از گلستان من ببر ورقی (۱)
اول اردیبهشت ماه جلالی است و روز استاد بیهمتای سخن در این سرزمین کهن:
روزی به زنخدانت، گفتم: به سیمینی/ گفت ار نظری داری، ما را به ازین بینی
خورشید و گلت خوانم، هم ترک ادب باشد/ چرخ مه و خورشیدی، باغ گل و نسرینی
حاجت به نگاریدن،نبود رخ زیبا را/ تو ماه پری پیکر، زیبا و نگارینی
بر بستر هجرانت، شاید که نپرسندم/ کس سوخته خرمن را، گوید به چه غمگینی؟
بنشین که فغان از ما، برخاست به ایامت/ بس فتنه که برخیزد، هرجا که تو بنشینی
گر بنده خود خوانی، افتیم به سلطانی/ ور روی بگردانی، رفتیم به مسکینی
کس عیب نیارد گفت، آن را که تو بپسندی/ کس رد نتواند کرد، آن را که تو بگزینی
عشق لب شیرینت، روزی بکشد سعدی/ فرهاد چنین کشتست، آن شوخ به شیرینی
* * *
من از دست کمانداران ابرو/ نمیيارم گذر کردن به هر سو
دوچشمم خيره ماند از روشنايی/ ندانم قرص خورشيد است يا رو
بهشت است اینکه من دیدم نه رخسار/ کمند است آنکه وی دارد نه گیسو
...
Labels: ادبیات