در حاشيه مصاحبه سروش با شرق
آدمى وبلاگزده مثل بنده گردنشکسته دوست دارد همه چيزها را با تجربيات وبلاگى خود نگاه کند. دکتر سروش به کشور آمده است و مانند وبلاگنويسانى که مدتى از ميدان دورند گرد و خاکى مىکنند و چند دعوا راه مىاندازند و به چند نفر گير سه پيچ مىدهند و چند تا متلک آبدار هم نثار اين و آن مىکنند، تا توجهات به طرفشان جلب شود، ظاهراً در همين راستا و بر اساس همين منطق حرکت مىکند!
اما خارج از مزاح نمىدانم ايشان چه اصرارى دارد که به اين و آن رندانه متلک بيندازد. اگر به مصاحبه او با شرق مراجعه کنيد مىبينيد که خيلى کسان را نواخته است. از هايدگرىها و دکتر داورى و اصلاحطلبان که بگذريم به اين و آن مخالف خود هم رحم نکرده است. مثلاً يکجا ببينيد چه گفته است: «مثل آن آقایی كه در آلمان نشسته و نه دوستدار حقیقت است و نه حقیقت در او آرامشی پدید آورده است.» واضح است که در مورد چه کسى صحبت کرده است. دکتر آرامش دوستدار(!) يا اينجا: «من به شما میگویم این آقایانی كه نقد پوپر نوشته اند، تا همین چند سال پیش حتی واژه «فلسفه علم» به گوششان نرسیده بود چه برسد به اینكه فیلسوفان علم را بشناسند. حتی تا امروز هم كه نقد بر پوپر نوشته اند، فلسفه علم را به درستی نخواندهاند. حداكثر اطلاعات آنها از فلسفه علم، در حد كتاب «فیلیس انشاله» بود كه ۸۰سال پیش در فرانسه برای دانشجویان دبیرستان تالیف شده بود و برای دانشجویان فلسفه تدریس می شد و در حكم انجیل مقدس این گروه فلسفه درآمده بود.» (سروش مىخواهد بگويد اينها دانش آموزى دبيرستانى بيش نبودند و نيستند و خودم فلسفه علم را به اين ديار آوردم و خود يادشان دادم! او دارد به دکتر داورى و دکتر گلشنى زخم مىزند.) به هر حال شمشير سروش دارد همينطور مىچرخد و اين و آن را مىنوازد. چند روز پيش بود که استاد بداخلاق چنين در پيام خود به دکتر حسين نصر تاخت: «سر حلقه آنان كه روزگاري از دفتر فرح پهلوي، با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسي در آسمان حكمت خالده ميگشت»
از اين حاشيهسازىها و جنجالسازىهاى شيک سروشى که متاسفانه ايشان کسى را جز خود و اطرافيان خود مثل سعيد حجاريان تحمل نمىکند، بگذريم بايد اذهان کنيم که پروژه مهم روشنفکرى دينى اگر به معنى سکولاريسم سياسى (به معنى جدايى دين از حکومت نه از سياست و نه از فرهنگ و اجتماع) باشد، حتى اگر در ادامه پروژه «حکومت دموکراتيک دينى» سروش مطرح بشود، شايد منطقىتر و عملىتر است از سکولاريسم تام و تمامى که روشنفکران سکولار ما دنبالش هستند. البته دو محل نزاع عمده بين روشنفکران دينى و سکولار بر سر آشتى دادن حقوق بشر و اسلام و نيز دين و دموکراسى است. دست کم روشنفکران دينى عليرغم جهد زيادى که ورزيدهاند، تاکنون پيروز از اين دو ميدان به در نيامدهاند. سکولاريسم سياسى نقطهاى است که مىتواند محور وحدت باشد. هر چند هميشه اين نکته هست که در نزد قشريون و هواداران ديندارى معيشتنگر، حتى ديندارى معرفتانديش به همان اندازه دور و غير قابل هضم است که سکولاريسم اجتماعى.
البته هر چقدر از کارهاى عجيب و غريب و شيک آدم ضايع کردنهاى سروش انتقاد داشته باشيم، الحق اين هم گفتنى است که او از بقيه متفکران نظرات خود را سريعتر بهروز مىکند. برخلاف دوستان که سالهاست اين نغمه را کوک کرده اند که سروش تمام شده است - با اينکه از تکرارى شدن عمده حرفهاى او هم ملول هستم - با اجازه بزرگان چنين فکر نمىکنم، دست کم به نظر مىرسد که سروش در عصر «پسااصلاحات» هم حرف براى گفتن دارد. اينکه اين حرفها چقدر در عرصه عمل توفيق تبلور و سپرده شدن به محک آزمايش پيدا مى کنند، حرف ديگرى است و نااميدکننده هم هست، دريافت آنچه در جامعه روان است.
از همه پروژهها مهمتر پروژه مدارا با مخالفين و تحمل ديگران است که به نظر مى رسد دکتر سروش عليرغم احترامى که به مقام علمى ايشان قائل هستيم، به اين پروژه کارى ندارد و مقدارى (البته از مقدارى کمى بيشتر!) نسبت به مخالفين خود کملطفى مىکند. نمىدانم اگر دکتر وبلاگنويس مىشد چه آتشى مىسوزاند!
محمود فرجامى هم چيزى در اين مورد قبلاً نوشته است. (*)