم باغرور و تبختر و در کنار یادآوری پیشگوییهای قبلی خود(!) چون فقها و مراجع، حکمی بدهد که بروید به فلانی رای بدهید و صلاح شما در این است که من میگویم و پیشبینی میکنم و همان هم خواهد شد! خود سروش میگفت اینکارها (بر اساس: من چیزی میدانم که شما نمیدانید!) دعوی خدایی کردن است و بطلان آن از پیش معلوم. سروش میگوید: "علاقهای به قدرت ندارد همانطور که به کیوی علاقه ندارد" در عین حال "رسالت هم برای روشنفکر قائل نیست"، به عنوان یک علاقمند فضول ایندو را میگذارم کنار هم و از معلم منطق خود میپرسم: پس چه اصراری دارد که هی در مورد قدرت و سیاست، نظر دهد و حکم قاطعانه صادر کند و سیاسی مآبانه با آدمهای سیاسی بازی کند؟
با عرض معذرت باید یقه خود سروش را اول از همه گرفت که در عالم سیاست، دانشمند و اندیشمندی که همزمان کنشگر سیاسی باشد نداریم اگر هم داشته باشیم آن دانشمند علوم سیاسی به صرف دانشمند بودنش حرفش حجیت ندارد بلکه میتواند مانند دیگر کنشگران سیاسی وارد این بازی شود و نظر خود او هم نظری است در کنار نظرات سیاسی دیگران. (مثل این است که کاسپارف به عنوان استاد مولف و مدرس شطرنج (و نه لزوماً قهرمان اسبق جهان) بخواهد در مورد یکی از بازیهای مسابقه شطرنج امسال قهرمانی جهان تفسیری ارائه دهد، تفسیر او چیزی است در کنار تفسیر دیگران و البته نظر او به عنوان مولف و استاد در مورد مسابقه امسال نظر و تفسیری است که اهمیت بیشتری نسبت به نظرات دیگر مفسرین و استادان شطرنج دارد اما صرف کاسپاروف بودن به معنی این نیست که هرآنچه او در عرصه شطرنج بگوید درست است، ضمن اینکه سروش کاسپارف عالم سیاست ایران هم نیست) پیشگویی سیاسی هم از آن حرفهاست، مگر سروش مانند مرتاضان هندی پیشگوی سیاسی است که از تحقق پیدا کردن پیشگویی خود در چهارسال قبل هنوز مسرور است؟ اگر فیلسوفی بخواهد در مورد سیاست حکم بدهد باید نظراتش را به دلیل و حجت محکم کند و علاوه بر آن در عالم سیاست نه مرجعیت داریم و نه فقیه. سروش از فقها و مراجع حکومتی مینالد ولی درعمل خود مانند آنها رفتار میکند! اگر سروش قبول دارد که نظرات سیاسی و مواضع انتخاباتی او خصوصاً در این بلبشوی دقیقه نودی پر از حاشیه و تحول، ممکن است و احتمال دارد که صائب نباشند (یا اینکه در درستی آنها باید فعلاً درنگ کرد)، باید شجاعانه و دلیرانه (برخلاف نظر زیدآبادی) بیاید بگوید: من هم مثل شما در این وادی، تحولات فعلی را پیگیری میکنم و شرایط بغرنج است و شاید کروبی بهتر از موسوی باشد. یک فیلسوف منطقی و تحلیلی اگر در این شرایط با قاطعیت حرف بزند و برای یک طرف -آنهم شیخی مانند شیخ اصلاحات - هورا بکشد، جداً یک جای کار مشکل دارد.
سروش شب انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۰ (دور دومی که خاتمی انتخاب شد) نوشت که خاتمی تنها کسی است که فلسفه سیاسی مدرن را عمیقاً درک کرده است و این چیزها را در روزنامه ها نخوانده بلکه عمیقاً با مفاهیم آشناست و روشنفکر است و چنین و چنان (دقیقاً خلاف چیزی که امروز میگوید و قوچانی برایش هورا کشیده و با ابتذال تمام مجیزش را گفته (این قوچانی همان قوچانی نیست که چند سال پیش در همشهری نوشت عصر و دوران سروش تمام شده ؟!)، سروش معتقد بود که خاتمی با بینش عمیقش از فلسفه سیاسی بسیار مثمرثمر است و اساساً وجودش فرصتی مغتنم و بینظیر در عرصه سیاسی ایران است. حتی به این تعبیر اخیر هم مستقیماً اشاره کرد) دو سال بعد بود که آن نامه معروف را به خاتمی "سید خندهرو" نوشت که "طفل انتظار پیر شده است" و از بیعملی او نالید و بشدت از محمد خاتمی انتقاد کرد (موضعی جدید). سال بعد در انتخابات مجلس هفتم باز ازش استفتاء (!) کردند: گفت: گوسپند اسپندی را به قربانگاه بردهاند و این انتخابات چه جای شرکت کردن دارد؟ (موضعی دیگر و البته پوپولیستی و دیدیم که چه اشتباهی جبران ناپذیر بود، امسال میگوید موضع تحریمیها را نمیفهمد بدون اینکه اشارهای به موضع تحریمی خودش در انتخابات مجلس هفتم کند!) در انتخابات ریاست جمهوری سال بعدش گفت: "کروبی در قد و قواره این نظام است" (همین کروبی که الان دارد او را مدافع حقوق بشر و پیگیر نسبی اصلاحات و آزادیهای سیاسی-مدنی نشان میدهد) "نه دوستان زیادی دارد و نه دشمنان زیادی" (از دکتر سروش همینجا باید پرسید، چطور کسی که نه دوستان زیادی دارد و نه دشمنان زیادی، میتواند منشا اثر باشد؟!) امسال هم این موضع عجیب را از خود نشان داده که روشنفکر نباید در خود احساس رسالت بکند (این حرف قدیم مرتضی مردیهاست و البته بشدت محل مناقشه است، روشنفکر در کشور جهان سومی رو به مدرنیته اگر احساس رسالت نکند، دیگر روشنفکر نیست، تنها یک آدم پیشروی آوانگارد و مدرن است. اگر سروش به این معترف است نباید نام خود را روشنفکر دینی بگذارد، بلکه او تنها از این دیدگاه یک نواندیش دینی است. چه کار کنیم که واژه روشنفکر از ابتدا به این معنی معرفی شده؟). اگر کاری به این مواضع امروزی او هم نداشته باشیم (که البته نقدهای زیادی به موضع اخیر او وارد شده)، میبینیم که سروش در همین چند نقطه چندین بار مواضع سست و گاه مغایر همدیگر گرفته است. اشکالی ندارد، عرصه، عرصه سیاسی است و عوض شدن مواضع، طبیعی است. حرف این است که سروش از کجا و به کدام پشتوانه عقلانی امروز چنین با قاطعیت دارد حرف میزند و آنهم در مورد چه شخصیتی؟! عاقلان باید تامل کنند روی این نکته، هم سروش و هم دیگرانی که برایش هورا میکشند.
