سلامى و کلامى
الف) به عنوان يک وبلاگنويس درگذشت عمران صلاحى را تسليت مىگويم. کاش وقتى اين آدمها زنده هستند سراغشان برويم و آن مواقع باشد که از همديگر سبقت مىگيريم.
ب) دوستانى لطف داشتند و گمان بردند که بنده خداحافظى کردهام از وبلاگستان. بسيار ممنون هستم. حضورتان عارض هستم که فعلاً اگر اجازه بدهند دوستان عزيز و البته بعضى آدمهاى آنچنانى، گهگاه و با ضربآهنگى کمتر در خدمتتان باشم با همين وبلاگ فکستنى و نوشتههاى اينچنينى.
پ) حرف من اين بود که وبلاگنويسى کمابيش آدم را از زندگى عادى و لذتبخش دور مىکند. دوستان علاقمند هستند و تختگاز مشغولند. مرحبا به اين قوت، چالاکى و سرپنجگى. اما کموبلاگنويسى ضررش کمتر است و به هر حال ما هم معتاد هستيم و يکباره نمىتوانيم ترک کنيم. فايدههايى هم دارد نوشتن بالاخره. دعوا سر آن است که آن حد و آن ضربآهنگ براى هر کس چقدر است. انسان هم فاعل مختار است لابد.
ت) نوشتههاى ديگرى در مورد آشنايى با کانادا خواهم نوشت به تدريج، اينکه چه خواهد شد و چه خواهد بود بايد ديد چقدر وقت، توان و آگاهى بنده اجازه مىدهد.
شاد باشيد.