کشکول روز هفتم مارچ
اوباما و ف.م.سخن، اقلیدس و گنجی، مدیریت و بچههای دانشگاه آلبرتا
الف) چند روزی در سفر اداری و گرفتار بودم. ببخشید اگر جوابتان دیر شده است. در این اوضاع و احوال هولآور اقتصادی باید دودستی به کار چسبید تا امور فرهنگی و شبه فرهنگی! موج بیکاری به آلبرتا هم رسیده و دست و پا میزنیم این موج به ما نرسد. دوستانی اما متاسفانه از کار بیکار شدند و امیدوارم که این موج گذرا هرچه زودتر برود. بیکاری هم مصیبتی است و امیدواریم این طوفان اقتصادی هم تا چند ماه دیگر کم کم فروکش کند و دوران نقاهت شروع شود.
ب) نويسنده اهل قلم و بلاگدار فرهیخته و قدیمی ف.م.سخن به طور ناگهانی در فضای مجازی غیب شده است و جواب ندادنهای او به دوستان، نگرانيهای زيادی را دامن زده است. دوست عزیز سام ضیایی بیانیهای در این مورد نوشته که به نظر بنده اندکی زودهنگام و عجولانه بوده هرچند که همگی بجد نگران ف.م.سخن هستیم. به حساب گمانها و حدسها و فرضیات یک نوشته مفصل نوشته بودم اما آنرا منتشر نخواهم کرد. چون واقعاً نمیدانیم کدام فرضیه در مورد سخن درست است و چکار باید کرد. بیان آن فرضیات مختلف در این اوضاع بغرنج بیش از هر چیز به سوءتفاهمات و اختلافنظرها دامن خواهد زد. سخن می تواند هرکجا باشد یا در بحرانی روحی یا خانوادگی یا جسمی گرفتار باشد یا از دست گویانیوز قهر کرده باشد یا میتواند واقعاً دستگیر شده باشد یا هر چیز دیگر. فقط جان کلام اینکه به گمانم باید مدتی صبر کرد و بیانیه تند و تیز فعلاً نداد، باید دیگران را هم خبر کرد که اگر احیاناً به سخن نزدیکتر بودهاند و یا خبری از او دارند به بقیه اطلاع بدهند. در این گرفتاری که ایجاد شده خود سخن هم بی تقصیر نیست و باید خیلی زودتر از اینها طرحی برای مواقع اضطراری می ریخت و خطی ارتباطی را از طریق یکی دو نفر آدم معتمد فعال میکرد. نگران هستیم و سخن هم با بیفکری خود - سوای هر اتفاقی که برای او افتاده باشد - همه را مستاصل کرده است. بیتعارف.
پ) ایرانی بودن جرم کمی نیست چه از دید خود جمهوری اسلامی چه از دید حاکمان آمریکا و تعدادی از مردم نادانی که در سراسر دنیا جز از رسانههای تحمیقگر چیز دیگری نمیدانند و نمیخوانند. اقلیدس معتقد بود چوب دوسر دارد! (ما هم شدهایم اکبر گنجی!) اما ما ایرانیان (جسارتاً البته و بلانسبت شما!) چوب هشت سر گهی هستیم در فضای چهاربعدی، همینطوری عرض کردم. راستی گفتم گنجی، یکنفر به ایشان حالی کند که این بحث های بی سرو ته: فلانی میگوید فلان، بهمانی معتقد بود بهمان، از کجا میخواهد به کجا برسد؟ گنجی جان، برنامهات چیست؟ در کدام حوزه چه کارهای و چه کار میخواهی بکنی با این بحثها. تکلیف ما را اول معلوم کن بعد بلند بلند خواستی فکر هم کنی در خدمتت هستیم و ازت استفاده میکنیم. حیف گنجی شجاع و پرانرژی که خودش را تبدیل به آدم همهکاره و هیچکاره کرده. همان موقع عرض کردم که خروج از کشور گنجی یک طرح اطلاعات است برای اینکه از دستش راحت بشوند و او خودش خودش را خراب کند با از این شاخ به آن شاخ پریدنها و شلوغ بازیهای بیمعنی خود.
