لحظه آخر
توصيه ايمنى: دوستانى که بدخواب هستند لطفاً اين نوشته را نخوانند!
لحظه آخر قبل از مرگ چگونه است؟ مثل زمانى است که آدم به خواب مىرود؟ آيا تا به حال برايتان اتفاق افتاده که وقتى داريد به خواب مىرويد به چيزى فکر مىکنيد يا چيزى را تداعى مىکنيد و دقيقاً قبل از اينکه به خواب برويد، حواستان باشد که داشتهايد به موضوعى فکر مىکرديد اما يادتان نمى آيد که آن چه بود؟ مدتى خيلى کوتاه سعى مىکنيد و بعد به خواب مىرويد. نه؟ دقيقاً مثل وقتى که يک وسيله الکترونيک که مقدارى منابع ذخيره انرژى دارد و مدت خيلى کوتاهى طول مىکشد تا کاملاً خاموش شود.
نکند مرگ غيرناگهانى هم همينطورى باشد؟ قبل از مردن چيزى را مىخواهيم بگوييم يا در ذهن خودمان يادآورى کنيم يا به چيزى فکر کنيم و دقيقاً چند لحظه قبل از رفتن، آن را ازدست بدهيم و خودمان هم بفهميم که آن را از دست دادهايم، سعى و تلاشى کوتاه و رو به خاموشى بکنيم و همه چيز تمام بشود؟ به نظرم آن آخرش ناکامى است. هر چند که ديگر نخواهيم فهميد که ناکام شدهايم در بازيابى آن خاطره يا آن سوژه فکرى.
در مثال خواب به شيرينى خود خواب مىرسيم. در آن لحظات هم سعى مىکنيم آن فکر يا آن خاطره را به ياد آوريم هم سعى مىکنيم که از خواب جدا نشويم ( آدمهاى بدخواب کسانى هستند که دقيقاً در اين لحظه از خواب جدا مىشوند و به آن فکر يا خيال ديگرى رجعت مىکنند) و قسمت عمده آن هم البته از سعى ما خارج است و به خواب مى رويم اما در نهايت لحظه شيرينى است. اما آخرين لحظه زندگى چطور؟ شيرين است؟ قطعاً نه! مىدانيم که آخرين لحظه زندگىمان است. ناکامى در رسيدن به آخرين چيزى که داشته ايم فکر مى کرديم بهش هم مزيد بر علت. لحظه مزخرفى به نظر بايد باشد. هرچند بعدش همه چيز تمام مىشود. اين وسط دينداران مىگويند تازه همه چيز شروع مىشود. چه مىدانم.
با اجازه دوستان مىروم بخوابم. شب بخير!