توضیحات نو
|
دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بینام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنتگیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بینام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد.
در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.
|
|
بلاگچرخان
|
بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک دادهاند (یا هردو):
|
|
|
آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو
ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk
© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است
| |
Friday, January 25, 2013
|
الوند پابهجاست
اشاره:در صفحه فیسبوك "همدان شهر خوبان" قطعه شعری از یك شاعر همدانی به نام مریم زرنشان، كه متاسفانه نمیشناسمشان، یافتم كه كل آنرا در اینجا پیدا كردم.
شعری ساده، روان و دلنشین است. با قدری ویرایش نوشتاری آنرا در اینجا میآورم:
الوند پابهجاست
(تقدیم به زادگاهم همدان و عاشقان کوه و طبیعت)
با من بگو چه دیدی ای کوه استوار
ای آن که دیدهای تو بهاران بیشمار
بر دامنت نشسته یکی شهر پرغرور
از آن زمان دور
از عصر مادها،
مانده به یادگار
آری! هگمتانه بود، نام آن دیار
برسینهات، نقش زده بر کتیبهها
بر ذرههای سنگ، نام اهورا دهد جلا
از دوره هخامنش و عصر داریوش
خوش بشنوی نام اهورا، رسد به گوش
بشنو طنین سنگتراشان عصر دور
تا حک کنند نیک و بدی را در این سطور
هر صبح آفتاب، همچون جواهری بدرخشد به قلّهات
از یمن مقدمش بشود گرم، روزگار
آمد ز ره، نوای خوش قمری و هزار
صبح است و وقت کار
با من بگو چه دیدهای ای کوه استوار
ای زادگاه علم و ادب
آرامگاه بوعلی و طاهر و غبار
خفته به دامنت حیقوق آن نبی پاک
بس گوهران، گشته نهان اندرون خاک
از آن زمان بگو
آن کودکان سرخوش و مستی که پرخروش
بر دامنت دویده و اکنون،
بعد از هزار سال، نغمه آنها رسد به گوش
آن مادران شیرزن عرصه تلاش
همدوش مردها بروند از پی معاش
آنگه که شب شود، آغوش پر محبت خود را گشادهاند
دردانه کودکان به دامان نهادهاند
نجوای لای لایی مامی، دلم ببرد
با آن ترانه اشک غم از چهرهام سترد
با خود ببر این دل من از پی قرون
در کوچه های خاکی آن خانه ها کنون
گشتی زند خیال
همچون پرندهای که زند نرم، بال بال
بر روی بام خانهای کوچک نشستهام پر مهر و باصفا
دیوارهای کاه گلی، امّا درون آن مملو از وفا
از مهر و عاطفه لبریز و گرم بود
آویخته به سقف، فانوسی از محبت و عشق و طنین رود
در سفره کتانی آنها چه دیدهام ؟
چند تکه نان و ظرف خورشتی ز شیر و ماست
بنگر چه بیریاست !
آن سفره کتان که نوشته به دور آن
این شعر دلنشین: افزون شود نعمت تو شکر کن همین ...
من میشوم دوباره رها در میان باغ
آرد مرا به خود، آوای یک کلاغ
آن نوگلان تازه شگفته کنار رود
با گیسوان بافته خوانند خوش سرود
هر دختری به دست گرفته است کوزهای
تا پر کند ز آب گوارا درون آن
با چشمهای همچو شبح روی خویش را
در آب صاف مینگرد گشته شادمان
با دستهای گرم،
آن گونهها که سرخ شود از شرار شرم
با پنجه های رنگ شده از گل حنا،
در آب نهر کرده فرو دست و کوزه را
وانگه به دوش خود ببرد از برای مام
چون آهوان وحشی زیبا نگشته رام
بنگر چه سان شود به چین دامن رها
پرچین و دلفریب،
که ز هر چین دامنش
گل ریزد از قفا برده ز دل شکیب ...
فریاد های و هوی جوانان همچو گرد،
آرد مرا به خود
آنان که شیر بیشه رزماند و کارزار،
مردان این دیار
از نسل پوریا از نسل آرشاند و سیاوش، دلیر و پاک
بوسه زند به پای دلیران زمین و خاک
الوند سربلند، دیگر چه دیدهای ای کوه پرغرور
در لحظه های زندگی مردم غیور، خوش داشتی حضور
پاییز میخرامد و از راه میرسد
اینک درخت و باغ با برگهای زرد
چو نور دو صد چراغ
رخشان شوند و شاد،
با دست پیک باد
رقصان و بیقرار،
بر روی کشتزار
بنگر چه نرم نرم،
گسترده فرش گرم
سرما ز ره رسید بر قلّهها،
صاعقه اکنون دهد نوید،
دی آمده پدید
اینک زمین و کوه و درختان سرو بید
چون نو عروس کرده به تن خلعت سپید
پیچیده در حریر
سپیدی زمین و کوه،
بنگر چه باشكوه !
وقتی دوباره باز بیاید بهار و گل
آواز چشمهسار و چمنزار و بوی مل
هر گوشه جویبار رها میشود به ناز
بردامنت فرش زمرّد چه دلنواز
هر سو به برگرفته تنت لالههای سرخ
خندان لب و شکفته دهن برگشاده رخ
بینی دوباره مردم پرشور و نغمهخوان
از کودکان و مرد و زن و پیر و صد جوان
گویند شاد باش، الوند سرفراز
ای کوه پر غرور،
ای معدن سرور
سرسبزی و طراوت و پاکی هگمتان، دارد ز تو نشان
در سینهات بود گنجینهها نهان
باشی تو جاودان، ای شهر هگمتان
Labels: ادبيات, شاعرانه, کوچه خاطرات دور
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
|