کشکول بیست و دوم فوریه
مثل اينکه از کشکول نويسی نمی شود فرار کرد و خيلی جاها بدرد میخورد. مخصوصاً وقتی که آدم مدتی دور باشد و چندتا موضوع همزمان بروند روی نرو!
الف) قبل از هرچیز در نوشته قبلی در مورد ورود خاتمی به انتخابات و مقایسه آن با نوشته حامد چند تا موضوع را دوباره باید روشن کنم. همانطور که گفتم مخالف آمدن خاتمی بوده و هنوز هم هستم. حتی دیدیم که آمدن خاتمی در این چند روز، چندان هم سروصدا نکرد. نوشتم که حال که آمده است کاش چنین و چنان کند و در نهایت به نفع کاندیدای تکنوکرات مناسبی کنار برود (از قضا شاهد هم از غیب رسید و زمزمه آمدن کرباسچی هم مطرح شده است، شاید کرباسچی کاندیدای مناسبتری باشد باید برنامه هایش را دید و قدرتش را در مبارزات انتخاباتی)، نوشته حامد اما بکل موافق آمدن خاتمی است و در واقع خواستار حضور قوی و با برنامه او شده است. این دو زاویه دید متفاوت هستند و قبلاً هم به این موضوع اشاره رفته بود. مساله اینجاست که در دو مجموعه توصیههایی که شده شباهتهای زیادی دیده میشود که نشانه این است که عملگرایی و واقع بینی دو نیاز جدی هرگونه حرکت و ایده سیاسی در ایران فعلی است. هم بنده و هم به گمانم حامد زياد از سياست و پیگیری دائمی آن خوشمان نمیآيد. بنابراين فکر کنم همينقدر توضيح کافی باشد.
ب) ف.م.سخن این فعال و نویسنده آزادیخواه مجازی هم ظاهراً دود شده و به هوا رفته است. اسد هم چند وقت پیش چیزی نوشته بود در این مورد. جالب اینجاست که نوشته های سخن در گویا نیوز هم ناگویا (یعنی غیب) شده اند و فرشاد بیان هم ظاهراً قدری با آزادی بیان مشکل پیدا کرده است. امیدوارم که همه چیز انشاالله گربه باشد! گاهی فکر و خیال زیاد می آید به سراغ آدم در این دنیای عجیب و غریب سیاست ایرانی که در عرصه مجازی پهن شده. فکر و خیال و گمان و وهم است دیگر. حالا فکر بد نکنیم و ببینیم این استاد سخن بالاخره کی نزول اجلال میفرمایند در میان تدابیر شدید امنیتی (!) به وبلاگ خود و دو خطی به خوانندگان آثار خود توضیح میدهند در مورد غیبتشان. از سخن که - استاد نصیحت و اندرز اخلاقی به دیگران است - بابت این بیمسوولیتی باید گلایهمند بود. نکند زبانم لال اتفاقی افتاده باشد؟ به هر حال همچنان منتظر هستيم.
پ) برای من قابل درک است که بیاعتمادی در فضای مجازی يعنی چه. چندين مورد پیش آمده که گاه دوستانی به من اعتماد نداشتند که در روابطمان تاثیر زیادی داشته. خوب این مربوط به گذشته بود. بنا را بر اعتماد به ديگران گذاشتهام و از اين بابت واهمهای ندارم و اتفاقاً خوشحال هستم که خودم باشم و از این بابت همه آنچه که پیش آمده خوب و مطلوب بوده. به دیگران هم دوستانه توصیه میکنم خودشان باشند. هرچه باداباد. مدتی است به این نتیجه رسیدهام این زندگی ارزش اینهمه دقت و حساسیت را ندارد و با عرض معذرت تخمیتر از این حرفهاست.
ت) سرنوشت این بچه حسین درخشان دیگر دارد به یک تراژدی کامل تبدیل میشود. از سالها پیش چندین بار در موردش نوشته بودم و هم نقدش کرده بودم هم تندی کرده بودم هم برادرانه و دوستانه نصیحتش کرده بودم. خیلی ها چنین کرده بودند. افسوس که گوش نکرد. خودکرده را تدبیر نیست دیگر. اینکه آدمی به این هوش و جسارت چنین دستی دستی و مرحله به مرحله زندگی خودش را به یک جهنم تبدیل کند جداً نبوغ خاصی میخواهد. آیا این همان میل انسان به نابودی خود نیست؟ روانشناسان میتوانند روی این سوژه کار کنند. باری او رفت به ایران چون امیدوار بود که برایش قوچ دست و پا سفید قربانی خواهند کرد. غافل از اینکه برایش دام گذاشته بودند. هرچند که بیرون بیاید دوباره برای هرکسی که سرراهش سبز شود دهن کجی خواهد کرد و شکلک در خواهد آورد، اما کاش میشد یکجوری به این بشر کلهشق کمک کرد برگردد یک شکری بخورد و یک کسی بشود برای خودش در کانادا و از توهم دست بردارد. نمیدانم از این دوستان فوق تخصص حقوق بشری و دوستان اکتیویست کاری برمیآید با شرایط حسین و محافظه کاری خانوادهاش کاری میشود کرد الان دیگر؟ خلاصه جایش خیلی خالی است. هرروز نوشته های عجیب و غریبش را میخواندیم و سعی میکردیم بفهمیمش. امیدوارم هرچه زودتر نجات پیدا کند و دست از سرش بردارند. این طفلک کارهای نیست و حدس میزنم نگهش داشتهاند برای قهوهای کردن خاتمی لابد به وقت مناسبش. مردشور سیاست را ببرند.
