براى آقاى حامد قدوسى متاسف هستم
آقاى حامد قدوسى ظاهراً از کوره در رفتهاند و داغتر از ليوان چاى ترکى خود شدهاند. احتياجى به لقب خرمگس هم نيست. محبت دارند دوست ما. ما را چه به مقام سقراط بزرگ؟ بنده کسى نيستم، ادعايى هم ندارم. سوالاتى کردم. چرا ناراحت مىشوند؟ توصيه مىکنم که حامد عزيز، سنجيدهتر مطلب بنويسند و ايشان را به آرامش دعوت مىکنم. خرمگس بودن هم کار بنده نيست. کار من سوال کردن است. مىپرسم که چيزى دستگيرمان بشود. لطفاً وبلاگى بنويسند تا وبلاگى جواب بگيرند، اگر مانيفست «ضرورت چرخش به راست» بنويسند، بنده سوال مىکنم تنها و ايشان هم اگر دوست داشتند جواب ندهند. در عجب هستم که وقت خوانندگانشان مهم بود اما نمىدانم چرا بعد از سه روز فکر کردن ناگهان از اهميت آن کاسته شد و شد آنچه که شد.
لطفاً بر سر در وبلاگ خود بنويسند هر کس اقتصاد نمىداند وارد نشود تا ما کم سوادان هم تکليف خودمان را بدانيم. اما هنوز در عجبم از اين نظريه اخير ايشان که چطور شد که سبزها و نيز مخالفان جهانىسازى نيز که قطعاً روشنفکر دينى نيستند، يکهو راست اقتصادى شدند! کاش ايشان به جاى اينکه خون جلوى چشمشان را بگيرد نگاهى به نظرات دوستان خودشان مىانداختند. در نقد اخير خود هيچگونه حاشيهروى نکردم و ايشان چنين جواب مىدهند و ياد مطلب سه روز پيش مىافتند! ناگهان نويسنده مانيفست آنچنانى «ضرورت چرخش به راست»، يکى دو روز بعد با يک مطلب ديگر در توضيح همان مانيفست اينبار چون نونوش جون وبلاگنويس احساساتى و خودمونى و بىشيلهپيلهنويس بايد با ايشان طبق حکم خودشان برخورد دوستانه و خودمونى صورت بگيرد و اگر چيزى هم مىنويسد اصلاً بر ايشان نبايد سخت گرفت! نمرديم و معنى روشنفکرى در عرصه اقتصاد و تکنوکراسى هم فهميديم.
بگذريم. اينها همه مىگذرد. همه دوستان و سروران وبلاگستان را چون هميشه دعوت مىکنم که بنده و نوشتههاى بنده را نقد کنند. ما را از نقدها و نظرات خود محروم نفرماييد. صبر و تحمل بيشتر براى خودم آرزومندم. ديگران را جرات نمىکنم بگويم خصوصاً بعضى از فرهيختگان و تکنوکراتها را که در اين صورت ديگر خونم پاى خودم خواهد بود!
شاد باشيد و ايامتان نوروزى باد.
