اعترافات سبز
در راستای قبول دعوت علی جان آليوس نویسنده فانوس آزاد:
الف) هنگام ظرف شستن آب زیادی هدر میدهم حتی برای زمانیکه میخواهم لیوان های آب را بشورم. راه حل این است که ظرفهای چرب را باید از ظرفهای کم چرب جدا کرد و با غلظت متفاوتی از مایع ظرفشویی شست (به عبارتی ظرف شستن بنده مثل سبک نوشتنم میماند!). ماشین ظرفشویی هم که قربانش بروم حلال مشکلات است هرچند اصلاً سبز نیست اما من یکی خیلی دوستش دارم (خوشبختانه مقام محترم همسری هم با این موضوع موافق هستند!) اما جان من کانادا را به دلیل بارش برف و وجود لایههای مستحکم زمین در نگهداری آن، آب شیرین (دریاچه و رود و چاه) برداشته و به هر سه نفر یک دریاچه آب شیرین میرسد، آب شیرینی که در جاهای دیگر دنیا گرانترین ماده حیاتی است. با این همه باید رعایت کرد. می توان مقدار پولی را که از صرفهجویی مصرف آب شیرین پسانداز کرد صرف کمک به کشورهای نیازمند آب کرد. کاش مکانیسمی بود که این چند دلار را جمع میکرد برای کمک.
ب) کامپیوتر و لپتاپ جهت مرور نوشتههای وب گاه روشن میمانند و در جای دیگری مشغول هستم. البته این عادت بد، تعدیل شده اما باید کمترش کنم.
پ) دستمال کاغذی زياد مصرف ميکنم، به هر بهانهای از پاک کردن سفره تا تمیز کردن کفش، دور انداختن آدامس تا تمیز کردن داخل لیوان قهوه در محل کار از دستمال کاغذی استفاده میکنم.
ت) از خودروی با دنده خودکار استفاده میکنم که مصرف بالاتری دارد. هر روز مصافتی در حد پنجاه کیلومتر را با همسر عزیز البته رانندگی میکنیم و دور بودن خانه مان از محل کار همیشه دغدغه بوده که متاسفانه با بی درو پیکر بودن شهر ادمونتون از نظر شهرسازی کاری نمیشود کرد.
ث) بدلیل سرمایی بودن و در معرض سرماخوردگی قرار گرفتن در زمستان، گاه دمای هوای داخل خانه را تا هفتاد و دو درجه فارنهایت (بیست و دو درجه سلسیوس) بالا میبرم که سرما نخورم. بخش کوچکی (حدود دو متر مربع) از کف خانه بدلیل اشتباه در طراحی و زیر دک (Deck) قرار گرفتن عایقبندی مناسبی ندارد و باید فکری به حالش بکنم.
ج) یک یخچال کوچک در زیرزمین دارم که بعضی وقتها که مهمان داریم برای کمک به یخچال اصلی برای خنک کردن نوشیدنیها و میوهها و دسر ازش استفاده میکنیم و یادم میرود خاموشش کنم بعداً. احتمالاً دیوید سوزوکی (دوستدار معروف محیط زیست در کانادا که اساساً تبلیغی معروف هم در مورد یخچالهای زیرزمینی کاناداییها دارد!) اگر بفهمد حسابم را میرسد!
اما برسیم به بحث شیرین عادات خوب:
الف) هنگام مسافرت در زمستان هوای داخل خانه را تا حد پانزده درجه سلسیوس و هنگام کار در روز که کسی خانه نیست تا حد هجده درجه پایین میآورم. از باز کردن پنجره در روزهای معتدل زمستانی بشدت بدم میآید.
ب) لامپ اضافی صددرصد و بیمعطلی خاموش است. لامپ کم مصرف هم فراوان موجود است. مهندس برق و مصرف بیرویه؟ (بابا برقی، خاطر شریف سرکار هست که؟!) استفاده از شومینه حتی در سردترین ایام زمستان بشدت محدود است. به هیچ وجه جشن و چراغانی نداریم و چراغهای سردر و جلوی پارکینگ همیشه غیر از زمانی که بخواهیم مهمانان را راهنمایی کنیم خاموش خاموش است.
