خداحافظی
فعلاً برای مدت دو سه ماهی از خدمت دوستان مرخص میشوم. بعد از آن هم بايد ديد که فضا برای گفتوشنود و گپ وبلاگی مساعد هست يا تنها برای همين نوشتههای چپ اندرقيچی - که نوشتن آنها هم بعد از پنج سال قلم زدن جانانه وبلاگی، دست کم هنوز برای من کاری گلابی و چندان آسان نيست مگر اینکه غیرمسوولانه و رندانه با هیاهو و بیزینسورزی فرهنگی برای خودم نام و نان بخرم که سخت با این بیگانهام - بيهوده وقت خود را تلف میکنيم.
اگر کسی فکر میکند که حرف گفتنی من تمام شده، هر طور که خودش دوست دارد، فکر کند اما اگر خواست ایمیلی بزند تا گوشهای از تیترها و چکیده نوشتههایی که هر روز مینویسم و بدلایل مختلف منتشر نمیکنم - و از این کار هم جداً خسته شدهام - برایش بفرستم. نکته اینجاست که وقتمان را داریم - بیش از اینکه چیزهای مفیدی بدست بیاوریم - بیشتر در این فضایی که شباهتی به فضای پرمهر و محبت دو سه سال پیش (بهار شکوفا و خرم وبلاگستان) ندارد، تلف میکنیم.
اما دو سه نکته:
الف) آرشیو نوشتههای قديمی فانوس هم پريده است. آليوس تنها کسی است که میتواند با بلاگ اسپات مساله را پيگيری کند. اين دنيای مجازی همه چيزش به يک پف بند است.
ب) دنبال راهی هستم که گهگاه نوشتههای جدیتر خودم را نه در قالب روزنوشته بلکه در قالب مقاله در جایی مستقل منتشر کنم. پیشنهاد هم زیاد دارم اما از خیرش میگذرم. فضا فضای خوبی نیست وقتی در روز روشن دوستی رقابتجویانه نوشته و قالب و جملات آدم را کپی کند و بدون اشاره به دیگران اینکار را به نام خود بخواند. این نشانه خوبی نیست وقتی آدمی که خودش را فرهنگی میخواند، دنبال بیزینس باشد. بگذریم، برگردم به دغدغه خودم. شاید فکری به حال چاپ یک مجموعه در آینده کردم. اگر وقت و حوصله و کار و زندگی و استرسهای شغلی و مهاجرت بگذارد.
ج) گهگاه بد نیست آدم ارتباطش را دست کم پشت صحنه با تعدادی از دوستان بلاگدار حفظ کند، البته اگر دل و دماغی جمعی وجود داشته باشد. باز هم پیشنهاد زیاد دارم اگر مطرح کنم ممکن است آدمهای هیجان زده - هرچند که تعدادشان کم شده - بپرند وسط و موضوع را با عجله و رقابتجویی و منفعتطلبی لوث کنند. این دردسر وبلاگنویسی و بلاگداری است که آدم روی صحنهای است که هیچ حوزه خصوصی (پرایوسی) ندارد و هرچه بنویسد (هر چقدر هم ضعیف و متوسط) توسط عدهای (گاه حرفهای و ارتزاقکن از راه نویسندگی) مورد سواستفاده قرار می گیرد. هرچه که بنویسد بعدها علیه خودش نه در یک سناریوی امنیتی- اطلاعاتی بلکه در بین همکاران خودش استفاده خواهد شد.
زبان وبلاگی زبان ایجاز و به نوعی یک زبان احساسی و به تعبیر خودم زبان نمایش سرصحنه و بیان حسی از یک لحظه زندگی شخصی است و سوتفاهم ایجاد میکند. آدم ایدهاش سر از مسیر دیگری در می آورد و در نهایت در بین اینهمه هیاهو که صدا به صدا نمی رسد، تنهایی آدم میماند برای خودش. نوشتههای آدم گاه کمک میکنند به سوءاستفاده رندان و زرپرستان و آنهایی که (حتی با وجود فرهنگی بودن) فکر میکنند بلاگداران پیاده نظامشان هستند. فضولانی لذت میبرند که تنها ببینند پارسا نامی در فلان جا (که بعضی ها هم می شناسندش) چه کار می کند و برنامه زندگیاش چیست که فقط حس فضولی خود را ارضا کرده باشند. این یک مرض روانی است مثل مرضی که بعضیها در صفحه اورکات دیگران بیدلیل جاسوسی و گاه سوءاستفاده میکنند. میگویند بلاگرها نودیست هستند. حرف تا حدی درست است (هرچند که اصلاً همه ماجرا نیست). اما یک آدم نودیست هم باید برای خودش پرایوسی (حوزه خصوصی) داشته باشد. این چیزی است که اسباببازی وبلاگ با بیرحمی از آدم دریغ میکندش. درگیری، قرار گرفتن در موقعیت های نامطبوع. استیصال، خاطر ناجمعی و تنهایی و خستگی مفرط عاقبت کار وبلاگنویسی ایرانی است. در چنین فضایی که اعتماد، دوستی و مهربانی بین بلاگداران از دست رفته است، ناراستیها و کینهها و مکرها جایشان را گرفته دیگر چه میماند برای نوشتن در این فضا برای کسی که فقط و فقط علاقمند کار خواندن و نوشتن در یک محیط دوستانه و آموزنده بوده و بس. وبلاگنویسی و ارتباط تنگاتنگ با وبلاگستان در این فضای ناسالم و نامهربان آدم را تاحد مرگ خسته و آزرده میکند. من مخالف وبلاگنویسی و بلاگداری نیستم اما باید توجیهی برمبنای هزینه-فایده برای اینکار داشته باشم اگر نه میروم دنبال خواندن و نوشتن و هنرورزی و زندگی برای خودم. دوستی و مهرورزی که نباشد و دیگر کسی برای کسی تره هم خرد نکند، دیگر ماندن در اینجا فایدهای ندارد. اگر بعد از دو سه ماه بخواهم برگردم باید بتوانم آن را همینجا و در حضور خوانندگان وبلاگ خود به دقت و بیطرفانه توجیه کنم وگرنه که از همین حالا خداحافظی خواهم کرد. هرچند دلم برای بعضی از دوستان تنگ میشود.
در زندگی واقعی شاد و خوش و خرم باشید.
Labels: وبلاگستان