توضيحى هم در مورد بخش کامنت: اين بخش مدتى است که بسته است. به هر حال ابزار گفتمان (وبلاگ خودشان) که هست و بزنم به تخته خيلى هم پرحرارت دارد کار مىکند. اگر ايشان به جاى کامنتدانى بنده در وبلاگ خود بنويسند - که البته مجبور هم نيستند بنويسند و ما راضى نبوديم «مومنين» براى نوشتن جوابيه بهمان به مشقت بيافتند - تعداد خيلى بيشترى هم (نسبت به وبلاگ کم رونق بنده) مىخوانند و تعداد بيشترى هم برايشان هورا مىکشند و به پارسا مىخندند. بنده هم مزاحم وقت خوانندگان وبلاگ ايشان نشدم و بخش نظراتشان را اشغال نکردم با سوالات ناشيانه و جاهلانه به زعم ايشان. اخلاقىترين کار اين بود که مطلب خود را در وبلاگ خود که قطعاً کم رونقتر از حتى بخش کامنت وبلاگ آقاى قدوسى است بياورم. جسارتاً اگر ايشان روش فرستادن دنبالک را بلد نيستند، به جاى دادن فحش و فضيحت به بنده، آن را از کسانى که بلد هستند بپرسند. دوستان و هواداران کاميکازه ايشان هم که زحمت نوشتن اىميلهاى توهينآميز را مىکشند. مشکل آقاى قدوسى در چيست؟
پىنوشت: با خواندن پىنوشت مطلب ايشان جداً براى اين آدم متاسف شدم. البته جاى تعجبى هم نيست. توقع احترام استادى نداشتم و ندارم که استاد نيستم و شاگردم. توقع داشتم اگر چيزى را درخور نقد دانستم و جدى گرفتم و وقت گذاشتم و به خيال خود چيزى به نام نقد نوشتم، لااقل تشکرى هم نشنيدم هيچ، بلکه دست کم مورد حمله و هجوم واقع نشوم. «در حالى که خنده اى به لب داشتند با شادمانى تمام» بنده را سقراط خواندهاند! لطف دارند ايشان. اما من مثل ايشان مشکل روحى ندارم و مثل ايشان چنين نکردم در حقشان. قصدم اين بود که ايشان در نوشتن مطالب جدى خودشان خيلى دقت کنند و بىمحابا و از روى تفرعن به اين و آن حمله نکنند. حال گيرم متلکى هم از وسط بحث به ايشان دادم که وقتشان خيلى مهم است (در اين حد. البته خودشان با اين تفرعنى که دارند اصلاً اين را تا سه روز حس نکردند!) اما «با خوشحالى تمام» و «در هنگام نوشتن کل مطلب» بهشان نخنديدم. من به اندازه يک وبلاگنويس فعال و پرکار کار خودم را مىدانم، طنز هم نوشتهام و مى نويسم، هجو هم خوب مىدانم چيست. به سبک و زبان نوشتارى همهتان هم مىتوانم بنويسم و اينکار را خواهم کرد تا بدانيد که لاف نمىزنم. اگر به قول اين آقا خرمگس هستم و به اين و آن گير مىدهم لااقل به اين خاطر است که توانايى بو کشيدن کلمات و سبک سنگين کردن آنها و دريافتن لحن و در عين حال شناخت وضع روحى نويسنده را دارم. کارنامه بنده در نقد و بحث هاى وبلاگستان مشخص است. هيچکس را چون خود نديدم که به اندازه زياد درگير بحث در وبلاگستان شود و به اندازه کم از کوره به در رود. با کسى دشمن نيستم و در زمانيکه کسى هم با من براى مدتى دشمن شده در حال مکاتبه و بحث پيرامون مطلب ديگرى بودهايم! البته مبرا از خطا هم نيستم. همه محتاج نقد هستيم. همه دوستان را دعوت مىکنم که محبت کنند و سراسر کارنامه وبلاگى بنده را بىرحمانه نقد کنند. زمينه دلخورى و ناراحتى نيست. نقدى کردهايم و ايشان را خوش نيامده و دهچندان به بنده «با شادمانى تمام» متلک انداختهاند (که خود بنده هم اين را فهميده بودم) و نام اينرا هم لحن دوستانه (!) گذاشتهاند. از کسى که به راحتى آب خوردن دروغى غيرلازم مىگويد (بماند چه دروغى) و خودش را هم بچه مسلمان مىداند بيش از اين توقع ندارم. از کسى که آرشيو خود را به خاطر ترس از دست رفتن پست حکومتى پاک مىکند چه توقعى داريد؟ اما براى خود اين آدم هم عميقاً متاسف شدم که به خاطر يک پست آتى بيخود و يک حقوق و دو قرص نان (لقمه حلال جمهورى اسلامى!) که معلوم نيست گيرش بيايد يا نيايد چه پشتک و بالانسى مىزند. براى خود او ناراحت شدم و گرنه من که از اين چيزها زياد ديدهام.