پ) تلویزیون را تعطیل کردهایم و بجز موارد بسیار اندک (این روزها متوسط چهار تا شش ساعت در هفته) این قوطی بگیر و بنشان را خاموش کردهایم. از تلویزیون برای تماشای فیلمهای سینمایی و بعضی سریالها (گاه ایرانی مانند هزاردستان و قصههای مجید و غیره) به طور بسیار محدود استفاده میکنیم. امتحان کنید، اعصاب راحت، زندگی آرامتر و وقت بسیار بیشتری بدست میآورید.
ت) تاکنون در مقابل خرید خودروی دوم بشدت مقاومت کردهایم، با اینکه حومه نشین هستیم و گهگاه مهمان از شهرهای دیگر هم داریم و مشکلات زیادی داریم در مورد هماهنگی کارها، از داشتن خودروی دوم، در این شش سال مقاومت کردهایم. تا آنجا که از دستمان برآمده آدمهای مختلف را از محل کار سوار کردهایم و هرروز هم با یک خودرو به سرکار میرویم به اتفاق همسر مهربانم. برگشت ها هم معمولاً یک مهمان خودرویی داریم. در این زمینه بشدت سبز هستیم و البته تا اینجای کار با نخریدن خودروی دوم و رفت و آمد با همان خودروی معمولی نیسان خود، جلوی چشم و همچشمی ایرانیان (و توی چشم دیگران فرو کردن دارایی خود!) ایستادهایم و به اینکار میبالیم و برای خودمان زندگی میکنیم نه برای دکتر کامی جان و زیزی جون و نونوش اینا. البته احتمالاً بدلیل مشکلات در جابجایی، نهایتاً مجبور به خرید خودروی دوم هستیم اما حتیالامکان از آن استفاده نخواهیم کرد.
ث) تقریباً هر روز ده دقیقه هنگام ظهر در داون تاون پیادهروی میکنم. تابستانها پیادهروی زیاد میرویم (درحد استانداردهای کم تحرک بنده!). البته قصد دارم برنامه دوچرخه را هم بزودی راه بیندازم.
ج) دانه به دانه هرچیزی که قابل بازیافت باشد، جدا میکنم و مرتب و منظم آنها را برای بازیافت شخصاً به مراکز تحویل میبرم (شهر ادمونتون سیستم تحویل بازیافت دم در منزل را دارد ما در شهر کوچکتری چسبیده به ادمونتون به نام سنت آلبرت زندگی میکنیم).
و کارهای دیگری که الان یادم نیست اما به هر صورت تا آنجا که از دستم برمیآید در این کشوری که بدلیل سبک زندگی، سبز زیستن چندان هم آسان نیست، دغدغههای سبز دارم و داریم.
بدلیل کملطفی آشنایان وبلاگنویس کسی را به بازی دعوت نمیکنم. امیدوارم همه تندرست و سالم و شاد باشند.
اما برسیم به سبز بودن اجتماعی:
با ایرانیان دوست هستم و حال میکنم و بیشترین احترامها و عرض ادبها را به دوستان ایرانی خود میگذارم (این را دوستان نزدیک میتوانند گواهی بدهند)، اما دهها بار بدون اغراق (عدد درست است) به کارهای جمعی مخلتف و متفاوت مشغول شدهام و هربار هم با دادن انواع و اقسام هزینهها به شکست و مشکلات جدی جمعی (و نه مشکل و دلخوری شخصی) برخوردهام. خود من هم مشکل دارم. به ما چیزهای خیلی ساده مثل تحمل دیگران و شنیدن حرفهای دیگران و کار کردن ساده جمعی را یاد ندادهاند در مدارس و خانواده هایمان. به جایش به ما استبداد و خودرایی و فرصتطلبی و چاپلوسی و ریاکاری (تعریف و تمجید و زیرآبزنی همزمان) و رقابتجویی (بخوانید فاشیسم) و کوبیدن توی سر ضعیف و تحقیر دیگران یاد دادهاند، به جای یاد گرفتن اینکه باید