مدروز: برائت از وبلاگنويسى
بعضى از دوستان وبلاگدار، اين روزها ديگر خوششان نمىآيد خودشان را وبلاگنويس بنامند. مخصوصاً آنها که بارخودشان را بستهاند يا دارند مىزنند که به جايى برسند. هدف اين جماعت از وبلاگنويسى داشتن منبرى گرم و دکانى پررونق است که بعدش بيزينسى راه بيندازند يا سکوى پرتابى درست کنند به جاهاى ديگر. (اجازه بدهيد به دستهاى از روزنامهنگاران و نويسندگان که فقط صنف خودشان را قبول دارند اشارهاى نکنيم) براى همين است که اين روزها که به وبلاگنويسها توهين مىشود، بعضىها خودشان را مىزنند به آن راه که: ما که وبلاگنويس نيستيم که بهمان بربخورد! معلوم نيست پس کى اين وسط وبلاگنويس بوده. احتمالاً عمه من که مشهد است.
پىنوشت: حرف من کلى است و با شخص يا جاى خاصى، کارى ندارم. حرف اين است که همه ما شايد ديدهايم کسانى وبلاگ را تنها براى وبلاگنويسى نمىخواهند. مقاصد ديگرى دارند که لزومى ندارد نامشروع باشد. مثلاً مگر کسى تبليغ کار خودش را بکند جرم است؟ اين ايرادى ندارد. بحث اين است که اين دوستان زياد خوششان نمىآيد اگر کسى بهشان بگويد وبلاگنويس. انگار که وبلاگنويسى موجب کسر شان آنها مىشود. حرف اين است که بدنيست يک مراجعهاى به خودمان داشته باشيم ببينيم چقدر خود ما اينطور هستيم. چقدر از وبلاگ استفاده کردهايم و چقدر هر روز آن را خوار و خفيف مىکنيم يا به آن بىاعتنا هستيم. از حرف حق دلگير نشويم اگر زننده و تلخ هم باشد. شان و جايگاه شخصى من هم مشخص است: شهروند درجه دو اين شهر مجازى هستم و احتياجى هم به معرکهگيرى و اقبال و ادبار اين و آن ندارم، اما حرف خودم را مىزنم. اگر کسى ايرادى مىبيند او را به يک مناظره مکتوب و رسمى در وبلاگهايمان دعوت مىکنم که از نقد او چيز ياد بگيرم. شرمنده تريبون ديگرى ندارم. تنها کارى است که مىتوانم انجام دهم.