ث) این بلاگ رولینگ به قول دوستان انگلیسی زبان ساکس! نمیدانم کدام بیشعوری این را طراحی کرده بود که اصلاً دیگر پاسخگو هم نیست. در برنامه دارم که به تدریج لینکهای دوستان را اصلاحکنم (لینک تعدادی از دوستان باید زیاد و کم بشوند) و اگر بشود اساساً برای همیشه از شر بلاگ رولینگ خلاص شوم و یا به لینک دائمی نیکآهنگی پیش بروم یا فید گوگلی. این خودش یک پروژه است و قربانش بروم کو فرصت. برای همین کشکول کلی برنامه ریزی کردم تا وقت پیدا کنم.
ج) تا چند ساعت دیگر مراسم روح بخش و معنوی اسکار آغاز میشود (از این ادا و اطوارهای چهگوارایی و شکمسیری چپنمایانه خوشم نمیآید که این مراسم چنین و چنان است ونماد سلطه نظام مصرفی و سرمایهداری است و چه و چه. جسارت است خیلی هم جسارت است و تعبیر بهتری سراغ ندارم، شرمنده تا دسته بههمهمان فرو کردهاند قبلاً و خبر نداریم. بنابراین سعی کنیم لذتش را ببریم. زندگی مسخره تر از این حرفهاست. ناراحت هستید، برم گل برسرم بگذارم و هی گریه کنم برای محرومان جهان، بلکه درست بشه خودبخود؟) خلاصه که ما هم به اتفاق در خدمت دوستانی خواهیم بود و مهمانشان هستیم. به هر حال شما هم بهتان خوش بگذرد، (فیلم ها هم که در ایران در دسترس هستند و حتماً تعدادی از آنها را دیده اید ماهی دویست سیصد دلار هرکدامتان با دیدن آن فیلمها و سریالهای مفت و مجانی به "نظام سلطه" ضربه میزنید و پس انداز میکنید! اینجا در این مناطق محروم غرب از این خبرها نیست ها!) به هر حال امیدوارم کیت وینسلت، زن خوب و بیادعای انگلیسی اینبار کار را تمام کند (اگر کیت بلنشت نیست، کیت وینسلت که هست!). مهم این است که آدم اسیر هالیوود نشود و فیلمهای دیگر را هم حتماً مرتب ببیند. اصلاً گور پدر هر چی آدم روشنفکره! سر کار این جماعت کلمهفروش نروید ها! زندگی را تماشا کنید و ازش لذت ببرید. همینی است که هست.
چ) این هفته نامه (یا به قولی روزنامه یک صفحهای) "روزنامهنگاران ایرانی" را که آخرین نسخه آن هم همین پایین است و شماره جدید هم تا ساعاتی دیگر درمیآید، در یابید. (نکته: من روزنامهنگار نیستم لاکن روزنامهنگاران را دوست دارم!)، ما هم برخورده ایم وسط این دوستان (ترب هم قاطی میوهجات شده است!) بزرگان این قوم گفتهاند کسی مادرزاد روزنامه نگار متولد نشده و باید تمرین کرد، البته این محصولی که مشاهده میفرمایید جا برای پیشرفت دارد و سعی جمعی و گروهی هم بر همین است که کار را بهبود بدهیم به تدریج. اما باور کنید که نوشتن در یک پاراگراف در مورد موضوعی خاص تمرین خوب و در عین حال مشکلی است. نمیخواهم بترسانمتان بلکه میخواهم دعوت کنم که همه بیایید در این کار مشارکت کنید، درها به روی همه باز است و باز چند تا ایرانی جسارتاً به کله شان زده می خواهند کاری گروهی را تجربه کنند، ما هم در همانجا در خدمت هستیم و خیلی هم امیدوار به این کار. خلاصه که حمایت کنید از این حرکت و اگر اهل نوشتن هستید در فیس بوک گروهی به همین نام هست عضو شوید. اگر اهل خواندن هستید با خواندن این هفته نامه اشکالات کارمان را گوشزد کنید (راستی حال دکتر گوشزد چطوره؟) و ازمان "حمایتهای معنوی" کنید، نه قربان شما لطفاً موشک برایمان نفرستید! (درحاشیه: جهت اطلاع دوستان، الکل خون بنده صفر پیپیام است الان، گمان نکنید بنده مست کردهام و دارم چیز مینویسم)
همین دیگر. خوش و خرم باشید و همیشه در حل کردن مشکلات زندگی موفق!
Labels: کشکول