مثل آدم رانندگی کرد، ما میدانیم که نیچه در کجا چی گفت و فرق کانت و اسپینوزا چه بود و روسو و ولتر و مونتسکیو از یک طرف و فانون و کامو و سارتر از طرف دیگر چه ها گفتند و مغزمان را پر کردهایم از معلومات و محفوظات بدرد نخور و میلیونها نظر و ایده و دغدغه تئوریک فلسفی، کلامی، اجتماعی و انسانی داریم اما از دو کلمه حرف زدن با هم و تمیز کردن دم در خانه خود و توجه به جامعه خود عاجزیم. زبانمان بدرد دروغگویی و حماسهسازی و غلو و شعر و شاعری و خوشباشی میخورد و اسیر هزار سنت دست و پاگیر خصوصاً سنتهای دینی هستیم. ما به نوعی فاشیست هستیم، یکی از اقسام و اصناف فاشیسم را (از سیاسی، فرهنگی، روشنفکری، دینی گرفته تا علمی، نظری، فمینیستی، جنسی و ...) داریم. از دل همه اینها گلستان یک جامعه مدرن و مسوولیتپذیر در نمیآید. بله در غرب هم بهشت یافت نمیشود اما آدمهای متوسط غربی با وجود دانش کمشان در مورد دنیا (به طور میانگین) چند چیز ساده را میدانند و از کودکی تمرین کردهاند: به همدیگر به خاطر احترام به خودشان و گروههای اجتماعی مرتبط با زندگیشان، احترام بگذارند و کمک کنند درجایی کوچک برای حل مشکل اگر بتوانند. قضاوت بیجا نکنند و نیز اگر چیزی نمیدانند، بگویند: نمیدانیم. ما (از جمله بنده) گفتن: "نمیدانیم" را نمیدانیم و این یک اعتراف سبز است!
ما ملت آریایی-اهورایی-هخایی به بیگانگان (وقتی سوار قدرت باشند) احترام میگذاریم (در واقع به قدرت کرنش میکنیم) و همان زمان و دقیقاً در لحظه، خودمان را تحقیر میکنیم (دقیقاً مانند همین نوشته! بدون اینکه تعارف داشته باشم خودم هم با اینکه دارم با آن می جنگم اما خود مبتلا هستم و این چیز عجیبی نیست اما عیب است!). ما عیبهای دیگران را خوب میبینیم اما از عیوب خود به راحتی میگذریم و اصلاً نمیبینیم و عیوب خود را حسن هم میانگاریم. قضاوتهای بیمورد خودمان را، تیزبینی جسورانه میدانیم! فضولی در کار دیگران را روشنگری میبینیم. استبداد فکری و فاشیسم فرهنگی خود را روشنفکری میدانیم و به همین ترتیب. سالها باید بگذرد. آدمی مختصر عقلی داشته باشد در چنین شرایطی و این بلبشوی جامعه ایرانیمان، دنبال یافتن عیوب زننده و ضداجتماعی خود باید باشد و از عیب جویی در جامعه ایرانی باید احتراز کنیم که سالها میشود در این موارد چیزها نوشت و روشنگریها کرد و اما از عیوب خود هم غافل ماند. باید عیوب شخصی خود را کم کرد، از زندگی لذت برد و سربسر ایرانی جماعت هم نگذاشت و فقط گهگاه اشارهای کرد. این چیزها درست بشو نیستند در کوتاه مدت و البته این حرف هم به معنی بیعملی و مسوولیتگریزی نیست. اگر جایی را میشود درست کرد لازم است قدری درستش کنیم، تدریجی و آرام و با صبر و حوصله کار میشود کرد تا کم کم فضا برای فرزندان ما برای کارهای کوچک جمعی آماده شود و آنها در شرایط اجتماعی اندک بهتری زندگی کنند. اگر عیبی در دیگران دیدیم آن را در خود بیابیم ما هم به نحوی شاید مبتلا باشیم. اگر همه چیز را رها کنیم جامعهمان روز به روز ضدمدرنتر و بیمسوولیتتر خواهد شد.
