مسجد بابرى
- «نفهميديم پيشنماز مسجد بابرى چى شد؟»
- «هيچى بابا بيچاره کارش رو از دست داد.»
- «پشيمان نشد از اينکه پيشنماز شده؟»
- «لابد ديگه، مگه مثل صدامه که پشيمان نشه؟»
- «حالا ديگه هرکى پشيمان نشه، مىشه مثل صدام؟»
- «هيس! حرف سياسى نزن، وبلاگا غيرسياسى شدن، ضايع اس.»
- «اهه تو شروع کردى»
- «خودت شروع کردى، آخه تو اين گيرودار قضيه هستهاى، به مسجد بابرى و معبد رام چىکار دارى؟»
- «ببخشيد خوب چرا مىزنى؟ پس بگو جى لو چى شد؟»
- «چه مىدونم مىگن جلوى پاى محمود فرجامى ترمز زده و به روز سوارش کرده. اون هم جز تسليم و رضا چارهاى نديده.»
- «خوبه والا خوش به حال محمود، کاش اسکارلت يوهانسن هم جلوى ما ترمز مىزد.»
- «باشه بهش مىگم.»
- «چطوره يک يلدابازى ديگه راه بيندازيم؟»
- «که کى جلوتون ترمز مىکنه؟ باز تو گير دادى به اين بسيجبازى بين وبلاگا؟ صد دفعه گفتم سرت تو کار خودت باشه.»
- «حالا چرا مىزنى آخه؟ همش تقصير اين سام ضياييه هى سربسر اين و اون ميزاره.»