گشتوگذارى هفتگى
در کوچهمحلههاى شهر مجازى
در هفتهاى که گذشت چهره شهر مجازيمان تاحدى ديگرگون شد. دو رويداد بيرونى و يک بحث و اقتراح وبلاگى باعث شد که جنبوجوشى به وبلاگستان برگردد.
الف) جام جهانى فوتبال
با شروع جام جهانى در آلمان وبلاگنويسان هوادار فوتبال فرصتى براى ابراز احساسات و نقد و بررسى بازيها پيدا کردند، باباى عرفان که مدتها بود در وبلاگ خود شادى شاعرانه چيزى نمىنوشت براى تک تک بازيها يک پست ويژه اختصاص داده است. هاله سرزمين آفتاب که تبحر ويژهاى در کار ساخت لوگوهاى مختلف در مورد حمايتها و تومارهاى اينترنتى دارد، لوگوى وبلاگ خود را متناسب با رويداد جام جهانى عوض کرده است و شور و هيجان خود را هم پنهان نمىکند. باخت بد تيم ملى به مکزيک واکنش تعدادى از وبلاگنويسها را برانگيخت. نيکآهنگ عصبانى از باخت مىنويسد: « برانکو مربی خوبی است، ولی بزرگ، نه! کدام مربی بزرگ حاضر است به پیرمرد بازی بدهد؟ هر مربی صاحب نام دیگری بود، خیلی حرمتش را داشت، علی دایی را مىگذاشت کمک مربی تیم ملی. بچههای ورزشی خوب می دانند عوامل مختلف حفظ برانکو چه بوده است. حیف که آنان به راحتی حرف نمیزنند.» در مقابل بهمن دارالشفايى معتقد است که تيم بازى قابل قبولى نسبت به جام جهانى فرانسه داشته است. او مىنويسد: «بازى اول از جهتی ناراحتکننده بود واز جهتی امیدوارکننده و من بیشتر امیدوار شدم تا ناراحت.» و ادامه مى دهد: «سطح فوتبال ایران در هشت سال به طرز معنیداری بالا آمده. قرار نیست یک هو همه راه را برویم.»
حامد قدوسى هم از باخت تيم ملى پلى زد به دغدغههاى اقتصادى خودش. او در وبلاگ خود نوشت: «باخت ما نشان داد که پيروزشدن در دنيای بی رحم رقابت فقط به انگيزه و همت و غيرت و تلاش و مربی خوب و لباس مناسب و اين جور چيزها بستگی ندارد. اين ها را همه و همه دارند. همان قدر که ما دوست داريم ببريم ملت هایی زيادی هم سطح ما هستند که با همين انگيزه عرصه را برای ما تنگ کنند. رقابت جايي است که يک ذره به تر بودن نتيجه خودش را نشان می دهد و اين يک ذره به تر بودن محصول سال ها دقت و روی هم انباشتن تجربه و البته حد خوبی از شانس و شرايط اولیه است.»
ناصر خالديان پيش از شروع بازيها نوشت: «[بعد از اتمام بازيها] چه ميماند؟ جز خاطرهاي گنگ و موهوم براي ما از گلهاي زده و خورده و بازيهاي برده و نبرده و پر شدن جيب عدهاي ديگر از سهم تبليغات و فروش كالا در جهان سرمايهسالاري كه موجسواري ميكنند و شاديها و اعتراضات كاذبي كه مثل حبابي بزرگ سر برميآورد و ناگهان در فضاي شهرها ميتركد.»
رويدادى حاشيهاى ديگر که با شروع جام جهانى اتفاق افتاد بازگشت سينا مطلبى به کار تهيه گزارش و نيز وبلاگنويسى در وبلاگ بىبىسى فارسى بود. گزارشهاى سينا از بازيها و حاشيههاى جام که در خود سايت بىبىسى فارسى هم منتشر مىشوند، خواندنى هستند. سعيد حاتمى وبلاگنويس ساکن آلمان نيز گزارشى در اين زمينه تهيه کرده است.
در اين بين سرود تيم ملى نيز که توسط عليرضا عصار خوانده شده است، دور از چشم نماند. صاحب وبلاگ نشانه تحليلى از دکتر سجودى در باب نشانهشناسى در اين سرود به دست داده است. مسعود بهنود نيز در وبلاگ خود نوشته است: «اين سرود نشان مىدهد که ما ايرانيان را باید از خواب پراند. در ابيات اين سرود مضمونی موج می زند که انگار پيروزی حتمی ماست و کسی را يارای مقابله با ما نیست. درست است که چنين آرزوئی غرور برانگيزست، اما زمانی که آشکار گشت که آرزوئی محال است و تکرارش موجب تخدير و یکی از عوامل عقب افتادگی، ديگر غرور آفرين نخواهد ماند.»
تحليلى که محمد جواد کاشى آورده است نيز خواندنى است. او موقعيت على دايى را به موقعيت نهاد دولت در کشورهاى درحال توسعه تشبيه کرده است.
