يکى ديگر
مش صفدر که مسوول تنظيم باد چرخهاى هواپيما بوده رفته بوده طرقبه، چون عروسش پا به ماه بوده. مهندس کامبيز علوميان گفته حالا که سفر آلمان من را کنسل کرديد پس به فلانم من هم توى کانکس خودم مىشينم و اينترنتى راديو فردا گوش مىدهم، حاج جوادى به معاونت بازرسى ايمنى گفته بوده، سيد تو را به جدت بيا امشب بريم جمکران در کنارت به فيض برسيم. ولش کن اين کار که هميشه هست، احمد توى گزارشش نوشته بوده که چرخ هواپيما بايد عوض بشه. آقا جلال نوشته بوده ترتيب اثر داده شود اما داد وبيداد کرده بوده که اين مادر فلانها لوازم يدکى به ما نمىدهند، انبار خالى خاليه، آن نامه رفته بوده روى ميز نونوش منشى دايره، نونوش هم داشته با دوست پسرش تلفنى حرف مىزده و ويش اين غلام ايکبيرى اومده بوده ببينه نامه رو فکس کردند به تهران يا نه؟ داشته به دوست پسرش مىگفته اين غلام بوى اسب مىده و پقى زده بودند زير خنده. مهندس دم کلفتيان در تهران فکر اين بوده که بچهها که مىخواهند امسال بروند آنتاليا آيا آنجا امنيت دارد يا نه؟ زنگى به آقا هاشمى زده بوده ببينه داستان چيه؟ در شوراى عالى امنيت ملى هم محمد و ميثم دارند چرتکه مىاندازند که اگر تحريم هوايى شديدتر بشه همينطور تا کجا مىشه مقاومت کرد و جلوى استکبار ايستاد، محمد مىگه اينها يک تختهشان کمه، ميثم ميگه حاجى بيا گزارشمون رو بنويسيم، چهکار داريم به اين کارها؟ کاپيتان با لباس سياه و سوخته درحاليکه بدو بدو داره از هواپيما دور ميشه و جان خودش را نجات ميده، پيش خودش ميگه من نامردم اگه همين امروز دوباره پرونده مهاجرتم رو به حاشيه خليج به جريان نيندازم. بايرام سرباز دم در فرودگاه داره فکر مىکنه که مرخصى ماليد و صفر خودش تنها بايد شبانه بره ميانه. توى بندر عباس جاسم اما منتظره که مامان بزرگ براى بچهاش سوغاتى بياره از خراسان رضوى