يک شات شايد براى همه عمر
ميان يک دشت بىپايان سبز، آسمان آبى که به زمين رسيده در افق و در دوردستها درختان زرد و قرمز برگريزان، دو اسب ديدم کنار هم تنها دوتا بودند يکى سياه سياه، يکى سفيد سفيد. در کنار هم بودند و با هم مىدويدند. خشکم زد.
ماشين باسرعت زياد گذشت و امکان ايستادن هم نداشتيم. دوربينى نبود تا اين لحظه را ثبت کنم و تقديمش کنم به شما.
تصورش را بکنيد شايد ديگر چنين تصوير زيبايى را تا آخر عمر نبينم. فقط سه ثانيه شد و بعدش همه چيز تمام شد. باز جاده بود و زندگى جارى و عادى.