ب) تجمع مسالمتآميز زنان
عصر روز دوشنبه تجمع کمتعداد و مسالمت آميز زنان در ميدان هفتتير با واکنش و سرکوب نيروى انتظامى خصوصاً پليسهاى باتونبدست زن مواجه شد و تعدادى از فعالان فمينيست و حقوق بشرى و چند خبرنگار دستگير شدند. عکسهاى آرش آشورىنيا و منصور نصيرى در وبلاگها و وبسايتهاى زيادى منتشر شد و در فهم چندوچون واقعه کمک زيادى کرد. واکنشهاى وبلاگنويسان احساسى بود و تعداد زيادى از آنها در وبلاگهاى خود به نوشته هاى يکديگر لينک دادند. در اين فضاى احساسى تحليل کمتر از هميشه به چشم خورد. يکى از معدود تحليلها از آن سيماى فرنگوپوليس بود. او در وبلاگ خود چنين آورد: «منظور دوم اين شگرد سرکوب زنان توسط زنان، شاید همان خشونت آمیز کردنش است، بدون حس گناه! چرا که لگد خوردن از یک مرد به گفته تظاهرکننده در مورد سرکوب زنان توسط مردان در قانون تحقق می بخشد، اما کتک زدن توسط یک زن، به این خشونت سیستماتیک ضد زن مشروعيت مىدهد. کتک خوردن تظاهرکننده توسط یک زن، مسئله را از زورگویی مرد به زن به "اجرای قانون" (توسط زن) میکشاند و تظاهرکننده از جایگاه زن مورد ضربوشتم واقع شده توسط نظام مردسالار به "شکننده قانون" تبديل مىشود. از آنجايى که تجمع مسالمتآميز در قانون ایران جرم نیست، به نظر میآيد که شيوه مقابله با اين شگرد سرکوب، تاکید بر قانون مربوطه باشد.»
مهدى جامى هم نوشت: «ما مشکلمان دموکراسی و قانون نيست. ما مشکلمان شکاف عميق اجتماعی است بين دو گروهی که به هم نزديک نمی شوند. نشدهاند. اين يکى هيچچيز آن يکى را نمىپسندد و آن يکى زبان مفاهمه را گم کرده است. براى همين باتوم نقش زبان بىزبانی را بازی میکند. قدرت عريان. قدرتى که هيچ چيز را حل نمىکند. نکرده است. همان چرخه باطل هميشگی.»
ج) ژانر وبلاگى استشهاد
نيکآهنگ کوثر با پيگيرىهاى خاص خود ديالوگى در وبلاگشهر راه انداخت بين عده زيادى از مخالفين و چند نفر از موافقين عمليات استشهادى. ظاهراً زمينه و ذهنيت اين ديالوگ آماده بود و بحث مانند يک طرح بزرگ دومينو به سرعت گسترش پيدا کرد. باتوجه به اينکه پرداختن به اين بحث گسترده و چند جانبه نيازمند اختصاص چند پست طولانى براى پيگيرى بحثها است، تنها به ذکر چند نمونه کوتاه از نوشته هاى دوستان اکتفا مىشود:
جادى مىنويسد: «بحث و گفتمان، نیازمند یک فضای برابر و عاری از قدرت است. اگر قرار باشد یک طرف بحث به خاطر نظراتش به زندان برود، شکنجه شود، از کار اخراج شود و در مقابل طرف دیگر به خاطر نظراتش سهمیه دانشگاه بگیرد، سربازی نرود، شغل بگیرد و تشویق شود، نمی توان از گفتمان یا حتی گفتگو صحبت کرد … من استشهادی نیستم چون شهید شدن برایم هدف نیست. من می خواهم دنیا را بهتر و به دیگران کمک کنم. اگر لازم بود عادی زندگی می کنم و اگر لازم بود ایران می مانم. اگر لازم بود می روم آفریقا و اگر هم لازم بود شهید می شوم. من «شهادت طلب» نیستم بله «بهتر طلب» هستم. شهادت حتی اگر لازم باشد راه است نه هدف. »
شايان مشاطيان عقيده دارد: «گفتگو با کسی که هیچ وقت در ارکان فکری و باورهایش شک نکرده و یا اصولا اعتقاد ندارد که باید چیزی را کشف کند، بس سخت است اگر ناممکن نباشد. نمیخواهم نتیجه بگیرم که افراد برای همیشه متکلم باقی میمانند، اما گذر از آن لحظه جادویی که ناگهان خود را از جادوی باورهایت رها میکنی و با بیرحمی همه را زیر سوال میبری و در یک عدم قطعیت بیپایان فرو میروی شاید که به این آسانی پیش نیاید»
داريوش محمدپور مىنويسد: «جنبش استشهادی، چنان که محمد مسيح گفته است، «دفاع از خود» نيست بلکه دفاع از يک ايدئولوژی است. ما شايد بتوانيم شخصاً تصميم بگيريم که با جانمان چه میخواهيم بکنيم (با هزار اگر و اما)، ولی نمیشود اين تصميم را به يک انديشه و به سرنوشت هزاران انسان ديگر که با مبنای باور ما میانديشند گره بزنيم و بدتر از همه چندان فريفته و مغرور باشيم که زير چشمانِ خدا دست به خونِ آفريدگان او بيالاييم و خود فتوای ريختنِ خونِ آنها را صادر کنيم. دفاع از خود جايی معنا دارد که کارد زير گلوی من باشد و من از جان خويش دفاع کنم.»