تفاوت در ديدگاهها
آدم گاهى اينجا چيزهايى از دوستان غير ايرانى مىشنود که دقيقاً به خلاف تفکر غالب و رايج بين ما ايرانيان و حتى دوستان روشنفکر است و برعکس. مثلاً همين جناب دانيل اورتگا که آمده دوستان چپ وطنى خوشحال شدهاند که بله ايشان سمبل دموکراسى است و به راى مردم گردن نهاد و به قول بنىصدر «رفت که بماند، نه اينکه بماند که برود» و البته نه تنها ماند که چند روز پيش به قدرت هم برگشت. با يکى از دوستان نيکاراگوئهاى که صحبت پيش آمد مىگفت اساساً اورتگا آدم فرصتطلبى است و خيلى از مردم از آمدن او آنهم با اين اوضاع خوشحال نشدهاند، (اين دوست ما از مسيحيان دو آتشه است و قاعدتاً بايد از مواضع جديد دينى و فرصتطلبانه آقاى اورتگا بايد خوشحال هم شده باشد!) او عقيده داشت، با آمدن ساندنيستها سرمايه داران از کشور خواهند رفت و دوباره دوران فقر، بدبختى و کوپنى شدن همه چيز و خالى بودن همه فروشگاهها برخواهد گشت. برايم جالب بود که از «توزيع عادلانه فقر» سخن مىگفت. عبارتى که در کشور ما در دوران ظهور احمدىنژاد ساخته شده و برايمان آشناست! نمىخواهم بگويم که حرفهاى اين دوست ما دقيقاً صحيح است بلکه بر تفاوت ديدگاههاى ما با ديدگاههاى دست اول مردم آن کشور نظر دارم.
مثال ديگر خود جناب احمدىنژاد است. دوستى پاکستانى دارم که خوره سياست است و نيکآهنگ و هودر را هم از روى وبلاگهايشان و مصاحبه هايشان با رسانههاى کانادايى مىشناسد. او پارسال خيلى از جناب محمود خان (اياز بعضىها)، خوشش آمده بود. بعد که در مورد ريشههاى ظهور احمدىنژاد با او گفتم، ديگر وقتى بنده را مىبيند زياد از احمدىنژاد تعريف نمىکند اما از موضع ضد آمريکايى او هنوز قند توى دلش آب مىشود. خيلى از خاورميانهچىها چنين عقيدهاى دارند.
مثال ديگر پائولو کوئيلو است. دوستان برزيلى ما مىگويند که کوئيلو در برزيل محبوبترين و نويسنده شماره يک نيست. او که ترانه سرا بوده و خواننده همکار خود را از دست داده بوده است رو به نويسندگى آورده و تاحدى به عنوان يک آدم فرصتطلب شناخته مىشود. به دوستان گفتم که در ايران هزاران علاقمند و مريد دارد، تعجب کرده بودند. باز نمىخواهم بگويم که ما اشتباه مىکنيم. شايد نمونه داخلىاش مىشود همين جناب ابوالفضل جليلى کارگردان جشنوارهچى ما که افتخارش هم اين است که «در عمرش بيش از صد فيلم نديده و ترجيح مىدهد ساعتى را به تفکر بگذراند تا ديدن فيلم.» (نقل به مضمون. اساساً ببينيد که چه فاجعهاى است اين حرف. ما که فقط يک تماشاچى نه آنهم از نوع خوره و عشق فيلم هستيم در سال دست کم دويست فيلم تماشا مىکنيم، جناب جليلى که کارگردان حرفهاى هستند و جشنوارهها رفتهاند، درويشصفت استغنا مىورزند!)
دنياى عجيبى است و اين دهکده جهانى جناب مک لوهان (که متولد همين شهر زهوار دررفته و گوشتتلخ ادمونتون هم بوده) فرصتهاى عجيب و غريبى به آدمها داده که متاع خودشان را در بازارهاى ديگر بفروشند يا در جاى ديگرى محبوب شوند. اجازه بدهيد که از وبلاگستان مثال نزنم. همين!
_____________________________
پاورقى: راستى يادم باشد که دفعه بعد از ادمونتون و آمار بالاى جرم و جنايتش بنويسم. سى دفعه است که قول مىدهم کانادانويسى کنم و عمل نمىکنم. (يعنى راستش ماندهام که اين چيزها به درد کسى مىخورد يا نه) به هر حال ملالى نيست جز دورى شما و ايضاً سرما که حدود سه هفته است همينطورى دارد برف مىبارد و بوران مىکند به قول همدانىها. امشب دما به حول و قوه الهى با درنظر گرفتن باد (windchill) به منفى بيست و چهار درجه سانتيگراد خواهد رسيد که اى براى پاييز بدک نيست! دوستان نازک نارنجى تورنتويى که هى مىگويند آى تورنتو سرده آى تورنتو سرده، لطفاً اين طرفها پيدايشان نشود! مگر نه سولوژن عزيز؟