حرف آخر و اول
پارسانوشت خانه من است. چيزهايى در وبلاگ خودم مىنويسم و سعى مىکنم با وقتى که مىگذارم مفيد باشم. برايم مهم است که چيزهايى که در وبلاگم نوشته مىشود بىحاشيه باشد، به درد چهار نفر هم بخورد يا حال و هوايشان را عوض کند. حال و هواى خودم هم با اجازه دوستان مهم است. يعنى خودم هم بايد در حد معقول و مباح لذتى ببرم از اين داستان وبلاگنويسى.
جسارت نباشد از رندبازى، يارکشى، سياسىکارى و سياهبازى وبلاگستانى بيزار بودم، بيزارتر شدهام. چوب و چماق مچگيرى و سوال را هم مدتى است شکستهام. از اول هم به حوزه خصوصى کسى کارى نداشتم و به عقايد ديگران هم احترام مى گذاشتهام. به من چه مربوط که کى از کجا پول مىگيرد يا نمىگيرد، کى از کدام طرف يا چگونه ارضاى جنسى مىشود يا کى به همسرش خيانت کرده يا نکرده يا کى چه عقيده اى دارد يا کى ناروا دارد به ديگرى تهمت مىزند يا کى با کدام باند مىپرد يا نمىپرد؟ به من چه مربوط که امروز فلانى با بهمانى دست به يقه مىشوند و فردا با هم دارند آبگوشت بزباش ميل مىکنند؟ به من چه ربطى دارد که کى چطور بايد بنويسد يا ننويسد؟
پارسا يک وبلاگنويس معمولى است که در زندگى خود مىخواهد خوشحال باشد. همين! خوشبختانه در مجموع امورات زندگى مهاجرتىاش خوب است و در محل کارش هم به حد کافى سرش گرم است. چيزى هم که بنويسد براى سرگرمى است شايد هم قدرى اطلاعرسانى مختصر و بحثى موجز. نه شاخ غول مىخواهد بشکند، نه جاى کسى را در اين شهر مجازى تنگ کرده است نه کيسهاى دوخته براى يورو و دلار اين و آن موسسه، نه ته دلش لک زده براى شهرت و نزديک شدن به آقايان و خانمهاى نويسنده، روزنامهنگار و يا سلبريتىهاى دنياى مجازى.
آدم ويژهاى نيستم و هميشه تعدادى از دوستان به من لطف داشتهاند اما با اجازه دوستان از اين به بعد نه کسى را تاييد مىکنم نه کسى را رد. حقيقت تلخ و گزنده اين است تجربه پنج ساله به من مىگويد، حجم زيادى از دوستىهاى دنياى مجازى همانقدر جسارتاً آبکى است که دشمنىها. من از تنهايى نمىترسم. از بىمهرىها و بىمعرفتبازيها هم. هر کس هر طور که دوست دارد در مورد من فکر کند يا يک اخ و پيف بگويد و به ريش من بخندد و برود. براى من حقيقت و دانستن آنچه که دوست مىدارم يا يافتن جزييات آنچه که با عقل ناقص و سواد نيمبند خود درست مىدانم، مهمتر است. با هيچ کس عهد اخوت نمىبندم و از اين بازيها بيزارم. مهم اين است که صداقتم مال خودم است، آن را با هيچ چيز معامله نمىکنم.
اين وبلاگ ساده و معمولى پارسانوشت برايم کافى است. سلامت و موفقيت همه دوستان را آرزومندم.
پىنوشت: ديدم جناب اسد علىمحمدى به اين نوشته لينک داده در بلاگنيوز و پرسيده:«باز چى شده، پارسا؟»، چيزى نشده جناب اسد مدير محترم بلاگنيوز که شخصاً با وجود همه گرفتاريها و مشغلههاى زيادى که اين روزها مديران وبلاگستان را مشغول کرده است، مسائل بنده را سواى نوشتههاى ديگرم که معمولاً مشمول رد صلاحيت مىشوند، پيگيرى مىکنى. آنچه که نوشته شد مطلبى بود که ربطى به اين و آن وبلاگنويس و اين و آن موسسه نداشت. چهار پنج سال است دارم مىبينم که طرف از در نيامده مىگويد: «يالا قلاب بگير» مىگويم: «مىخواهى چه کنى؟» مىگويد: «مىخواهم بروم روى کولت با هم سوارى کنيم!» مىگويم:« با هم؟!» مىگويد: «آره ديگر This is a win-win situation فعلاً تو قلاب بگير من بروم بالا که فرصتى نيست و رقبا دارند جلو مىزنند. بعدش از شرمندگى در مىآيم.»
قسمت عمده دعواها و بزن بکش هاى وبلاگستانى هميشه سر اين است که کى چقدر بيشتر و کمتر سهم (نه لزوماً پول) بهش رسيده و چقدر مىخواهد در اين ميان سوار ديگران بشود، برندهها کسانى هستند که در فرصتها چطور بهموقع آدمها را مهره ببينند و باهاشان درست بازى کنند. هر کس ده دقيقه زودتر خودش را به جاکار برساند، برنده است. هرکس بهتر سر ديگران را شيره بمالد و بازى در ميانه ميدان را خوب بلد باشد به خيلى چيزها خواهد رسيد. هر کس زودتر نردبانش را بگذارد و از ديگران برود بالا زودتر برده است.هرکس سر پيچ فرمان را سريع از دست فردين بگيرد، برده است. اينکه چطور در اين چکاچک شمشير و رقابتجويىهاى و حسادتهاى چندشآور ما ايرانيان، هر چه مقدار بيشترى بتوانيم بار خودمان را ببنديم، نکتهاى مهم در نحوه زيست ما ايرانيان عزيز است و ربطى هم به فلان خبرگزارى و بهمان راديو و ديگر وبلاگ و فلان فرد و اصولاً کل وبلاگستان ندارد. ميخواستم درددلى کرده باشم و بگويم من وبلاگنويس آماتور و آدمى معمولى ديگر بريدم. کسى يا چيزى را نفى نمىکنم اما از رقابت و سياسىکارى و کولى دادن و کولى گرفتن به صورت کلى و در همه جا حتى بين متولدين کانادا و مهاجران و غيرذالک بيزارم. کلى چيزى نوشتهام و اوقات شريفتان را تلخ نکنم. نه خوشحال باشيد از اين نوشته نه ناراحت.
کارى سازنده به نظر خودم که مدتى است دارم به آن فکر مى کنم روى زمين مانده، به نظرم بيخودى دارم طولش مىدهم، از جايى به هر ترتيبى هست شروعش خواهم کرد و چيزهايى خواهم نوشت آن هم براى خودم. اگر ديديد مفيد است باز بياييد و بخوانيدشان، قدمتان روى چشم. همين ديگر. آيا اين چند خط را هم حق داشتيم بنويسيم يا نه؟