دیدوبازدید نوروزی هم مشمول براندازی شد!
تعدادی از فعالان کمپين برابری و يک ميليون امضاء به بهانه عجیب و غریب دیدوبازدید نوروزی، دستگير شدهاند. ظاهراً از این به بعد برای دیدن دیگران در نوروز هم باید از اداره اماکن تهران بزرگ و دادسرای ویژه ایام نوروزی و قاضی کشیک - که مرخصی تشریف برده! - مجوز گرفت. به هر حال همه مردم ایران بالقوه برانداز هستند و فقط درجه و جنس آن فرق میکند. به همین دلیل است که کمپین برابری بیمعنی است وقتی همه در برابر قانون برابر هستند( البته کسانی برابرترند) و برانداز، دیگر چرا باید کمپین راه انداخت؟!
واقعیت این است که فعالان حقوق زن در چارچوب کار غیر سیاسی و مسوولانه ای که میکنند، همیشه تحت فشار بودهاند. حقوق برابر حق مسلم زنان است و به احترام پایداریشان و پیگیریهای مسالمتآمیزشان باید به احترام کلاه از سر برداشت. امیدوارم این دوستان هرچه زودتر آزاد شوند و به پیش خانواده های خود برگردند.
پینوشت: قصد داشتم قدری موضوع "روزنامه خبرنگاران" را که در گروه فیسبوکشان بارها به صراحت اعلام کرده بودم که: تنها پیشنهاد میدهم و در هیچ کار مدیریتی و سازمانی دخالت نخواهم کرد، بیشتر بشکافم، پیش خود گفتم ولش کن. درجایی که دوست همشهری ما در زندان اوین است، پرداختن به موضوعی اینچنینی و وررفتن با آدمهایی آنچنانی کار من نیست. اگر حرفی منصفانه و محکمهپسند داشتند تا بحال زده بودند. البته هیچ وقت دیر نشده، دوست داشتم یکی از این جماعت دو کلمه هم حرف حساب میزد و جواب من را میداد (همه گروه را عرض نمیکنم که آدمهای نجیب و محترم هم آنجا هستند، منظورم جناب مدیریت محترم و دوستان دوروبر ایشان است). حق تماماً با کسی نیست. حق با همه است. حتماً بخشی از حق هم با آنهاست. اما چرا اینها ساکت هستند؟ باز با خود گفتم در این بلبشوی ایرانیگری ولشان کن بگذار اینها هم دلشان را خوش کنند به همان سازمان خودمونی و رفاقتیشان و به آسانگیری و خوشباشی خودشان مشغول باشند. اگر کسی حقگویی و حقجویی برایش مهم نیست خوب نیست دیگر. روزی به آن خواهد رسید. من هم حواسم به کار خودم باشد و ایرادهای خودم را ببینم، بهتر است. این تجربه خوبی شد که دیگر در هیچ گروه ایرانی مگر اینکه از ابتدا مکتوب خط مشی و سازماندهیشان را نبینم و نقش خود را دقیق مشخص نکنم، هیچگونه همکاری در حد کارهای عادی هم نخواهم کرد حتی اگر گروه شامل چند نفر آدم لیبرال صادق و دوست نزدیک باشد. قصد داشتم در مورد استبداد ایرانی بنویسم که بماند برای وقت دیگری. نهایتاً اینکه برای آن آقای مدیر که آبروی خودش را برد و شخصیت واقعی خود را نشان داد، شدیداً متاسف هستم.
پینوشت دو: مانی ب. منتقدی تند است که بهتر است از تندی خود کم کند و در عین حال نقدش را منصفانه به حکومت هم بکشاند و تنها از روشنفکران و هنرمندان انتقاد نکند (ما را به این نرمخویی، حضرات "فرهنگی" و "پژوهشگر" و اهل شیرینی و نیکویی و رقص و مطربی، نه حتی به حکم حکومتی بلکه به غضب ناصرالدینشاهی اخراج میکنند، مانی ب که با این نوشته های صریح و تند جای خود دارد!) اما گهگاه چیزهای جالبی مینویسد هرچند گیر دادنهای او را به عباس معروفی دوست ندارم البته دلخوری او را درک میکنم. اما به هر حال، این نوشته کوتاه انتقادی و تیزبینانه او و این بیت انگار وصفالحال بنده بود.
Labels: سیاست, هفتهنامه روزنامهنگاران, يک ميليون امضاء