ما چند دهه کار داریم، اگر همین امروز شروع کنیم که رذیلتهای افراطی و ضد مسوولیتهای اجتماعی و شهروندی را تا آنجا که میتوانیم از خود دور کنیم و مسوولیت شناس باشیم و انضباط در حد معتدل داشته باشیم به نسلهای بعدی تربیت صحیح ارائه بدهیم (انسان بدون رذیلت نمیشود و نباید گمان برد که دنبال تطهیر انسان و یافتن "ابرمرد" باشیم). چند دهه کار داریم. شرمندهام که کار جمهوری اسلامی را با این حرفها و روضهها نمیشود ساخت و دوستان غیور چمدانبسته خارجنشین و شامپاین آماده کرده داخلنشین، چنان عصبانی میشوند که بیا به تماشا. چه کنم. دوستان نوشته ها و بالای منبررفتنها را نخوانید و نشنوید. اما بنده حرفم را میزنم و تا زمانی که کسی با دلیل بهم نشان ندهد کجاهای حرفهایم غلط یا تند است (که حتماً هم در جاهایی هست و حق با هیچ کس نیست) گهگاه این نالههای خود را به طور کلی و بدون تعیین مصداق، تکرار خواهم کرد. بله من هم دوست دارم که آزادی در ایران باشد و کسی به خاطر حرف زدن کتک نخورد و زندان نرود. دوست دارم عدالت هم باشد. در رسیدن هرچه سریعتر به چنین اهدافی هیچ شکی ندارم و هیچ مخالفتی نمی ورزم. حرف چیز دیگری است. حرف در مورد مسوولیت تلاش برای بدست آوردن چنین آزادی و عدالت و قابلیت حفظ آنها و تمرین تحمل کردن دیگران است.
ببخشید این دغدغهها ظاهراً سبز نبود. اما گهگاه اشاره به این چیزها که بنظرم در درون سبزند، لازم است. راه حلی هم اصلاً وجود ندارد جز اینکه با ایرانیان بود و از چیزهای خوب آنها مانند مهرورزی و گرم بودنشان استفاده کرد و دنبال دوست شدن بود و با دیگران همدلی کرد و حرفها را شنید و از هر بوستان گلی چید و از رفتارهای عجیب و غریب دیگران تعجب نکرد (خود ما هم رفتارهای عجیب و غریب داریم) و سعی کرد آن رفتارها را درک کرد، اما فاصله ها را هم حفظ کرد و همه آن چیزهایی که به عنوان آفت جمعی میدانیم احتراز کرد. این سبز بودن از آن سبز بودن محیط زیستی به گمانم مهمتر باشد. همه اینها هم شخصی است و توصیه به کسی هم نیست. نوشته در مورد اعترافات سبز بود و خود من هم دنبال برطرف کردن معایب خودم هستم و با کسی کاری ندارم البته همگان را همیشه به گفتگو و مناظره در مورد این چیزها برای اصلاح کردن نظراتمان و نهایتاً رفتار خودمان، دعوت کردهام و باز ادامه خواهم داد.
اگر کسی میخواهد هر قضاوتی در مورد دیگران کند، لازم است دست کم فرصت دفاع به متهمان بدهد. قضاوت بیدلیل و شخصی در مورد دیگران و اعمال مجازات بیرونی بدون دادن فرصت دفاع به متهم یعنی بدترین نوع فاشیسم. حال اینکه سبز بودن یعنی مخالفت همه جانبه با فاشیسم و زندگی در صلح و دوستی. بد نیست بیابانزایی فکری و عملی را در حد مقدورات شخصی مهار کرد. برای شادی و مهرورزی لزوماً نیازی به کارهای عجیب و غریب نیست، کافی است آدم سبز باشد و به دیگران توجه (Care) کند و گوشهای بسیار اندک از مسوولیت زندگی جمعی را برعهده بگیرد. حفظ دو سه بوته خار در این بیابان، عملیتر و نتیجهبخشتر است از رویای یک جنگل خرم دیدن و هیچگاه به آن نرسیدن. خوابیدن و چرت زدن چیز خوبی است اما نه برای همه عمر.
اگر حرفها کلی و تکراری است، ببخشید. مجبور به تکرار کردنشان بودم و از این به بعد به مسیر آرام و سبزی در نوشتنهای خود خواهم افتاد.
Labels: توضیحات بلاگدار, کمپين سلامت, محیط زیست