ت) بعضی از ما ایرانیان از مدیریت سه چیز را (به اشتباه البته) فهمیدهایم. اول گمان بردهایم مدیریت یعنی اینکه یکی رییس باشد و بقیه مرئوس و تایید کننده آرا ما و افراد مورد اعتماد ما، دیگر اینکه اعتقاد پیدا میکنیم هرگونه بحث در حوزه مدیریت و مشارکت نظری در نحوه اداره یک سازمان یعنی دخالت در کار آقای رییس و معمولاً مای مدیر دنبال مدیریت آسان و از نوع "ما کردیم و شد" و عملیاتی هستیم (عملگرایی را با عملیاتی بودن اشتباه گرفتهایم). گمان داریم انتقاد یعنی تلاش برای درآوردن فرمان از دست آقای رییس و به زبان آشنا یعنی براندازی نرم! سوم اینکه گمان داریم ریاست نوعی هدیه و قدردانی دیگران است از استعداد ذاتی ما در مدیریت و اینکار را یک کار حرفهای و تخصصی که باید به تدریج درش آموخت و اندک اندک تجربه اندوخت (مثل نوشتن برنامه به زبان سی)، نمیبینیم. جالب اینجاست که من نوعی هم که یکجورهایی به این چیزها مثل رییس و مرئوس بازی اعتقاد ندارم تا به مجرد اینکه در یک محفل ایرانی مدیر بشوم، کمابیش می روم به سمتی که آن روابط رییس-مرئوسی و بقیه کجیها کم کم احیا شود. این نکته جالبی است که مخصوصاً در دوستانی دموکراتمنش دیدهام و حیرتزده شدهام. جالبتر اینجاست که چون در یک محفل غیر ایرانی مدیر بشوم به آن سمت خیلی کمتر میروم. از این نمونهها در زندگی خود کم ندیدهام. حتی تجربیات شخصی هم دارم. شما هم کمی به دوروبر خود نگاه کنید بیشتر مییابید. جالب است نه؟ تربیت استبدادزده ما به جای خود، این مثال نشان میدهد جامعه و روابط بین آدمها در کنار زبان و فرهنگ است که فرد را به راحتی تغییر میدهد. حالا یک تمرین: همین فردا اگر در خارج از کشور زندگی میکنید این را آزمایش کنید بابت موردی کاری به سراغ یکی از همکاران ایرانی خود در شرکتتان بروید و ازش به زبان فارسی سوالی مرتبط با کار مشترکتان بکنید. پاسخها و رفتارش را مد نظر داشته باشید و حدود چند دقیقه ای در همان مورد با او گپ بزنید. دفعه بعد به سراغش بروید و در موردی مشابه سوالی مرتبط با کار به زبان انگلیسی بکنید، چه تفاوتی میبینید؟ آیا در مورد دوم برخورد حرفهایتری ازش نمیبینید؟
ث) بچه های ایسایوای (ISAUA) بچه های ایرانی دانشگاه آلبرتا هستند که پنج شش سالی است، تشکیلاتی درست کردهاند برای کارهای فوق برنامه دانشجویی و برگزاری جشنها و سخنرانیها و شب شعر و جلسه تماشا و بررسی فیلم و اجرای موسیقی و کمک به دانشجویان جدید الورود و غیر آن. بیش از یکسال است که ماهنامهای را هم درمیآورند که البته ماهنامه دانشجویی خوبی است، گهگاهی هم از بنده در بخش وبلاگ های ادمونتون یادی میکنند که ازشان سپاسگزارم. این دوستان عزیز را متاسفانه از نزدیک نمیشناسم (قدیمیها را چرا کمابیش)، همیشه از انرژی و نشاط این دوستان در این هوای سرد، گرمی میگیرم. در مورد اینکه بنده زیاد به ادمونتون کاری ندارم، شاید اخیراً چنین باشد اما قبلاً در مورد ادمونتون زیاد نوشتهام و در آرشیو این وبلاگ موجود است. خیلی از دوستان عزیز دانشجو به محض اینکه درسشان تمام شد این شهر را ترک میکنند و میروند به جاهایی که فرصتهای بهتر و آسمانخراشهای زیباتر و دان تاون های تمیزتر و بزرگتر و آدمهای سانتیمانتالتری هست، بنده به احتمال قریب به یقین در همین شهر خواهم مرد! برای همین این شهر شلخته و بیتکلف را با تمام خوبیها و بدیهایش دوست دارم چون محل زندگی من است. از این به بعد سعی خواهم کرد باز در این مورد بنویسم. راست گفتید. پاک از ادمونتون و خاطراتم از جاهای مختلف دور افتادهام. آدم باید از هر بوستانی گلی بچیند دیگر. شهروند جهانی هم چیز عجیب و غریبی نیست. سعی کنیم فقط به ایرانی بودن خود ننازیم و در آن نمانیم و اگر دو سه سال هم قورمه سبزی نخوردیم، پرپر نزنیم. گرمی و زندهدلی و سخنوری ایرانیان و نگران هم بودن و به همدیگر توجه کردن (حتی اگر مصنوعی هم باشد) موجب خرسندی است که در ملیتهای دیگر خصوصاً آنگلوساکسونها کمتر هست. البته کاش ما ملتی قانع و شاد بودیم و بر هرچه غم از ته دل می خندیدیم. به هر حال چیزهای بد هم کم نداریم. در واقع همین چیزهای بد و از همه بدتر رقابتجویی ما ایرانیان است که پدرمان را درآورده و از هم گریزان هستیم و اجازه بدهید حرف سیاسی در این پاراگراف نزنیم! باز در این مورد خواهم نوشت. شاد باشید و اهالی ادمونتون شادی و شادخواری را فراموش نکنند که اوضاع دنیا پاک قمر در عقرب است به همان قمر در عقربی اوضاع اقتصادی و نیز اوضاع جوی امسال کانادا! البته سرمای شب عید هم از راه رسید و آماده میشویم برای بوران نوروزی که بدون هیچ استثنائی هرسال در ادمونتون اتفاق میافتد. چه کنیم که از این همه دنیای بزرگ این تکه از خاک یخ بسته قطب شمال به ما رسیده و چون اسکیموها قدرش را میدانیم! در همین زمهریر هم میشود شاد بود و امیدوار به آمدن بهاری دیررس اما دلانگیز.
Labels: کشکول