پيرامون فيلم ۳۰۰
جنگ ترماپلى (Thermopylae) جنگى واقعى و مورد توجه تاريخدانان بوده است. بنابر نوشتههاى هرودوت، ده سال بعد از شکست ايرانيان در جنگ ماراتن، خشايارشا با ناوگان دريايى مجهز و حدود دو ميليون سرباز (روايات ظاهراً از هفتصد هزار شروع مىشود تا دو ميليون) تصميم به فتح آتن مىگيرد و نهايتاً نيز چنين کارى را انجام مىدهد. دوستان را دعوت مىکنم که خودشان بروند و با چند جستجوى ساده چند روايت از ماجرا را بخوانند و (چنان دوستان شور حسينى گرفتهشان که هجوم بردهاند ويکىپيدا شرح ماجراها را تغيير دهند و مديران اين دايرةالمعارف مجبور شدهاند که اين صفحات را بر هرگونه تغيير موقتاً ببندند. دوستان را دعوت مىکنم که روايتهاى غيرويکىپيديايى را بخوانند که خيالشان هم راحتتر باشد.) البته چندوچون دقيق ماجرا را به تاريخدانان و تاريخشناسان بسپاريم و با ابتذال وبلاگستانى دعواهاى شبه علمى راه نيندازيم. اگر سروکارمان هم به دوباره به روايات هرودوت افتاد چارهاى نداريم چون به هرحال يونانيها جسارتاً ساکنين مهد تمدن بودند و آنها تاريخ نويس داشتهاند و ما نداشتهايم. (احتمالاً سر تاريخنويسان خود را آن زمان خودمان زير آب کردهايم!!)
نکته جالب باستانشناسانه اينجاست که سرتيرهاى فراوانى در محل جنگ پيدا شده که با نمونه هاى يافته شده در هکمتانه و تخت جمشيد يکسان است. سپاه ايرانيان قادر بودهاند در روز روشن طوفانى و رگبارى از تير چنان درست کنند که روز را چون شب سياه کنند. شيرم بشود سپاه ايران! (جسارت نباشد الان به همان قدرقدرتى سالى سى هزار نفر در جادهها کشته مىدهيم. کسى در اين مورد پتيشن امضا مىکند؟) بارى اين ماجراها را به اهل فن بگذاريم.
داستان سر اين است که اسپارتىها سيصد نفر بوده اند و هدفشان اين بوده که سپاه ايرانيان را زمينگير کنند و تا چهار روز موفق ميشوند و نمىگذارند ايرانيان از طريق تنها راه عبور ممکن که يک دره تنگ بوده، پيشروى کنند. جايى استراتژيک را گرفته بودهاند و حال سپاه ايران را هم. اسپارتانها از طريق يک پيشگو در مىيابند که سرنوشتشان دو چيز است يا اسپارت نابود شود يا آنها شکست بخورند، فرماندهشان مى گويد مىمانيم و مى ميريم و به همهشان هم مىگويد که خواهند مرد (جسارتاً تيريپ امام حسينى)، خلاصه به خيانت يکى از يونانيان، ايرانيان اسپارتىها را دور مىزنند و آن سيصد نفر مىميرند (بعد از زدن خسارت بسيار به سپاه ايرانيان که در روايات تاريخى هم آمده. البته ايرانيان هم پيشروى مىکنند و هرچند فرسوده شدهاند تا آتن خود را مىرسانند.) اينها چيزهايى نيست که استکبار جهانى و نظام سلطه و به قول بعضىها «پروپاگانداى هوادار جنگ» همين چند ماه پيش براى حمله هوايى به تاسيسات اتمى از خودشان در آورده باشند، اينها چيزهايى است که هرودوت نوشته که مقدارى هم ظاهراً مىگويند طرفدارانه مىنوشته، به هر حال مثل همه کتب تاريخى ديگر قابل بررسى است و کار اهل فن است و در نهايت هم شايد معلوم نشود که جزييات ماجرا چه بوده.
اما فيلم هم چيزى غير از اين نمىگويد. برويد تريلرها و داستان و بخشهاى مختلف آن را ببينيد. گيرم که ايرانيان را زشت و سياه و خشايارشا را کچل و با يک من زلم زيمبو نشان داده باشد، به هر حال تصويرى که از ايرانيان نشان داده منفى است، اما توهينآميز به نظر نمىرسد، دست کم با ديدن قسمتهايى از فيلم که اينطور به نظر نمىرسد. فراموش نبايد کرد که به هر حال قلم دست دشمن است و ضمن اينکه فيلم هاى اينچنين هم نمى توانند يک طرف ماجرا را سياه نشان ندهند. شخصاً حوصله ديدن اين تيپ فيلمهاى ضعيف تخيلى و شبيه به بازيهاى تينايجرپسند را ندارم وگرنه حتماً مىرفتم و اين فيلم را مىديدم، ببينم ماجرا چيست؟ اما موضوع آنقدرها هم جدى نيست واقعاً.
حضرت عباسى به جاى شور حسينى ورزيدن(!) مقدارى تحقيق و تامل کنيم و بعد زير چيزى را امضا کنيم و بمب کار بگذاريم! به قول يکى از دوستان (که شايد راضى نباشد در اين نوشته ازش اسم ببرم) آخر باز اين چه جورش است؟! اگر کسى از اين دوستان غيور که رگ گردنش بيرون زده، فيلم را ديده و موارد توهين به ساحت مقدس ما ايرانيان را هم مىتواند ليست کند، لطفاً خبر بدهد، مستفيض شويم. (فيلمى که از ديروز رفته بر اکران، چاشنى بمب گوگلى از سه روز پيش کشيده شده بوده!)
اما اين چه عادتى است که تا يک چيزى به حق يا ناحق در دنياى ناعادلانه امروز درست مىکنند ما زورمان مىگيرد و مىرويم بمب درست مىکنيم؟ فيلم است ديگر. حالا طرف کرمى هم ريخته و خشايارشا را جلف و مسخره نشان داده. حالا که چى؟ ما بايد اول يادبگيريم سربسر يهوديان که خيلى جاها دستشان است نگذاريم بعدش هم همت کنيم پاسارگاد زير آب نرود، بعد براى دنيا شاخ و شانه بکشيم.
تازه گيرم تصوير خشاريارشا را درست کرديم با تصوير حضرت احمدىنژاد و شکوفهها و دستهگلهاى کنار رودخانه ايشان چه مىکنيم؟ چرا فکر مىکنيم بايد احمدىنژادى بگوييم زير بار فيلم زور نمىرويم؟!!
نيز بخوانيد نوشته حکيمانه سلمان جريرى را (*)
ايضاً نوشته هاله سرزمين آفتاب را (*)
ايضاً نوشته پسر فهميده را (*)
Labels: تاریخ, رسانه