از سروش باید پرسید، آخرمگر ایشان رفتار شیخ اصلاحات را در طرح اصلاح قانون مطبوعات و بازی مسخره حکم حکومتی و زدن تیشه به ریشه اصلاحات و ترساندن همه از رهبری ندید؟ در جریان تحصن ندید؟ مگر نویسنده قبض و بسط خبر ندارد که تایید انتخابات مجلس ششم در تهران منوط شد به توافق ضمنی رییس مجلس شدن شیخ اصلاحات و همان شب در صدای و سیمای لاریجانی (بنگاه بانگ و رنگ که سروش بدرستی نام نهاد) حسابی شیخ را تحویل گرفتند. مگر سروش یادش رفته شیخ بعد از انتخابات ریاست جمهوری دور قبل با آن بغض و کینه و نمایش آنچنانی رفت که تلویزیون تاسیس کند که صددرصد لازم و مورد نیاز همه بود، با یک اشاره رهبری سرجایش نشست و بادش خوابید؟ مگر یادش رفته که در انتخابات مجلس پارسال که همه گروههای اصلاحطلب قلع و قمع شده و نیروهای دست چندم اصلاح طلبان هم در شهرستانها رد صلاحیت شده بودند و شیخ اوبامای تغییرطلب (!) ما گفت در هر شرایطی شرکت میکنیم و راه خودش را میرفت و میگفت همین تندروها پدرما را درآوردند بیرون (بعضی از همان تندروها الان چون پروانه به گرد شیخ میگردند، پیدا کنید پرتقال فروش را!)؟ دکتر زبانم لال آلزایمر که نگرفته؟ با اجازه یقه ایشان را میگیرم و در مورد این رفتارهای سیاسی آقای کروبی ازش سوال میکنم. روزگار روزگار سوال کردن و گیر دادن است. من هم با اجازه دوستان به سروش گیر میدهم. دکتر سروش نظرش راجع به گلهایی که کروبی به دروازه خودی زده چیست؟ دکتر به کدام امامزاده دخیل حکمت و قفل عقلانیت بسته؟ سروش از دفاع از کدام آزادیها دارد حرف میزند؟ ما که از ترس نکبت احمدی نژادی، شیخ اصلاحات را کمابیش قبول کردهایم و میگوییم که کروبی صدالبته بسیار بهتر از احمدینژاد است و بنایی بر تخریب نداریم اما اینها هم فراموشمان نمیشود و این درعین حال به این معنی نیست که حرفهای نامربوط و مواضع ضعیف میرحسین را هم زیرسبیلی در کنیم. اما سروش دیگر چرا؟ کاش ایشان قدری هم احتمال میداد که در این فضای گل آلود و بشدت پیچیده، شیخ اصلاحات زبانم لال ممکن است شکست بخورد و بدتر از آن وقتی است که پیروز شده باشد و زبانم لال بخواهد باز برود بالای منبر و حرف خودش را بزند و راهنما نزده بپیچد یا بکل زیر خیلی چیزها بزند. احتمال است دیگر. آخر یک فیلسوف باید قدری هم شکاک باشد. آخر به کدام استدلال عقلایی در دستگاه منظومه سیاسی-فکری سروش، میرحسین قاطعانه ردصلاحیت و کروبی با بشکن و ساز دهل اهل لرستان تایید و تمجید میشود و به قول خود سروش برصدر مینشیند؟! دکتر ماندهام در چشمبندی خدا!
"چون گرفتت پیر هین تسلیم شو/ همچو موسی زیر حکم خضر رو" !
در چنین انتخاباتی، عجیب و غریب و حساس، شرط بندی روی شیخ اصلاحات، آنهم با چنین قاطعیتی خیلی دل و جگر میخواهد. بد نیست یک عاقل و خردمند دست کم دو سه "اما" و "اگر" و "شاید" و "احتمالاً" لابلای حرفهایش بگذارد. جسارت ما را ببخشند هواداران دکتر سروش. اما نظرات سیاسی ایشان را مدتی است که چندان جدی نباید گرفت. سروش خردمندانهتر است از ور رفتن با دکان کیویفروشان دست بردارد و دست کم چیزی بگوید که به عقلانیت نزدیکتر و به سودمندی و صواب قرینتر باشد که مصلحت ملت هم با درنظر گرفتن انواع احتمالات و سناریوها تامین شود. کاش مصلحتسنجی ما هم مانند آخوندها بود.
Labels: سیاست, ما و انتخابات