کشکول
بلاگداری، تیمداری و فیلمبرداری
مثل اينکه از اين "کشکول"، ابزار بهتر و مفیدتری که در عين حال ارتباطم را با وبلاگستان کامل قطع نکنم، پيدا نکردهام.
الف) دوستان نويسنده حرفهای و حتی دودچراغ خورده وقتی در گود وبلاگستان میگردند هم مانند ديگران - که بنده و جنابعالی وبلاگنويس و بلاگدار باشيم - آدم ديگری میشوند. جوزدگی وبلاگی و کمابیش بیتعادلی فکری چاشنی کار میشود، (البته در يقهگيری که انصافاً روی دست ما بلاگدارها بلند میشوند!) اجازه بدهید از نمونههای اخیر یکی را اسم ببرم که رفتار چند روز اخیر جناب ابراهیم نبوی و زیگزاگ رفتنهای ناگهانی ایشان در مورد حسین درخشان - بدون اینکه وارد این دعوا بخواهم بشوم، هرچند خود نسبت به عملکرد حسین درخشان موضع دارم و اگر زمان مناسبی ببینم آن را تشریح خواهم کرد - نشان می دهد که بلاگداری جداً کار پرخطر و ظریفی است و معایب خاص خودش را هم دارد، من خودم بلاگدار هستم و طبیعتاً مقصودم از نقد بلاگداری، نفی مطلق و تخريب اينکار نيست، انگشت روی نقاط ضعف میگذارم و هدفم هم با اينکار باز کردن اين بحث است که بلاگداری را بیشتر بشناسیم. اگر کسی موافق یا مخالف، پایه این موضوع هست، قدمش به روی چشم.
ب) فوتبال کانادا هم فوتبالبشو نیست. صد رحمت به همان تیم ملی شلخته و خودشیفته ایران. مسابقات جام جهانی جوانان (زیر بیست سال) چند روزی است که شروع شده و کانادا - به عنوان ضعیف ترین میزبانی که تا به حال در مسابقات جهانی فوتبال به یاد دارم - تاکنون از دو بازی دو شکست سه بر صفر جلوی شیلی (آنهم در روز ملی کانادا) و یک بر صفر جلوی اتریش (قابل توجه جناب حامد قدوسی!) در کارنامه خود دارد و مجموعاً طبق آمار رسمی در این دوبازی پنج شش شوت بیشتر به دروازه های حریف نزده است. افتضاح است و آقایان همه را (خصوصاً کودکان و نوجوانانی را که تازه به این ورزش رو آوردهاند) ناامید کردهاند. مضاف بر اینکه جسارتاً کاناداییبازیشان هم گل کرده و حمیت و همت و علاقهای به کار ندارند. خلاصه که کار کانادا تمام است (من گلام نیستم اما فلرتیشیا را دوست دارم!) و بعید میدانم حتی جلوی کنگو هم بتوانند کاری از پیش ببرند یا دست کم گلی بزنند به حریف یا به گوشه جمال خودشان. تا به حال میزبانی به این بیعرضگی ندیده بودم. جالب اینجاست که در دوره قبلی دست کم یک برد داشتهاند اما اینجا ...
پ) چند روز پيش فرصتی دست داد به تماشای فيلم جديد مايکل مور يعنی سيکو (Sicko) برويم. فيلمی است تکاندهنده حتی برای ما که کمابيش خبر داريم در ايالات متحده چه خبر است. نشان میدهد وضعيت پوشش خدمات بهداشتی و درمانی تا چه اندازه کاپيتاليستی و ضدانسانی است. مايکل مور در ابتدای فيلم میگويد: پنجاه ميليون آمريکايی هیچ نوع پوشش خدمات درمانی ندارند و فقط دعا میکنند که بیمار نشوند (!)، این فیلم در مورد آن پنجاه میلیون نفر ساخته نشده بلکه در مورد دویست و پنجاه میلیون نفر بقیه است که چگونه شرکت های خصوصی بیمه خدمات درمانی با جان آنها بازی میکنند تا سود بیشتری به جیب بزنند. نمونه اش را در همین کانادای خودمان در مورد شرکتهای بیمه خودرو دیدهایم که چطور چون قطاعالطریق با زورگیری، پول در میآورند. (بیمه خدمات درمانی در کانادا هنوز خصوصی سازی نشده و البته با موشدوانیهای سرمایهداران و محافظهکاران دارند اوضاع را پیش میبرند به آن سمت). البته فیلم مقداری تبلیغات مایکل موری هم دارد مثلاً نشان داده که سیستم خدمات درمانی کانادا یا کوبا عالی است حال که میدانیم اوضاع اینجا (کانادا) به طریق دیگری چقدر اسفبار است و پزشکان از ترس وکلا و سو شدن هیچ تصمیم نمیتوانند بگیرند (البته بدشان هم نمیآید که سیستم خصوصی شود، علیرغم اینکه وضع درآمدشان در سیستم فعلی هم عالی است).
این فیلم را حتماً ببینید، خصوصاً برای بهتر دیدن زوایای پنهان زندگی در آمریکا. غرب هزار وجه دارد. بدبختی هایش هم کم نیستند. تعجبم از کسی است که با دو کلاس دانشگاهی یا دو سه سال اقامت در اروپا یا آمریکای شمالی و با بازی با کلمات، در مورد "غرب" نظر میدهد! غربی که عملاً واگرایی (دایورسیتی) زیادی در ابعاد گوناگون دارد. درجایی که به عنوان مثال در یک داخل یک کشور بین استان آلبرتای کانادا با استان همجوار بریتیش کلمبیا یا اونتاریو تفاوتهای چشمگیر وجود دارد، چگونه می شود از "غرب" یا "فرهنگ غربی" یا "اقتصاد غربی" گفت و نوشت؟
این هم برای مزاح و شوخی: "من و غرب" را کجا میبرید؟!
Labels: کشکول