فیس بوک و سایر قضایا
به اطلاع دوستان و آشنایان عزیز میرساند که ما هم یواشکی در فیس بوک وارد شدیم. جرقه را هم رضا گنجی عزیز زد که همیشه سلامت و خرم باشد.
قبلاً هم یکبار نوشته بودم که اسم شناسنامهای بنده علیرضا است از سالها پیش به اسم پارسا علاقمند بودهام و این اسم همینطوری مانده برای همین کارهای نوشتاری بنده، با اجازه شما این پارسا اسم قلمی بنده بماند چون این نام را دوست دارم. نام فامیل بنده هم صائبی نیست اما خیلی نزدیک به آن است، باز ارادتی به صائب داشتهام لابد. به هر حال این اسم همینطوری مانده به خاطر این شش- هفت سال بلاگداری وگرنه که خیلی ها میدانند و خیلی ها هم لطف میکنند و پیش خودشان ملاحظه میکنند و مثلاً به روی ما نمیآورند و یواشکی نوشتههای بنده را پیگیری میکنند (هرطور راحت هستند اما اگر دوست داشتند به بنده هم خبری بدهند و با این بندهنوازی خوشحالم کنند)، تعدادی از دوستان هم که از هنگام مصاحبه با اسد علیمحمدی، برگ زدند و مچ ما را گرفتند (از جمله دوستان بسیار عزیز استرالیانشینی که حسابی بهشان زحمت دادیم حدوداً یکماه پیش) بعضی از دوستان هم هوای ما را در این مدت داشتهاند. از همشان ممنون و سپاسگزارم. خوشبختانه همنام فامیل بنده، دو خبرنگار در سایتهای مختلف خارج از کشور مشغول فعالیت هستند و دیگر نیازی به نفر سوم نیست. این دوستان موفق هم البته نسبتی هم با بنده ندارند. این داستان اسم مستعار هم یادگار یکی از دوستان عزیز قدیمی بود که الان منیاپولیس تشریف دارند و هنگام گذاشتن سنگ بنای فانوس، قرار بر این شد که هرکس اسمی مستعار داشته باشد و همینطوری شوخی شوخی کار رسید به اینجا. البته ناراضی نیستم و این هم یک جورش بود. به هرحال از دید خودم "خر دزدی" قیمت هم ندادهام چه برسد به فروش، بنابراین این احتیاط بیش از حد، موجب شک و تردید بعضی از دوستان مختلف هم شده. هرچند که از دید عدهای زورگو، همه مشکوک و مسالهدار و برانداز نرم و مخملی و ابریشمی و پشمی و نایلونی هستند!
بنده چندین بار در مورد خودم و پدر و پدرجدم به دوستان و طعنزنان مستعارنویسی (که معمولاً از خودشان کمتر نوشتهاند) توضیحات کافی و وافی دادهام، چیزی برای پنهان کردن ندارم، البته در شخصینویسی ذاتاً آدم محافظهکاری هستم چون نسبتاً درونگرا هستم. مهندس برق از صنعتی شریف هستم و در شرکتهای مهندسی مرتبط با صنایع نفت و گاز سالهاست که مشغول کار هستم. دقیقاً بیست سال هم بعد از کودتای بیست و هشت مرداد در شهر باصفای همدان بدنیا آمدهام. از نظر دفتر دستکی شهروند کانادا و ایران هردو هستم. به هر دوکشور علاقمندم اما از نظر شخصی خود را شهروند جهانی و علاقمند به پیگیری وضعیت این کره دوستداشتنی و زیبا میدانم و مرزها را مزخرفترین چیزهای کهنه مانده از دنیای قدرت و امپراطوریها میدانم، مرزها را باید برداشت اما فرهنگها را نه. به فرهنگ ایران و دیگر کشورها علاقمندم و از همه آنها می آموزم، طبیعتاً با فرهنگ ایرانی خیلی بیشتر آشنایم و از خواندن ادبیات و شعر فارسی لذت میبرم و آن را جداً مایه افتخار فرهنگی (و نه بیشتر) میدانم. از طرفی از غلو کردن در مورد ایران و ایرانی هم بیزار هستم و "سندروم امپراطوری" را (به قول رامین جهانبگلو) ریشهدار میبینم. وقایع ایران را هم عنوان یک آدم خارج از گود گهگاه پیگیری میکنم، ضمن احترام به تلاشهای دوستان خارج از کشور، معتقدم که اگر کسی میخواهد کاری بکند و در هرزمینهای منشا اثر باشد باید تشریف ببرد در ایران زندگی کند. مگر اینکه بخواهد فرهنگ ایران را به دیگران در خارج از کشور بشناساند که اینکار با اندکی اما و اگر شدنی است. به هرحال ما که خارج شدهایم نمیتوانیم برای داخل کشوری ها خصوصاً نسل نو و جوان بیکار نسخه سیاسی یا اجتماعی بپیچیم. دورانی تاریخی خواهد گذشت و چیزهایی را با خود خواهد برد. چیزهایی هم خواهند ماند. من در خود رسالتی دیگر احساس نمیکنم که باید آزادی یا عدالت یا هردو را به ایران برد. میشود به دوسه نفر پیرامون خود کمک کرد که به آزادی و عدالت هم بیندیشند. این کار عملی است اما به نظرم زندگی کوتاهتر از این حرفهاست و خیلی چیزها باید دید و دانست و از این چندسال باقیمانده عمر استفاده کرد و لذت برد و دیگران را هم در وجد و شادیهای کوچک شریک کرد. علم، هنر و فن باید در صدر بنشیند، مساله برای حل کردن خیلی زیاد است، زیباییها هم کم نیستند. به چیزهایی میشود پرداخت که حل شدنیتر به نظر میرسند و زیباییهایی را میشود دید که ارزشمندند. به آینده ایران نیز در دراز مدت (بیست تا سی سال آینده) امیدوارم.
باز هم بنویسم یا بس شد؟ راضی شدید یا در مورد آقای خاتمی هم بنویسم که چرا بهتر است نیاید و جای خودش را به یک تکنوکرات مثل دکتر نجفی یا دکتر عارف بدهد و خودش و میرحسین ازشان حمایت کنند؟! تعارف نکنید ها... در مورد آرای بنده درباره دین و اسلام هم خواستید، بگویید در خدمتتان هستم. اگر از این شفافتر میخواهید باز در خدمتتان خواهم بود.
دوستدار همگی،
پارسا
Labels: توضیحات بلاگدار, کشکول