روشنفکران کودک و جوزدگى وبلاگى!
دعواى بچهگانه داريوش آشورى و سعيد حنايى کاشانى همچون دعواى قبلى که بابت کامنت توهين آميز و جداً عجيب آقاى آشورى در راديو زمانه راه افتاد و خيلى دعواهاى ديگر که نيازى به يادآورى هم نيست، بيش از هرچيز يکبار ديگر با عرض پوزش نشان مىدهد که استادان فلسفهدان و مترجم و روشنفکر ما مانند خيلى از ديگر بزرگان در عرصههاى ديگر بىظرفيت و بىجنبه هستند و اين البته براى صاحبان خرد و عقلا جاى تاسف بسيار بيشتر دارد.
اصولاً چيز زيادى در هيچ زمينهاى نمىدانم. اما يک چيز در عين تواضع و فروتنى مىدانم، اساساً اينکه تازيانه در جمله نيچه به چه معنى است و سر آن خشتک ديگرى را برسرش بکشم، به نظرم حکماً کارى نابخردانه است. اساساً نيچه هرچقدر هم که بزرگ بوده، ضمن احترام به آثار و عقايدش هرچه که منظور داشته، در زمان خودش فقط يک نظر داده که قابل رد يا تعديل است. نيچه اگر خدا هم بود گريبانش گرفتنى بود. ضمن اينکه مىشود نيچه را هم به خدا سپرد. نظر او در اين مورد امروز ديگر به درد زمانه ما نمىخورد (شايد به درد راديو زمانه بخورد!). بخورد هم مهم نيست. هست؟ روشنفکرى يعنى اينکه من فرزند زمانه خودم باشم و شجاعانه و دليرانه - در عين احترام به گذشتگان - ببينم عقيده و نظرى آيا به کار من مىآيد يا نه؟ گفتنى است اين حضرات استاد اگر جاى خود نيچه و ياسپرس و چه مىدانم دريدا بودند چگونه دريده بازى در مىآوردند و چه تنبانى از هم مىکندند؟!
اين حضرات استادى که سر يک جمله بىهوده از نيچه چنين آبرو براى همديگر نگذاشتهاند، لابد بهتر از من مىدانند که فيلسوفان و بزرگان گاه حرفها و نوشتههايى هجو و مزخرف خصوصاً راجع به زنان مىگفتهاند. حتماً کتاب «زنان از ديدگاه مردان» بنوات گرى را که مرحوم محمد جعفر پوينده آن را ترجمه کرده است خواندهاند (لابد مقامات نسخه فرانسه يا چه ميدانم اسپرانتو آن را هم خواندهاند!). فيلسوفان ديگر بدتر از اين را راجع به زنان گفتهاند. چيزهايى که واقعاً اگر بخواهيم منصف باشيم و صرفنظر از فمينيست بودن يا نبودن، امروزه نادرستى آنها معلوم است و مربوط به زمانه ما نيست.
کسانى مانند آشورى زحمات زيادى کشيدهاند. نوشتههاى حنايى کاشانى هم صرفنظر از خودشيفتگىهاى کميک او و لگدپرانىهايش گاه آموزنده بوده، اما حرف بنده اين است که جداً آدم متاسف مىشود از بىجنبهبازى و کودکانه فکر کردن اين آقايان که چنان با غرور و تبختر به هم مىتازند و توهين مىکنند که مىمانى اينها اين همه معرفت و عقلانيت را جسارتاً از کدام تنبان درآوردهاند؟ خصوصاً سعيد حنايى کاشانى که تازه با مزه و طعم همآوردى و کشتىگرفتن در وبلاگستان آشنا شده و مدتهاست استعدادهايش در دنياى مجازى شکوفا شده، به نحو چندشآورى به اين و آن توهين مىکند و به ديگران لگد مىپراند. من وبلاگنويس نادان و بىمايه با همين دوتا کتابى که نصفه نيمه خواندهام دارم فکر مىکنم، اينها اگر فيلسوفى جهانى بودند چه مىشدند و چه آتشى مىسوزاندند؟ ماى وبلاگنويس بىسواد و بىخواننده و بىهوادار چنين چارستون بدنمان مىلرزد بابت آنچه که در وبلاگ درپيت خود مىنويسيم، اينها که عمرى در کسوت فلسفهدان و زبانشناس و مترجم قاعدتاً بايد لغتشناس باشند و کلمه را بو بکشند و کلام و زبان را بفهمند، چرا چنين جسارتاً کودک و «کم»فهم هستند؟ باعث شرم و خجالت است.
به هر حال موج جوزدگى وبلاگى به آنها هم رسيده و روشنفکران ما تازه دارند دعواهاى کودکانه وبلاگى را تجربه مىکنند و حکماً کيف هم مىکنند. در واقع دنياى مجازى و وبلاگ، استعدادهاى وبلاگدارى و آتش سوزاندن بزرگان را هم شکوفا کرده است! اگر بگرديد مىبينيد که راديو زمانه و سياستگزارى شلم شوربا و شلوغ مهدى جامى - که صرفنظر از سليقههاى عجيبش او را آدم مهربان و در عين حال مغرور و يکدنده مىدانم- و تلاش براى به ميدان آوردن و تحريک و جذب همگان به راديو زمانه و شهرآشوبى در اين ميانه نيز چندان بىتقصير نيستند.
جداً نور را بتابانيم به قبر «شاه بابا» که خيلى درست گفت که ما هماهنگ هستيم! مساله مساله آشورى و حنايى نيست. کمى که نگاه کنيم مىبينيم مسالههاى ديگران هم کمابيش همين است. جداً اين تعميم متاسفانه و در عين شگفتى هميشه جواب داده: برايمان اين سوال هست و دوستان خارجنشين با مقايسه با ديگران خوب اين را مىدانند و ديدهاند که چرا ما ايرانيان چنين مغرور، لجباز، رقابتجو، ناسازگار و غريبه با تحمل و مدارا و در يک کلام کودک هستيم؟ آيا احمدىنژاد از خودمان نيست؟ گيرم کاريکاتورىتر و اغراقآميزتر شده باشد.
هرکه هستيم و هر چقدر که مىدانيم و خواندهايم و ترجمه کردهايم و نوشتهايم و روشنگرى کردهايم و روشنفکرى ورزيدهايم، کارى نکنيم که کسانى چون بنده که کممايه و کمدان هستند، بهمان بديهيات را يادآورى کنند و اخلاق را يا دعوتمان کنند به عاقل و بالغ بودن! اين مدرکها و خواندنها و نوشتنها و ترجمه کردنها و تفسير و تبيين کردنها بالاخره بايد به يک دردى بخورند ديگر. نه؟
______________________
نوشته داريوش آشورى را از اينجا بخوانيد (*)
همينطور نوشته حنايى را (*)